يكي ازهمين انسانهاي مهربان ودلسوز نصيب اردوگاه ما شده بود. او شيعه بود و جون مي توانست به زبان فارسي صحبت كند، خيلي زود دست شوق وزبان شيرينش با ما پيوند خورد. گوش كردن به برنامة راديو ايران كار هميشگي او بود.من با ديدن همين حقايق، معتقدم كه دنياي تنگ وتاريك و رنج هاي اسارت، يك دانشگاه بود. دانشگاهي كه خود آزادگان آن را تأسيس كرده بودند.
اسارت ، دانشگاه بود
يكي ازهم آسايشگاهيهاي ما، ازبرادران اهل تسنن بود. اومتأسفانه اطلاعات مذهبي زيادي نداشت و حتي نماز خواندن را هم بلد نبود. با همت وتلاش برادران آگاه ومتدين، شيعه شد واعمال مذهبي خود را درتمام طول اسارت انجام داد. اوتا آنجا پيش رفت كه دركنارنماز هاي روزانه اش، نمازهاي قضا شدة خودرانيزمي خواند.حلاوت گرايش به حقايق درروحش تأثيركرد،
تا آنجا كه گفت: با رسيدن به ايران، خانواده ام را نيز به همين مذهب راهنمايي مي كنم.
به ندرت درميان عراقيها، انسانهاي پاك نهادوبا محبت پيدا مي شدند. يكي ازهمين انسانهاي مهربان ودلسوز نصيب اردوگاه ما شده بود. او شيعه بود و جون مي توانست به زبان فارسي صحبت كند، خيلي زود دست شوق وزبان شيرينش با ما پيوند خورد. گوش كردن به برنامة راديو ايران كار هميشگي او بود.من با ديدن همين حقايق، معتقدم كه دنياي تنگ وتاريك و رنج هاي اسارت، يك دانشگاه بود. دانشگاهي كه خود آزادگان آن را تأسيس كرده بودند.
راوی: ناصربيدني
*********
اسارت بعد ازآتش بس
با خواندن تاريخ اسارت،متوجه شديدكه من بعدازآتش بس اسيرشدم. وقتي يك ستون از نيروهاي عراقي، ما را محاصره كردند، با قرارگاه خود تماس گرفتيم. قرارگاه تاكيدداشت كه نبايد آتش بس را زير پا بگذاريم،و لي عراقي ها كه از نرمش وحسن نظر ما سوء استفاده كرده بودند، ما را اسري كردند. آنها اول به ما گفتند شما را به قرارگاه لشكرمان مي بريم وبعداز 48ساعت آزادتان مي كنيم، اما 48ساعت، شد 25ماه.
راوی: محمد رضا فلاح- اروميه
ت.ا.1/6/68
ت.آ.15/6/69
**********
اسارت بعد ازپايان خدمت
خدمت سربازيم تمام شده بود. براي انجام دادن كارهاي پاياني كه مقدمه اي براي گرفتن كارت پايان خدمت بود، به منطقه رفتم. به محض ورود، چشمم به يكي از آشنايان افتاد. اوكه پنج روز بيشتربه اتمام خدمتش نمانده بود، ازمن خواست كه بمانم تا با هم راهي شويم. پذيرفتم و درست در شب اولي كه در منطقه بودم، به اسارت درآمدم.
حملة عراقيها خيلي گسترده بودودليري بچه هاي ايراني هم ديدني بود. من درحين درگيري، در محاصرة سه عراقي افتادم.
به خاطر فرستادن يك صلوات، 15 روز زنداني شدم.
راوی:خسرو قائدي رحمتي- خرم آباد
ت.ا. 21/4/67
*********
حمام بعدازهشت ماه
هشت ماه بود كه حمام نرفته بوديم وراه رفتن شپشها روي لباس و بدنمان عادي بود. بعد ازهشت ماه اجازة حمام رفتن صادر شد. ده دقيقه فرصت داشتيم كه خود را بشوييم.راستي! سهمية آب هر نفر فقط يك سطل بود.
راوی:احمد علي منصوري
ت .ا.6/5/ 67
***********
حمام آب سرد
در زمستان با آب سرد حمام مي كرديم.
*
در حدود چهارم اه آغاز اسارت براي خوردن غذاي كمي كه مي دادند، قاشقي در كار نبود.
*
براي زدن لازم نمي ديدند بهانه اي بتراشند. ما كيسة بوكس آنها بوديم كه هروقت، هوس آقايان مي جنبيد،حكايت(سنك مفت است. جگنجشك مفت) را عملي مي كردند.
راوی:فرج الله همتي- مرند
********
حمام
با لباس به حمام مي رفتيم. دستوراين بودكه صابون رابه لباس بماليدتا هم لباس شسته شود وهم بدن.
*
به دست راستم تيرخورده بود.يك سال ونيم بعد-پس ازآنكه بارها وبارها به صليب سرخ شكايت كردم- دستور جراحي صادر شد.
*
من وچهارنفرازعزيزان اسير را بردند بيمارستان، براي كشيدن دندان.بگذريم ازاينكه دستها و چشمهايمان را بستندوخيلي هم محافظ همراهمان كردند.
وقتي برگشتيم وبه ديگران گفتيم كه چه عذابي كشيديم تا دندانهايمان را بيرون آوردند،بقيه حاضرشدندكه درد بكشند،ولي به دندانپژشك عراقي مراجعه نكنند.
راوی:حسين پرلم
ت.ا. 19/2/65