به گاه نقل برخي خاطرهها لبخندي شيرين روي صورتش ميدود، اما آْنگاه كه نام و ياد امام به ميان ميآيد صدايش ميلرزد و به سختي راه اشكش را ميبندد.
آنچه او گفت و شما ميخوانيد همه حرفهاي او درباره جنگ نيست.
از ايما و اشارههايش ميشود فهميد كه ديگر ناگفتهها را گذاشته است براي« شايد وقتي ديگر»
* جناب آقاي هاشمي، با تشكر از شما كه به ما فرصت داديد تا در آستانه دفاع مقدس براي تبيين زواياي دفاع مقدس گفتگو كنيم ، به عنوان اولين سؤال، بفرماييد مسئولان ارشد نظام آيا فكر ميكردند كه جنگ عليه ايران صورت بگيرد؟
اينكه به طور مسلم از حتمي بودن جنگ اطلاع داشته باشيم، پاسخ منفي است، اما علائم جنگ زياد بود. موضوعگيريهاي عراق در خصوص انقلاب اسلامي در طول پيروزي تا شهريور 59 نشان ميداد كه حاكمان بعث، به خصوص صدام نه تنها رضايتي ندارند، بلكه با انقلاب اسلامي مخالف هستند.
اگرچه در نگاه اول بايد از سرنگوني رژيم پهلوي خشنود باشند، اما محتواي انقلاب براي آنان تهديدكننده بود. هنوز يك ماه از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود كه جيمز شلزينگي، وزير انرژي آمريكا با اظهارنظر درباره انقلاب اسلامي، آن را باعث تغيير چشمگير در توازن قدرت در منطقه دانست و خيلي صريح از صدام حسين كه آن موقع هنوز نائب رئيسجمهور عراق بود، ياد كرد و گفت: «او انقلاب ايران را تهديد مستقيمي عليه عراق ميداند.» (روزنامه اطلاعات 9/12/57)
با اين حساب اولين تجاوز عراقيها به خاك ايران دقيقاً يك ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در تاريخ 21/12/57 اتفاق افتاد كه چهار فروند هليكوپتر طي دو مرحله در صبح و بعدازظهر وارد آسمان روستاي كاني در حوزه پاسگاه باشه اطراف مريوان شدند.
در طول سال 58 دخالت عراق در امور داخلي ايران با حمايت از اقدامات تجزيهطلبانه در خوزستان جدّيتر شد و بيثباتي سياسي و اجتماعي، كاهش توان نظامي كشور با توجه به تصفيههاي ارتش و موقعيت مساعد بينالمللي و منطقهاي صدام را به شروع حمله ترغيب ميكرد كه برابر اسناد و مدارك تجاوزات ثبت شده عراق در بهار سال 58 بالغ بر 14 مورد، در تابستان 11 مورد، در پاييز 26 مورد و در زمستان همان سال 33 مورد بود.
با شروع سال 59، برخي نشانهها به سوي جنگ بود، اما حتمي نبود. مثلاً در سه ماهه اول 142 مورد تجاوزات مرزي داشتيم كه هربار مسؤولان عراقي عذرخواهي ميكردند.
از طرفي بعد از شكست كودتاي نوژه، پيشبيني اين بود كه دشمنان ما اقدام جديدي عليه ما صورت خواهند داد. حتي آمريكاييها ميگفتند: «لو رفتن و كشف شدن كار تازه ما مهم نيست، چون ميخواهيم كار نهايي را انجام دهيم.»
ترس آمريكا از گستردگي بنيادگرايي اسلامي در منطقه آنقدر بود كه چندبرابر احتمال حمله نظامي به ايران از طرف چند تن از مسؤولان آمريكا از جمله كارتر و رئيس كميته نيروهاي مسلح مجلس نمايندگان اين كشور بيان شد.
پس از شكست آمريكا در جريان طبس و كودتاي نوژه، آقاي برژينسكي، مشاور امنيت ملي اعلام كرده بود كه استراتژي ما تقويت دولتهايي است كه توان حمله نظامي به ايران را دارند.
* در هر حال وقوع جنگ در حد حدس و گمان قابل پيشبيني بود، اما به صورت قطعي نه. با توضيحي كه داديد، ما در جنگ غافلگير شديم؟
هم شديم، هم نشديم. از آنجا كه نشانهها و علائمي از قبل وجود داشت، نميتوانيم بگوييم غافلگير شديم، اما از اين جهت غافلگير شديم كه در محافل سياسي داخلي اين تصور وجود نداشت كه جنگي با آن وسعت شروع شود.
انقلاب اسلامي يك انقلاب ضد امپرياليستي بود و دولت بعث هم ادعا ميكرد به دليل برخورداري از ايدئولوژي سوسياليستي و همچنين نزديك بودن به اتحاد جماهير شوروي سابق، ضد امپرياليست است.
* به عبارت ديگر وجه مشترك هر دو حكومت، ضد امپرياليست بودن آنها بود. در اين وضعيت صدام با چه تحليلي به ايران حمله كرد؟
وقتي جنگ شروع شد، تقريباً همه قدرتهاي شرق و غرب و همچنين ارتجاع منطقه با ما مناسبات خوبي نداشتند. غربيها را از كشور بيرون كرده بوديم و شرقيها هم در مدت يك سال و نيم فاصله بين پيروزي انقلاب تا شروع جنگ، به واسطه برخوردهايي كه با نيروهاي چپ و ماركسيست طرفدار شوروي داشتيم، از انقلاب اسلامي در كنار مرزهاي خودشان احساس خطر ميكردند.
ارتجاع منطقه هم ترسيده بود. چون انقلابيون صريح حرف ميزدند. علاوه بر همه اينها خود عراق هم ترسيده بود . در آن هنگام با آنكه رژيم عراق جزو بلوك غرب نبود و در بلوك شرق جاي داشت، اما جرقههاي انقلاب به داخل عراق كشيده شد.
شيعيان عراق حركتهايي كردند. مرحوم شهيد آيتالله محمدباقر صدر تحركهايي كردند و اتفاقات مهمي در آنجا به وجود آمد. كار به جايي رسيد كه بغداد سفير ما را اخراج كرد.
به اين ترتيب بلوك غرب، بلوك شرق، ارتجاع منطقه و رژيم بعث هر كدام به نحوي از انقلاب ناراضي بودند.
صدام احساس ميكرد اولين جايي كه آثار انقلاب اسلامي در آن ظاهر خواهد شد، عراق است. دليلش هم اين بود كه امام قبلاً آنجا بودند و در بين مردم عراق و حوزه علميه نجف نفوذ داشتند.
ضمن اينكه از گذشته، ايرانيهاي زيادي در عراق زندگي ميكردند و اگر چه صدام بسياري از آنها را اخراج كرده بود، اما زمينههاي نفوذ همچنان باقي مانده بود.
غير از اين، جانشيني عراق به جاي ايران به عنوان ژاندارم منطقه، سيادت بر اعرابي كه پس از خيانت مصر به فلسطين ديگر جايگاهي بين كشورهاي عربي نداشت و جبران احساس تحقيري كه از جانب امضاي معاهده 1957 الجزاير متوجه مسؤولان عراقي شده بود، هم دلايلي براي آغاز حمله صدام به ايران محسوب ميشد.
به اين ترتيب ميبينيد صدام انگيزه كافي براي مقابله با انقلاب داشت. از طرفي هيچ حكومتي آمادهتر از رژيم صدام براي مقابله با انقلاب ايران نبود.
* مگر عراق تصور ميكرد ما روزي به آنجا حمله كنيم كه با ما وارد جنگ شد؟
احتياج به حمله نداشت. عراقيها فكر ميكردند انقلاب در آنجا خيلي زود تاثير ميگذارد و به همين دليل ميخواستند ريشه انقلاب را بزنند.
شايد براي فرافكني مشكلات داخلي، احتمال حمله ايران را بيان ميكردند، ولي ايران در سال 58 طرح سيمرغ را با مسؤولان عراقي مطرح كرده بود كه براساس آن امنيت مرزي دو كشور تضمين ميشد.
* برآورد اوليه مسئولان كشور از طولاني شدن جنگ چه بود؟
ما در ابتدا فكر ميكرديم جنگ خيلي كوتاه خواهد بود. يادم ميآيد وقتي جنگ شروع شد و ما اولين جلسه شوراي عالي دفاع را برگزار كرديم، سران ارتش حرفشان اين بود كه «از امام بخواهيم آتشبس را نپذيرند، چون ما تحقير شدهايم و بايد خودمان را نشان بدهيم و ضربه متقابل را بزنيم.»
سران ارتش قول دادند كه ضربه كاري را به دشمن وارد خواهند كرد؛ به خصوص نيروي هوايي در اين زمينه قاطعتر حرف ميزد و انصافاً خوب هم عمل كرد. منظورم اين است كه در ابتدا تصور اين بود كه جنگ زياد طول نميكشد، اما وقتي ارتش عراق وارد خاك ما شد، معلوم شد كه جنگ طول خواهد كشيد.
* اشاره كرديد كه از اوايل سال 1359 نشانههايي از قصد عراق براي جنگ به چشم ميخورد. نيروهاي مسلح براي مواجهه با تهاجم احتمالي چقدر آمادگي داشتند؟
آن موقع بنيصدر در گزارشهايي كه ميداد، ميگفت: «ما همه چيز را تلافي ميكنيم و آمادگي داريم» اما معلوم شد كه اين طور نبود.
به طور كلي طول مرزهاي ايران وعراق 1336 كيلومتر است كه با درنظر گرفتن رودخانهها و هورالعظيم به 1591 كيلومتر ميرسد. مطمئناً ارتش با وضعيتي كه در سال 59 داشت، در تمام طول مرز مستقر نبود.
وضع ارتش به گونهاي بود كه شهيد قرني پس از انتصاب به رياست ستاد ارتش در سال 5، آن را بحراني اعلام كرد. اگرچه با ايستادگي امام در مقابل كساني كه خواستار انحلال ارتش بودند، در سال 58 وضع سازماني آنها كمي بهبود يافت و در 29 فروردين 58 شاهد رژه آنها بوديم، اما اين به معناي آمادگي براي دفاع نبود.
در بهار سال 58 سفارت آمريكا در گزارشي به وزارت خارجه اعلام كرده بود كه «در حال حاضر ارتش ايران بيشتر يك مفهوم ذهني است تا يك واقعيت خارجي»
سپاه هم اگرچه در ارديبهشت 58 تشكيل شده بود، ولي عمده مأموريت آن حفظ دستاوردهاي انقلاب و مبارزه با ضدانقلاب بود. در درگيري در مناطق مختلف مثل گنبد، مريوان، بانه و … حضوري نسبتاً نظامي داشتند و براساس اسناد و مدارك موجود نبود امكانات، تداركات، بودجه كافي و وجود اختلافنظر در مورد سرنوشت سپاه در كادر سياسي كشور مانع سازمان يافتن آن شده بود.
* در همان اوايل جنگ، گاهي ميشنيديم كه مسئولان جنگ اعتقادشان اين است كه اجازه بدهيم دشمن وارد خاكمان شود و به جاي اينكه در مرزها با آنها درگير شويم و تلفات بدهيم، عقبنشيني كنيم و در فرصت مناسب، در خاك خودمان زمينگيرشان كنيم. اين مسئله يك تاكتيك تدوين شده بود؟
وقتي ارتش نتوانست جلو پيشرويهاي عراق را بگيرد، مرحوم ظهيرنژاد اين حرف را مطرح كرد كه ما بايد زمين را بدهيم و زمان را بگيريم.
يادم نميآيد فرد ديگري اين مسئله را مطرح كرده باشد. البته اين استدلال را ما نپذيرفتيم و قرار شد در حد توان با عراق مقابله كنيم. البته بنيصدر در يكي از جلسات نظامي ظاهراً گفته بود كه «اگر آبادان سقوط كند، مهم نيست و سقوط اهواز هم مهم نيست، ما از دزفول جنگ را ادامه ميدهيم»، كه باعث شد امام پيام محكم شكستن حصر آبادان را دادند كه در آن عمليات من به سختي خود را به آبادان رسانده و ديده بودم كه براي گرفتن مهمات بين فرماندهان سپاه و ارتش درگيري است. حتي شاهد بودم كه مرتضي قرباني با تهديد كمي مهمات براي دفاع گرفته بود.
* بعد از تهاجم عراق، نيروهاي رزمنده ايران از كي خودشان را پيدا كردند؟
ما تا مدتي مشكل داشتيم. بنيصدر و اطرافيانش قبول نداشتند كه نيروهاي مردمي و سپاه وارد جنگ شوند. به همين دليل بنيصدر همراهي نكرد و حاضر نبود اسلحه و امكانات در اختيار آنها قرار بگيرد.
بنيصدر ميگفت ما مسلط هستيم و حملات متقابل را شروع ميكنيم. چند بار به اتفاق آيتالله خامنهاي، شهيد بهشتي، شهيد باهنر و شهيد رجايي به دزفول و اهواز رفتيم. از جمله زماني كه در منطقه غرب دزفول عملياتي طراحي شده بود، همه ما به آنجا بوديم.
عمليات ناموفق بود. همانجا متوجه شديم كه حرفهاي بنيصدر قابل اعتنا نيست و بايد فكر ديگري كرد. در هر حال تا وقتي كه بنيصدر حضور داشت، وضع خوبي در جنگ نداشتيم.
يك روز پس از عزل بنيصدر عمليات «فرمانده كل قوا» با هدف انهدام نيروهاي دشمن و محدودكردن گسترش نيروهاي عراق در شرق كارون جهت زمينهسازي عمليات آزادسازي آبادان از محاصره با موفقيت انجام گرفت. از آن تاريخ به بعد شاهد تحولات مثبت در جبهه ايران بوديم.
* از موفقيتهاي ما در روز اول مهر 59 اين بود كه 140 فروند هواپيما را به خاك عراق فرستاديم و يك ضرب شست به صدام نشان داديم. چرا بعدها اين اتفاق تكرار نشد؟
اول جنگ، عراقيها قدرت دفاع ضدهوايي خوبي نداشتند، به همين دليل هم در ابتداي جنگ، نيروي هوايي توانست خيلي خوب عمل كند و عقبههاي ارتش عراق را در حد قابل قبولي بزند.
اما دليل اينكه بعدها اين عمليات تكرار نشد، اين بود كه اولاً آنها هوشيار شده و دفاع ضدهواييشان را تقويت كرده بودند و ثانياً ما اگر در اين زمينه دچار خسارت ميشديم، به راحتي نميتوانستيم جبران كنيم.
در اوايل جنگ، نيروي هوايي گاهي كار نيروي زميني را هم ميكرد و نيروهاي پياده دشمن را متوقف ميكرد. ما چارهاي نداشتيم كه ريسك نكنيم و در نيروي هوايي با احتياط و صرفهجويي عمل كنيم.
نيروي هوايي تا آخر جنگ انصافاً خوب ايستاد؛ هم در عمليات، هم در دفاع ضدهوايي و هم در حفاظت از دريا و هوا تلاشهاي ارزندهاي كرد.
* از جمله نكاتي كه در زمان جنگ مطرح ميشد، اختلاف سپاه و ارتش بود. اين اختلافات از كجا نشأت ميگرفت؟ آيا صرفاً به تاكتيكهاي جنگي برميگشت يا چيزهاي ديگري هم در آن دخيل بود؟
بنيصدر با سپاه مخالف بود. هيچ اعتمادي به آن نداشت و اجازه نميداد سپاه به جنگ نزديك شود. اصلاً نميخواست بپذيرد كه سپاه نظامي است. فرض او اين بود كه سپاه وظيفه انتظامي دارد.
در آن زمان برخي از افسران انقلابي بدون هيچ چشمداشت و به خاطر علاقهاي كه به انقلاب داشتند، به سپاه كمك ميكردند. شهيد صيادشيرازي و دوستان او گروهي بودند كه كمكهايي ميكردند، اما دست آنها هم بسته بود.
در آن مقطع، فاصلهاي بين ارتش و سپاه ايجاد شد. بعد از رفتن بنيصدر، شهيد صيادشيرازي فرمانده شد و به دليل رفاقت و نزديكي كه با نيروهاي سپاه داشت، ارتش و سپاه تا حدودي به هم نزديك شدند و در مقطعي هم با همديگر خوب كار كردند.
از عمليات دارخوين تا عمليات فتح خرمشهر، اثري از اختلاف بين ارتش و سپاه نميديديم. همكاريها صميمانه بود. هر دو نيرو نقششان را به درستي انجام ميدادند. اما بعد از فتح خرمشهر، من آثار اختلاف را ديدم.
تعصب سپاهي و ارتشي كمكم خودش را نشان داد. آثار اين اختلاف را در عمليات رمضان ديديم و بدتر از آن را در عمليات والفجر مقدماتي. البته سعي شد كه اين اختلافات در جامعه و بدنه ارتش و سپاه منعكس نشود.
* ماهيت اختلافها چه بود؟
به خود انقلاب و پيروزي آن شباهت داشت. در ابتداي انقلاب همه نيروها با هم بودند، اما كمكم كه بحث ميراث انقلاب پيش آمد، گروههاي مختلف تشكيل شد. البته اين موضوع كاملاً طبيعي است و در همه جاي دنيا اينگونه است.
از طرفي در شيوه اداره جنگ هم منطق ارتش اين بود كه بايد به صورت كلاسيك عمل كرد و سپاه بيشتر به شيوه غافلگيري عمل ميكرد. سپاه براي عمليات ادوات زيادي ميخواست و ارتش ميگفت بايد با نگاه به آينده از ادوات استفاده كرد.
* به نظر شما سختترين دوره جنگ كدام دوره بود؟
به نظرم همان چندماه اول جنگ كه بنيصدر فرمانده جنگ بود، خيلي سخت بود. دشمن خيلي جاها را گرفته بود. دستمان هم بسته بود و نميتوانستيم كاري بكنيم و ميديديم در قرارگاهها چه ميگذرد و خون دل ميخورديم.
يكي ديگر از دورانهاي سخت زماني بود كه عراق چندعمليات پيدرپي را براي پس گرفتن فاو و جزيره مجنون و ديگر نقاطي كه ما در اختيار داشتيم، انجام داد.
* بخشي از اين دورههاي سخت در دوران فرماندهي شما اتفاق افتاد. وقايع اين دوره را شما در خطبههاي نماز جمعه يا مصاحبهها به گونهاي بيان ميكرديد كه روحيه مردم را تخريب نكند. آيا طرز بيان شما بر اساس پروژههاي جنگ رواني طراحي ميشد؟
سياست تبليغاتي جنگ همين است. وقتي در حال جنگ هستيم كه نبايد از وضع ضعف حرف بزنيم. در همه جاي دنيا اين طور است و منطق درستي هم دارد. در جامعهشناسي و روانشناسي نيز دادن روحيه براي اميدواري يك اصل مسلّم است.
*
براي طراحي اين برخورد در جايي تصميمگيري ميشد يا شخصاً عمل ميكرديد؟
دائما هم در حضور امام، هم در جلسات سران سه قوه و هم در قرارگاهها در اين زمينهها بحث داشتيم.
حرفهايي كه ميزديم، بر اساس تحليل بود. من به قدرت نهايي خودمان ايمان داشتم و مطمئن بودم در نهايت قويتر از دشمن هستيم. در مواجهه با مردم هم طبيعي بود كه حتي در مواقع سخت به گونهاي برخورد كنيم كه روحيه مردم ضعيف نشود.
ما به نيروهايي متكي بوديم كه با اراده عازم جبهه ميشدند. اگر اراده آنها ضعيف ميشد، كار دشوار ميشد.
* در دورههاي سخت جنگ هيچ وقت اتفاق نيفتاد كه احساس كنيد ممكن است شكست بخوريم؟
نه. هرگز.
* حتي در روزهاي پاياني؟
در آن روزها، غربيها و شورويها به صدام اجازه داده بودند كه از سلاحهاي غيرمتعارف استفاده كند و همان كاري را كه در حلبچه انجام داد، در شهرهاي بزرگ ايران تكرار كند.
اين كار البته قبل از آن هم انجام شده بود اما نه بهطور وسيع. موشكهاي عراق به شهرهاي ما ميرسيد. هواپيماي پيشرفتهاي هم كه در اختيارشان قرار گرفته بود، ميتوانست شهرها را بمباران كند.
من فكر كردم اگر شهرهاي بزرگ مثل اصفهان و تهران بمباران شيميايي شوند، عقبه دفاع ما سست خواهد شد و جنگيدن با مشكل روبرو ميشود. اگر چنين حالتي پيش ميآمد، بايد آتشبس را ميپذيرفتيم.
به نظر من آمريكاييها هم تصميم داشتند دست ما را از صادرات نفت كوتاه كنند و اگر ما جنگ را ادامه ميداديم، آنها اين كار را ميكردند. شكست به اين مفهوم كه ارتش عراق پيروز شود، اتفاق نميافتاد.
بلكه به اين معنا ممكن بود اتفاق بيفتد كه ما در شرايطي قرار بگيريم كه نتوانيم براي پذيرش قطعنامه شرط تعيين كنيم. وضع اقتصادي ما بد شده بود و دنيا تصميم گرفته بود بدون رعايت مقررات جنگ اجازه بدهد صدام هر كاري ميخواهد، انجام دهد و نهايتاً اينكه اين خطر وجود داشت كه مردم ما و مردم عراق آسيبهاي جدي ببينند.
ما نگذاشتيم اين شرايط حاد به وجود بيايد و با پذيرش قطعنامه و تحميل شرايط ما جنگ را به پايان رسانديم.
* در مقطعي از جنگ، جبهه نبرد از جنوب به غرب منتقل شد. ما تجربه جنگ در دشتهاي جنوب را داشتيم اما در كوهستانهاي غرب، خودمان را نيازموده بوديم. چه استدلالي مسئولان را به تغيير جبهه نبرد رساند؟
هيچ وقت تصميم نگرفتيم از جنوب منقطع شويم و به شمال برويم. اما تصميم گرفتيم در غرب و شمال غرب هم عمليات كنيم و همه چيز در جنوب نباشد.
علت اين بود كه دشمن در جنوب، خيلي هوشيار بود و آمادگي وسيع داشت، اما در نقاط ديگر ضعيف بود و امكان عمليات موفق براي ما وجود داشت.
بهعلاوه عمليات در غرب، هم ميتوانست پشتيبان ما در جنوب باشد و هم ميتوانست نقش فريب داشته باشد و ارتش عراق را متوقف كند. اين خودش از سياستهاي نظامي ما بود.
البته در اواخر جنگ تصميم گرفتيم در كردستان عراق پيشروي كنيم. فكر كرديم كه بايد نفت كركوك را تهديد كنيم. اما اين تصميمات توجه ما را به جبهههاي جنوب كم نكرد. نشانهاش عمليات بدر، خيبر، فتح، فاو و كربلاي 4 و 5 در جنوب است.
اين نكته را هم اضافه كنم كه در مقطعي به اين نتيجه رسيديم كه چون ارتش و سپاه در كنار هم خوب نميجنگند، ماموريتهاي مستقلي به ارتش بدهيم.
* روشهاي ارتش در اين عمليات مستقل، متفاوت از سپاه بود؟
ارتش كلاسيك فكر ميكرد و معتقد بود جنگ بايد در محورهاي نزديك بغداد گسترش پيدا كند و ما خودمان را به پايتخت عراق نزديك كنيم. عمليات بزرگي را هم طراحي كردند. شهيد صياد با آقاي حسني سعدي و دوستانشان كه تيم قوي و پركاري بودند، طراحيهايي ميكردند و توفيقاتي هم داشتند.
* يكي از نكاتي كه در جنگ، زياد به آن پرداخته نشده، نقش جاسوسي در جنگ است. شما فقط يكبار در نماز جمعه بعد از عمليات والفجر مقدماتي به نقش جاسوسي منافقين و عامل آنها در لشكر 27 اشاره كرديد. آيا اين موضوع واقعاً اهميت چنداني نداشت؟
البته در مورد منافقين و جاسوسي آنها مطالبي را مطرح كرديم. اين افراد در پوشش بسيج و نيروي مردمي به مناطق عملياتي ميرفتند و اطلاعات سازمان را به مسئولانشان ميرساندند.
منافقين يك نقش ديگر هم ايفا ميكردند، به اين شكل كه هر وقت يك عمليات موفق را پشت سر ميگذاشتيم، آنها با ايجاد يك انفجار و كار تروريستي توجهها را به سمت خودشان ميكشاندند و نميخواستند پيروزي به كام مردم شيرين بماند.
اما نفوذ جاسوسها در بين نيروهاي ما بسيار كم بود. عمليات خيبر، فاو و كربلاي 5 با استفاده از غافلگيري دشمن انجام شد. فرماندهان ما ميگفتند دليل اينكه ما موفق به غافلگيري ميشويم، نفوذ ناچيز جاسوسهاي دشمن است.
فراهم كردن تجهيزات و نيروي فراوان در يك عمليات وسيع كار آساني نبود، اما ما موفق ميشديم و خط دشمن را ميشكستيم و اين نشان ميداد اطلاعات دشمن از ما زياد نيست.
از نقاط قوت همه عملياتهاي سپاه اين بود كه در حمله اول، خط دشمن را ميشكست و اين كار هم با غافلگيري انجام ميشد. معناي اين موفقيت آن است كه جاسوسهاي آنها در ما نفوذ نداشتند.
از افتخارات ما اين بود كه دشمن در ما نفوذ ندارد. از طرفي اگر چه فعاليتهاي جاسوسي عراق عليه ما قوي بود، اما فعاليتهاي ما در خنثي كردن جاسوسي هم خوب بود. اگر به اسناد اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش و سپاه مراجعه شود، مطالب خوبي در اين زمينه پيدا ميشود.
* آقاي هاشمي، جنگ به صورت ظاهر در جبهه زمين، هوا و دريا بود و نتايجش كم و بيش ظاهر ميشد. اما جنگ ديگري در پشت درهاي بسته اتاقها صورت ميگرفت و آن، جنگ ديپلماسي بود. در اين زمينه چقدر موفق بوديم؟
ما دوستان زيادي نداشتيم. آمريكا، شوروي، و اروپا با ما رابطه دشمنانه داشتند. با اين حال در محدوده كشورهايي كه با آنها ارتباط داشتيم، موفقيتهايي ديده ميشد. از جمله اينكه با چين و هند خوب كار ميكرديم.
از طرفي ما توانستيم سوريه و ليبي را ازجمع كشورهاي عربي جدا كنيم و تا آخر جنگ آنها را براي خودمان داشته باشيم و حتي از آنها اسلحه بگيريم. اينها نشانههاي موفقيت ما در ديپلماسي بود.
از محدوده اين چند كشور كه بگذريم، در ساير نقاط، نقش چندان فعالي نداشتيم و عراقيها در اين زمينه موفقتر عمل ميكردند. مثلاً وقتي جنگ شهرها شروع شد، مجامع جهاني به نفع صدام عمل كردند و ما به لحاظ ديپلماسي نتوانستيم آنها را مهار كنيم.