آزاده اى است از جنس مردانى چون «حر» و خود اسارتش را اوج آزادى مى داند و تولدى ديگر. در سخن گفتن با اوست كه در مى يابى چقدر برخى مردان جنگ از اصل خود دور افتاده اند، چقدر ارزش هاى پرشكوه دوران دفاع مقدس مهجور مانده و به آن بى مهرى هاى فراوان شده است.
وضعيت عمومى و ذهنيت اغلب مردم عراق هنگام جنگ با ايران چگونه بود؟
صدام با تبليغات گسترده رسانه اى به مردم القا كرده بود كه ايران متجاوز است در حالى كه رژيم بعث عراق در ابتدا وارد خاك ايران شده بود. در سيستم استبدادى صدام كسى جرات مخالفت و بيان حقيقت را نداشت. رژيم به سرعت مخالفان را اعدام مى كرد و مردم مى ترسيدند كه بعثى ها خانواده شان را مورد آزار و اذيت قرار دهند. بعد از قيام مردم شيعه عراق، خود صدام در تلويزيون اعلام كرد كه به فشار آمريكا وارد جنگ با ايران شده است و به متجاوز بودن خود اعتراف كرد.
چه شد كه براى جنگ با ايران به جبهه آمدى؟
در ابتداى جنگ من دوران آموزش سربازى را در عراق مى گذراندم و بعد از شش ماه به زور ما را به جنگ فرستادند اما در پشت جبهه كار كنيم.
درجه شما چه بود؟
ستوان دوم وظيفه. چون در ترابرى خدمت مى كردم هميشه حداقل ۲۰ كيلومتر عقب تر از خط مقدم بودم. اما خوشبختانه در عمليات بدر، مسؤول ترابرى، ما را در نزديكى رود دجله مستقر كرد. من مرخصى بودم، شب ساعت ۱۰ در تاريكى از روى پل مهندسى عبور كردم و به محل استقرار نيروهاى ترابرى آمدم. دو ساعتى از شروع عمليات بدر توسط ايرانى ها مى گذشت.
پس در عمليات بدر اسير شديد؟
در اين عمليات از دست رژيم بعث آزاد شدم. اول صبح تانك هاى ايرانى از آن طرف دجله به سمت ما شليك مى كردند. ساعت ۷ صبح همرزمانم خود را تسليم كردند و من تنها ماندم. نمى دانستم چه كار بايد بكنم. تا شب صبر كردم. هنوزترس داشتم. در تاريكى شب صدايى از بيرون سنگر شنيدم و متوجه شدم افرادى در اطراف سنگر هستند. يك پسر جوان بسيجى و يك پيرمرد ،۴۰ ۵۰ ساله بودند وقتى بيرون آمدم يكى از آنها با اينكه ترسيده بود اسلحه اش را به سمت من گرفت. در همين لحظات يك پاسدار با لباس سبز كه ما به آنها حرس الخمينى مى گفتيم آمد و سراسلحه او را پايين آورد و با محبت مرا در آغوش گرفت. آن لحظه تمام ذهنيتم درمورد ايرانى ها و تبليغات صدام به كلى متزلزل شد. حدود ساعت ۱۲ شب بقيه رزمندگان ايرانى با گفتن الله اكبر، الله اكبر به سمت ما آمدند. من خيلى تعجب كردم، چون در رژيم صدام به ما گفته بودند ايرانى ها كافرند، اگر آنها وارد عراق شوند به ناموس شما تجاوز مى كنند ولى اينها الله اكبر مى گويند. وقتى ايرانى ها الله اكبر گفتند دريچه اى روبه حقيقت در مقابل چشمانم باز شد.
در ميانه راه يك بالگرد عراقى به سمت ما آمد و بالاى سر ما پرواز كرد و قاعدتا از روى لباس مشخص بود كه من يك افسر عراقى هستم. يك بسيجى گفت بيا در سنگر پناه بگير. خودش هم آمد كنار من نشست. بعد بالگرد شروع به شليك موشك به سمت ما كرد. يعنى مى خواست من بميرم ولى اسير نشوم.
در همان قريه جوابر بود كه من عطوفت رزمندگان اسلام را ديدم و جبهه حق را از باطل تشخيص دادم.
ما را به پادگانى در اهواز بردند و مدتى در آنجا بوديم. من فكر مى كردم در اهواز حتما براى تخليه اطلاعات به سراغمان مى آيند ولى هيچ كس براى بازجويى نيامد. من يكبار درخانقين ديده بودم كه استخبارات عراق براى تخليه اطلاعات يك ايرانى، با او چه كاركردند. من از فاصله ۵۰ مترى با چشمان خودم ديد كه چطور آن ايرانى را مى زدند و او خون بالا مى آورد اما در اهواز اصلا كسى براى بازجويى نيامد و فقط از ما اسم مان را پرسيدند من حدود شش ماه به همراه ۵۰ افسر وظيفه عراقى ديگر در اهواز بودم بعد ما را به پادگان تختى تهران منتقل كردند.
من به نقاشى علاقه بسيارى داشتم ولى اصلا استعداد خود را در اين زمينه نيازموده و فقط در مدرسه كلاس سوم راهنمايى يك نقاشى كشيده بودم. ساعت هاى بيكارى خود را در پادگان تختى با درخواست قلم و كاغذ به نقاشى مى گذراندم. نخستين كار جدى كه كردم طبق آيات قرآن يك جهنم و يك بهشت كشيدم كه با رنگ آميزى و صرف وقت كار قشنگى از آب درآمد. مسؤول فرهنگى پادگان نقاشى را از من گرفت و در تابلوى اعلانات نصب كرد. همه اسرا دور تابلو جمع شدند و اين كار نظرشان را خيلى جلب كرد. كار ساده اى بود و من نشان داده بودم كه اعمال نيك و بد در ترازوى قيامت چگونه انسان ها را به بهشت و جهنم سوق مى دهد. تابلو بر اسرا تاثير بسيارى گذاشت و من تشويق شدم كه كار بيشترى كنم. اسير شده بودم و به جاى اينكه رنج و محنت بكشم تازه استعدادم كشف شده بود و مثلا دشمن من وكشورم بيشترين يارى را به من مى رساند تا تمام استعدادهايم شكوفا شود. واقعا در اين كه كدام طرف حق و كدام طرف باطل است كاملا اطمينان يافته بودم گويى از خوابى برخواسته و زندگى دوباره اى را آغاز كرده بودم. طبق آيات قرآن يك كبوتر كشيدم كه روى آتش پرواز مى كرد و سعى كردم در آثار ديگرم كه روى كاغذهاى A4 مى كشيدم معانى قرآنى رابه شكل۳ بعدى به بيننده انتقال دهم. مسؤولان اردوگاه پيشنهاد دادند كه يك نمايشگاه برپا كنم تا عده اى از مسؤولان از جمله حاج محمد نظران رئيس كميته اسرا به ديدن آن بيايند. هفتاد تابلو در اندازه A4 كشيدم بعضى از آنها خيلى خوب از كار درآمدند. روز افتتاح نمايشگاه عده اى از مسؤولان به ديدن نمايشگاه آمدند من تا آن زمان حاج محمد نظران را نديده ولى از مهربانى و اخلاق جذابش بسيار شنيده بودم. گروهى كه داخل شدند را از نظر گذراندم. شخصى با محاسن و موى سپيد نظرم را جلب كرد و حس كردم حتما او مسؤول آنهاست. پس از ديدن تابلوها پرسيد نقاش اين تابلوها كيست؟ يكى از افراد به من اشاره كرد. حاج محمد آمد كنار من و گفت: من نظران هستم، مى خواستم اجازه بگيرم اگر لطف كنيد و راضى باشيد يكى از اين تابلوها را به يادگار از شما بگيرم. اشك در چشمانم حلقه زد و بغض راه گلويم را فشرد. بالاترين مسؤول اجرايى امور اسراى كشورى كه من در آن اسير بودم با تواضعى تمام از من درخواست مى كرد تا يكى از تابلوهايم را به او هديه دهم. از من اسير اجازه مى خواست واقعا متاثر شدم و با افتخار يكى از آثارم را به ايشان هديه دادم. بسيار مودب و با احترام بود و رفتارش نشان از ايمان بالاى او مى داد تازه دريافتم چرا به او پدر اسرا مى گويند.
نقاشى را ادامه داديد؟
بله وحتى بعدا شروع كردم به آموزش دادن آن به ديگران. دو كلاس داشتم كه در مجموع ۱۸۰ اسير در آن به يادگيرى نقاشى مشغول بودند. فضاى پادگان بسيار سالم بود همه توبه كرديم و روزه هاى سال هاى گذشته را كه نمى گرفتيم، گرفتيم. نماز را مرتب مى خوانديم بسيارى نمازشب مى خواندند. افرادى كه در رژيم بعث نماز نمى خواندند نماز خوان شدند و به جرات مى توانم بگويم بسيارى از عراقى ها در اسارت هدايت شدند و راه درست را پيدا كردند.
چقدر در پادگان تختى بوديد؟ آيا دوباره حاج محمد نظران را ديديد؟
چهار سال و نيم در پادگان تختى بودم. شهيد نظران يك بار ديگر كه ۲۵ پوستر جديد كشيده بودم به اتاقم آمد و آثارم را ديد، كم كم از فروش اين تابلوهاى نقاشى و پوسترها كلى پول درآوردم. يك روز به رزمنده اى كه به مشهد مى رفت پول دادم و گفتم يك جا نماز از مشهد برايم به عنوان تبرك بيار. يك روز هم در ماه رمضان حضرت امام خمينى (ره) را در خواب ديدم. من نقاشى مى كشيدم و ايشان مرا نگاه مى كردند. حاج محمد پوسترها را به كميسيون اسرا برد و براى آنها اهميت زيادى قائل بود و نقش برجسته اى در شكوفايى استعداد من داشت. تشويق هاى ايشان درديدارهاى بعد بسيار در آينده من تاثير گذاشت.
هنگام تبادل اسرا چه مى كرديد؟
من قبل ازتبادل، يعنى سال ۱۳۶۶ درخواست پناهندگى را از ايران كردم.
وضعيت خانوادگيتان چطور بود؟ متاهل بوديد؟
نه من مجرد بودم و خانواده ام در عراق بودند.
چه سالى بادرخواست شما موافقت شد؟
سال ۱۳۶۸ بالاخره موافقت كردند و من به آرزويم رسيدم.
چرا دو سال طول كشيد؟
چون من در نوبت بودم وخيلى ها پيش از من درخواست پناهندگى داده بودند.
درخواست ها زياد بود؟
بله، خيلى زياد بود، به خصوص در عمليات هاى آخر، اكثرا افراد تحصيل كرده، دكترها و روشنفكران كه قبل از ما اسير شده بودند به حقانيت نيروها وانقلاب ايران پى برده و هسته اصلى سپاه بدر را شكل داده بودند. سال ۶۳ كه من اسير شدم تازه اين نهضت در پادگان هاى اسرا آغاز شده بود و آنها به حقيقت دست يافته وپادگان هاى اسرا به ميدان نبرد با نفس و خودسازى تبديل شده و بسيارى دين و ايمان دوباره يافته و روز به روز اين موج در ميان اسرا بيشتر مى شد و همه سعى مى كردند از ديگرى سبقت بگيرند و مصداق السابقون السابقون باشند. تفسيرقرآن، نماز و حضور در جبهه برايشان يك تكليف شرعى شد و ما اعتقاد داشتيم فقط با نثار خونمان در راه اسلام، گناهانمان پاك مى شود.
ازاسرا كسى هم به جبهه رفت؟
بله حدود ۱۲ هزار نفر از عراقى ها به سپاه بدر رفتند و در خط مقدم جبهه ها به رزمندگان ايرانى يارى مى رساندند و فعاليت بسيار زيادى داشتند و خيلى ها هم شهيد شدند و اين روند حتى تا عمليات مرصاد هم ادامه داشت و آنها بسيار مقاومت كردند و اين از عقيده و ايمان مجدد و محكم آنها نشات مى گرفت.
شما چطور، به جبهه نرفتيد؟
دلم مى خواست، مخصوصاً وقتى كه دوستانم به جبهه رفتند ولى شهيد نظران آمد و به من گفت كه اگر مى خواهى تكليف شرعى خود را ادا كنى در جبهه فرهنگى و در پادگان به تو بيشتر نياز داريم، اين بود كه ماندم و به كار تصوير سازى و آموزش ادامه دادم.
منبع: روزنامه جوان