گفتگو با جانباز 70 درصد على ميرزايي
خودتان را معرفى کنيد و بفرماييد جانباز چند درصد هستيد؟
على ميرزايى هستم، 38 سال دارم. در سن 16 سالگى به مقام جانبازى نايل آمدم و در حال حاضر جانباز 70درصد مىباشم. از انگيزهتان براى حضور در جبهه بگوييد.
مملکت مورد هجوم افراد بيگانه و دولتهاى غربى بخصوص آمريکا که دشمن قسمخورده ماست قرار گرفته بود و ما بر خود واجب مىدانستيم که از مملکت خودمان دفاع کنيم.
موقع رفتن به جبهه چند ساله بوديد و از چه طريقى اقدام کرديد؟
شانزده ساله بودم و از طريق بسيج ثبت نام کردم و مدت 35 روز در مرکز آموزش 05 کرمان دوره آموزشى را گذراندم و به جبهه اعزام شدم.
خانوادهتان مخالفت نکردند، با توجه به اينکه شما سن کمى داشتيد؟
خانواده من ديد وسيعى نسبت به مسئله جنگ داشتند و بر خود وظيفه مىدانستند. اما موقعى که من مىخواستم به جبهه بروم مادرم گفت: تو براى رفتن به جبهه خيلى کوچک هستي.
چه مدت در جبهه خدمت کرديد و از نحوه جانبازىتان برايمان بگوييد.
اولين بار که من به جبهه رفتم 16 سال داشتم و مدت شش ماه و بيست روز در جبهه بودم. در اعزام دوم روزهاى آخر ماموريت (تاريخ 60/12/14) به همراه چند تن از رزمندگان در منطقه عمومى کرخه محور شهيد مجيد سهرابى براى تهيه مهمات به طرف زاغه مهمات مىرفتيم که در راه بازگشت، نرسيده به خاکريز دوم مورد اصابت خمپارههاى دشمن قرار گرفتم و از ناحيه پا آسيب ديدم که منجر به قطع هر دو پايم گرديد.
در چه عملياتهايى شرکت کرديد؟
در عمليات طريقالقدس (آزادسازى بستان) که در آذر سال 1360 انجام گرفت.
از حال و هواى جبهه برايمان بگوييد.
حال و هواى جبهه بسيار معنوى بود و رزمندگان عاشقانه اوقات بيکارىشان را با خواندن دعاى توسل، دعاى کميل و ادعيه مختلف مىگذراندند. در نيمههاى شب هرکسى جاى خلوتى پيدا مىکرد و نماز شب مىخواند و با خداى خود راز و نياز مىکرد و در مجموع افرادى که در اطراف ما بودند از معنويتى خاص برخوردار بودند.
ديگر چه کارهايى انجام مىداديد؟
خاطراتمان را مىنوشتيم. اتفاقاتى را که برايمان پيش مىآمد به صورت خاطره مىنوشتيم و با نامه براى خانوادههايمان ارسال مىکرديم.
يک خاطره شيرين!
يک روز به اتفاق رزمندگان وارد محور عملياتى کرخه شده بوديم. شب اول که پست من تمام شد، موقع برگشتن به پشت خط در بين راه خسته شدم، بارندگى شده بود و پوتينهايم کاملا در گل فرو مىرفت و هوا هم بسيار تاريک بود. براى رفع خستگى روى يک برآمدگى نشستم که به نظرم خيلى نرم مىآمد بعد که دقت کردم متوجه شدم که روى شکم يک جنازه عراقى نشستهام.
يک خاطره تلخ!
يکى از همرزمانم آرپىجىزن بود. در يک پاتک از سوى عراق، ايشان دو تا آرپىجى به طرف دشمن پرتاب کرد و مىخواست آرپىجى سوم را پرتاب کند که از طرف دشمن مورد هدف قرار گرفت و گلوله به قلبش اصابت کرد. وقتى بالاى سرش رفتم در آخرين لحظات ياحسين گفت و آخرين زمزمهاش کلمه مقدس مادر بود و به شهادت رسيد.
از شهدا برايمان تعريف کنيد.
شهيدان را شهيدان مىشناسند. واقعا شهدا حالات و رفتار عجيبى داشتند و واقعا برگزيده خدا بودند و قبل از شهادت حالات خاصى داشتند. يادم مىآيد که عزيز کشاورزى از بچههاى زرند بود که نيمهشب بلند مىشد و پوتين بچهها را جفت مىکرد تا رزمندگان وقتشان را کمتر براى پيدا کردن کفشهايشان صرف کنند.
در حال حاضر مشکل اصلى شما چيست؟
من با پاى مصنوعى رفت و آمد مىکنم و از نظر حرکتى مشکلى ندارم. 22 سال است که از پاى مصنوعى استفاده مىکنم و در منزل هم پاى مصنوعى را در مىآورم و از ويلچر استفاده مىکنم، اما تنها تقاضايى که از بنياد دارم اين است که سقف مبلغ جانبازان 70درصد را بردارند.
در حال حاضر تهاجم فرهنگى در جامعه ريشهدار شده است. اگر شما يکى از مسئولين فرهنگى کشور باشيد چه اقدامى جهت مقابله با اين تهاجم انجام مىدهيد؟
براى مبارزه با تهاجم فرهنگى سرمايهگذارى شده است اما سرمايهگذارى تنها کافى نيست و اصلاح را بايد اول از خانواده شروع کنيم و بعد اجتماع. مسئولين کشور بايد بودجههايى را براى اين امر مهم اختصاص دهند.
شما بهعنوان يکى از جوانان دوران جنگ چه توصيهاى به جوانان امروز داريد؟
جوانان زمان جنگ و جبهه درک بالايى از مسائل اطرافشان داشتند و با اقتدار وايمانى که در وجودشان بود به جبهه مىرفتند تا از مملکت و ناموس خود دفاع کنند. جوانان امروز بايد بدانند که اين دنيا، دنياى فانى و تمامشدنى است و چيزى که باقى مىماند خوبى است. من از همه جوانان مىخواهم که در راستاى فرهنگ جبهه بيشتر تحقيق کنند و راه امام و شهدا را ادامه دهند و در کارها تنها به ائمه(ع) متوسل شوند.
يک دعا!
اللهم عجل لوليک الفرج.
صحبت آخر…
آرزومندم که اين انقلاب به انقلاب جهانى حضرت مهدي(عج) برسد و نابودى استکبار منجمله آمريکا را از آقا امام زمان مىخواهم و انشاءالله اين دنياى پر از ظلم و جور با آمدن آقا امام زمان(عج) پر از عدل و داد شود.
از همسر اين جانباز عزيز مىخواهم که خودشان را معرفى کنند و بفرمايند چند سال است که با ايشان ازدواج کردهاند و ثمره اين ازدواج چند فرزند است؟
فاطمه يوسفالهى هستم و در سال 65 با ايشان ازدواج کردم و ثمره اين ازدواج چهار فرزند، سه دختر و يک پسر مىباشد که دختر اولم امسال در دانشگاه قبول شده است و بقيه محصل هستند.
چه شد که با يک جانباز ازدواج کرديد؟
برادر شهيدم با ايشان دوست بودند و با توجه به شناختى که او از ايشان داشت به بنده پيشنهاد ازدواج دادند و با اينکه جانباز 70 درصد بودند با افتخار جواب مثبت دادم.
از مشکلات بگوييد.
البته مشکلات زياد است اما با توکل به خدا و عشق به ائمه(ع) سعى مىکنيم تحمل کنيم.
پيام شما به همسران جانبازان چيست؟
همه همسران جانبازان عزيز بايد بدانند با کسانى ازدواج کردهاند که براى احياى دين و امر به معروف و نهى از منکر به جبهه رفتند تا از نواميس مردم دفاع کنند، بنابراين نبايد در حق آنها کوتاهى شود.
تهيه و تنظيم: معاونت ارتباطات فرهنگى سازمان بنياد شهيد و امور ايثارگران استان کرمان