در بخش اول صحبت هاى ستوان دوم وظيفه سيد مدهت الحسينى متولد ۱۳۴۴ هجرى شمسى كه در سال ۶۳ در شرق دجله به اسارت نيرو هاى ايرانى درآمد را ملاحظه كرديد. اينك بخش دوم و پايانى اين گفت وگو را مى خوانيد.
شعارهايى كه در پادگان روى ديوار نوشته بودند مثل اين جمله از امام خمينى (ره) اسرار مهمانان جمهورى اسلامى هستند» و تمام رفتارهاى اعضاى كميسيون و ايرانى ها. مهر و محبت و ايمان اخلاص آنها باعث شد روند توبه كردن و گسترش توابين بسيار بالا گيرد. ما با اين مسائل زندگى و آن را از نزديك لمس مى كرديم. به نماز جمعه مى رفتيم و از نزديك با چشم خودمان مى ديديم كه در ايران، اسلام واقعى جريان دارد و اين تحول اساسى در زندگى و تفكرات من و بسيارى از عراقى ها به وجود آورد. آن سال ها، دوران طلايى عمر من بود، دورانى كه در زندان و پادگان به عنوان اسير بودم. در رژيم صدام شايد به سمت كسب دنيا حركت مى كرديم ولى حتما خسرت الاخره مى شديم ولى در پادگان دين ما زنده شد و آخرت را يافتيم. من آزاد شدم، اسير نبودم. در ايران در حالى كهف شكل اسير داشتم ولى به سوى هدايت و آزادى حركت مى كردم.
وقتى در سال ۶۸ آزاد شدم در پادگان به عنوان نماينده كميته فرهنگى، طرح مدارس، طرح آموزش قرآن و امور بسيارى را اجرا مى كرديم و اين وقت من را بسيار مى گرفت. چهار ماه پس از آزادى در پادگان تختى ماندم و بعد به پادگان كهريزك رفتم. آن جا حدود ۶۰۰۰ عراقى اسير بودند و من و يكى ديگر از توابين تدريس و آموزش آنها را برعهده گرفتيم.
تا هنگام تبادل اسرا چه مى كرديد
من كمك مى كردم تا اسرا به تصور صحيحى از جبهه حق و حقيقت برسند. اول گفتيم هر كس كه اينجاست بايد بداند كه اينجا همه نماز مى خوانند و بايد تكليف شرعى خود را به نحو احسن بشناسند و به آن عمل كنند. پس از آزادى اسرا گروهى به عراق رفتند و در رژيم صدام شروع به گفتن حقايق كردند و باعث قيام مردم شدند، خيلى از آنها به شهادت رسيدند. مثلا يكى از اسرا كه به عراق بازگشت به دليل حمايت از امام خمينى(ره) جلوى پدر ومادرش توسط بعثى ها اعدام شد تقريبا اكثرا اسرا متحول شده بودند، يك سرى وارد سپاه بدر شدند و آنها كه بازگشتند شروع به روشنگرى در مورد رژيم صدام كردند.
آنها روى ديوارها در خيابان هاى عراق شعار مى نوشتند و مردم را بيدار مى كردند.
كى براى ديدار با خانواده هايتان به عراق بازگشتيد؟
بعد از ۱۹ سال و سقوط رژيم صدام به ديدار خانواده رفتم. تمام اعضاى خانواده بزرگ شده و بسيار تغيير كرده بودند. بزرگترها پير شده بودند، ديدار زيبايى بود.
چقدر در عراق مانديد؟
سه هفته و بعد دوباره به ايران برگشتم.
باز هم به عراق رفتيد؟
بله دومرتبه ديگر هم رفتم.
در ايران ازدواج كرديد؟
بله، بعد از آزادى در ايران با يكى از زنانى كه از عراق به ايران پناهنده شده بود، ازدواج كردم و حالا داراى ۳ فرزند هستم. يكى از آنها حافظ قرآن است. بقيه هم خوب درس مى خوانند و افتخار مى كنند كه در ايرانند.
از خاطرات خود با شهيد نظران بگوييد؟
با شهيد نظران خاطرات بسيارى دارم. يادم هست وقتى انتفاضه اول در عراق شروع شد برادرم درميان نظاميان جديد به ايران پناهنده شد و آنها تحويل كميسيون اسرا شدند. سرپرست ما هم با گروهى كه مسؤوليت دريافت آنها را داشتند بود. شهيد نظران اسم برادرم را ديد و به او گفت كه آيا اين با مدهت نسبتى ندارد؟ او خودش سريع دنبال من آمد و گفت مژده بده. من قبلا خواب برادرم را ديده بودم. در ماه رمضان خواب هاى صادقه زياد مى ديدم. ديدم برادرم با دو تا چوب در حالت بدى به سر مى برد و دلم گرفت كه چرا او اينقدر مغموم و ناراحت است.
يك ماهى از اين مساله گذشت ومن شوق ديدار برادرم را داشتم، يك روز شهيد نظران به نمايشگاه آمد، اعضاى كميسيون هم همراهش بودند. شهيد به من اشاره كرد، رفتم كنارش گفت خبردارى كه برادرت اينجاست؟ گفتم بله ولى هنوز او را نديده ام، اين را كه شنيد خيلى ناراحت شد و به سرپرست ما گفت كه او را نبردى هنوز برادرش را ببيند؟ و با همان عصبانيت ادامه داد: اين ها برادرند، مى دانى برادر يعنى چه؟ خيلى خجالت كشيدم كه ايشان جلوى اعضاى كميسيون اينطور از من دفاع كرد، مگر من كى هستم، يكى از كوچكترين اعضاى تشكيلات اما او انسانى كامل بود و به همه اهميت مى داد، سرپرست گفت: فردا او را به ملاقات مى فرستم.
فردا او را ديديد؟
بله از صبح تا شب با هم نشستيم و خيلى حرف زديم. سال ها بود كه همديگر را نديده بوديم يك ماه كه گذشت مشكلاتى براى او پيش آمد. شهيد نظران پيشنهاد داد كه او بماند و ما كارهاى پناهندگى او را انجام دهيم ولى برادرم قبول نكرد و شهيد نظران گفت او را با هواپيما مى فرستيم. برادرم به فكر مادرم بود كه بيمارى شديدى داشت و به برادرم وابستگى خاصى نشان مى داد. ما همه به تصميم او احترام گذاشتيم وقتى رفت نمى دانم چه كسى به عراقى ها گزارش داد كه اين با برادرش در پادگان پرندك رباط كريم ديدار كرده است براى او مشكلات بسيارى به وجود آمد. بعد از برگشت ازدواج هم كرده بود و تا پرونده اش كامل شد به سراغش مى آيند و از او مى پرسند تو در ايران با كسى ملاقات كردى؟ مى گويد: نه بلافاصله او را دستگير كرده و به زندان مى برند. دو هفته زير شكنجه سكوت مى كند يكى از اقوام مادرم با پارتى او را آزاد مى كند و بلافاصله برادرم به اردن رفت و از آنجا به مالزى و الان در آن كشور اسلامى استخدام شده است. آن كسى هم كه او را يارى داد، اعدام شد.
از كار هاى هنرى كه تا كنون انجام داده ايد، بگوييد
يك مدت معلم بودم بعد در يك نمايشگاه دائمى كار كردم كسى از من خواست تا ۱۷ تابلو با موضوع متفاوت اسراى عراقى و ايرانى برايش ترسيم كنم و بعد ساخت ماكت، پوستر، مجسمه و نقاشى برجسته ها و تنديس هاى موزه انقلاب اسلامى و موزه دفاع مقدس به من سفارش داده شد و من براى موزه دفاع مقدس شروع به كار كردم و اكنون ماكت عمليات بيت المقدس در حد آماده سازى است و بسيار زيبا و تاثيرگذار از آب درآمده و ما آن را پروژه اى درسطح ملى مى بينيم و از همه هنرمندان ديگر هم مى خواهيم بيايند و براى موزه دفاع مقدس فعاليت كنند.
بازديدكنندگان از نمايشگاه و موزه چه كسانى هستند؟
آدم هاى برجسته سياسى، فرهنگى و هنرى، هنوز براى عموم آماده نيست.
چند وقت روى اين پروژه كار مى كنيد؟
حدود چهار سال و نيم.
چقدر طول مى كشد تا به مرحله نهايى برسد؟
طرح هنوز درمرحله تصويب است. وقتى كاملا تصويب شود تازه گروه هاى مختلف با فرهنگ و ديد ملى بايد وارد شوند تا كارى گسترده و بزرگ انجام شود.
از اينكه يك عراقى كه روزى دشمن ايران بود،الان به عنوان مروج فرهنگ دشمنش مى كوشد، چه حسى داريد؟
در زمان پيامبر(ص) مليت تعيين كننده خوب و بد بودن فرد نبود، اكنون نيز اين مهم نيست كه من عراقى باشم يا ايرانى، مهم اين است كه حق را از باطل تشخيص دادم و حالا سعى مى كنم تمام توانم را براى ترويج تفكر حق بگذارم، ديگر بقيه اش اهميت نداردكه ايران روزى دشمن عراق بوده، اصلا ديگر ربطى به من ندارد كه دولت بعث به ايران حمله كرد يا متجاوز بود و براى من ترويج حق و طرد باطل اهميت دارد. من دوست دارم براى ايران كاركنم و با نقاشى، برجسته سازى، ماكت و پوستر و هنرم حقيقت را به همه جهانيان نشان دهم و اين كار من جهانى و براى تمام مردم دنياست.
محمد على آقا ميرزايى