درست يادم است 12شب بود؛ 29/12/68. داشتم با خداي خود راز و نياز مي كردم كه خوابم برد. در خواب سيدي را ديدم كه شال سبزي بر گردن داشت. اوازراجع به آزاديمان پرسيد. گفت:9ماه ديگر آزاد خواهيد شد.
هلاكت يك سرباز عراقي
درمحاصرة عراقيها بوديم. يكي ازدوستانم مجروح شدومن رفتم به كمكش. تيري آمد وباعبور از مقابل من، خودرو به قلب منشي گردان (علي رضا تيموري) ودرجا اورا شهيد كرد.
پس ازمدتي، جمع محدودما به اسارت در آمد. من آن سربازي را كه به ما تير اندازي كرده بود. زير نظرم گرفتم تا شايد در يك موقعيت مناسب انتقام خون دوستانم را بگيرم، اما حوادث بعدي نشان داد كه معتقم واقعي، همان خداي شهيدان است.
او ودوستش ما را سواركاميوني كردند. با حركت كاميون، شادي كنان سركلاش را به آسمان گرفته بود وچه بسا به قصد خبر كردن همقطارانش ازاسارت درآوردن ما، تير هوايي شليك مي كرد. ناگهان كاميون درحال حركت افتاد دردست انداز. اوتعادل خودش را ازدست داد و دريك آن ،سرسلاح مسلحش زيرچانه اش قرار گرفت وبا پرتاب با شتاب غير ارادي دستش به طرف ماشه، سه تير از لوله خارج شد و مغزش را شكافت.
باور كردني نبود، اماقطعاً خداي شهيدان كه دركمين ستمكاران است، گوشه اي ازقدرت خود را به ما نماياند و ما فهميديم كه (يد الله فوق ايديهم.)
سيد جلال الدين عليزاده طباطبايي ت. ا. 31/4/67
******
هفت شبانه روزدركوهستان
با حملة عراقيها پناه بردم به نخلهاي منطقة سومار. درامتداد نخلها، كوهستاني بودكه فكر كردم براي مخفي شدن، محل مناسب تري است. سه روزدرهمان كوهستان ماندم. ازتشنگي و گرسنگي خيلي ضعيف شده بودم. غيرازمن، بچه هاي ديگري هم دركوه پراكنده شده بودند. كم كم تعدادمان به 12 نفر رسيد. گرسنگي زياد، مجبورمان كردكه بعضي ازجانوران خزنده را بخوريم. درشب هفتم آوارگي بود كه اسيرعراقيها شديم. آنها حدود 50 نفر بودند كه بامحاصرة ما زندگيمان را با اسارت گره زدند.
غلام محسن كبكي
******
هفت روزآوارگي
درعمليات مرصاد اسير شدم. با شروع عمليات و گم كردن همرزمانم، هفت روز، من و يكي از دوستانم دركوها و بيابانهاي منطقه، آواره وسرگردان بوديم تا اينكه دركنار رود خانه اي كه آبش ازقصرشرين به طرف عراق در جريان است، اسير شدم. اولين شهر بعدازاسارت كه پذيرايم شد، خانقين بود.درخانقين، عراقيها لطف كردند وبعدازمدتها چند تكه نان خشك برايمان آوردند. ما حتي نانهاي خشك را هم نمي توانستيم بخوريم. شدت گرسنگي، تمام بدن وروده ومعده مان را خشك وكرخت كرده بود.
حميدرحماني ترشيزي –تهران ت.ا.6/5/65- مرصاد
******
هئيتهاي عزاداري
اسراي هراستان، كي هئيت عزاداري تشكيل داده بودند.ما ازاستان فارس بوديم وهئيت استان مازندران، اصفهان وتهران نيز تشكيل شده بود. هئيت استان تهران به عنوان ميزبان انتخاب شد وسايرهئيتهاي مذهبي به طرف آن حركت مي كردند. نظم دسته هاي سينه زني واشتياق ما به عزاداري، عراقيها را گيج كرده بود.
غلامرضا نورپور- داراب ت.ا. 4/4/67- جاده اهوازه- خرمشهر
********
بيماريهاي شايع
گال واسهال خوني، مهمانان مزاحمي بودند كه كمتراردوگاهي ازشرشان درامان ماند. اسهال، شهداي زيادي گرفت.
سليمان ولي زاده- اروميه ت.ا. 21/4/67
*****
وعدة آزادي
درست يادم است 12شب بود؛ 29/12/68. داشتم با خداي خود راز و نياز مي كردم كه خوابم برد. در خواب سيدي را ديدم كه شال سبزي بر گردن داشت. اوازراجع به آزاديمان پرسيد. گفت:
9ماه ديگر آزاد خواهيد شد.
جريان خوابم رابه دوستانم كه گفتم، باورنكردندكه تانه ماه ديگرمي توانيم درايران باشيم. چيزي نگذشت كه آن رؤياي صادقانه، جلوة حقيقي خودرا نشان داد؛ دقيقاً د سرموعد.
كمالوند