حاج رحیم صارمی در خاطراتش از این عملیات اینگونه می گوید:
خرمشهر آن موقع هنوز در محاصره بود و مقاومت ادامه داشت. دو روز بعد، مقاوت تمام شد و شهر اشغال شد. میخواستیم برویم آبادان و از آنجا برویم. راه دیگری نبود. به هر حال رفتیم تا جایی که نوشته بود خرمشهر 90 کیلومتر.
بعد از آن دیدیم یک موتورسوار که موی سرش را از ته زده و ریش هم داشت، جلوی ما را گرفت. گفت: برادرها کجا؟ گفتیم: میرویم آبادان. گفت: متأسفم عراق آمده جاده را گرفته. نمیتوانید بروید. روستایی است بعد از دارخور، بروید آنجا. رفتیم. آنجا چادرهای مخروطی شکل به ما دادند. مردم هم بودند. تا صبح گوشهای نشستیم. صبح که شد فهمیدیم مردم هم در اضطرابند و یک تعداد هم دارند فرار میکنند. تعدادی هم در ده، این طرف کارون، مانده بودند. فردا شب آقای کهتری آمد و صحبت کرد. آموزشهایی برای ما گذاشتند و آماده عملیات «توکل» شدیم. ما هم در آن عملیات بودیم که نرفته، برگشتیم. هدف عملیات، آزادسازی بود. قرار بود از شرق کارون عبور کنند و بروند آن طرف کارون. این عملیات ناموفق بود. من مجروح شدم. مرا فرستادند اصفهان و از آنجا هم تهران و بعد تبریز که دو ماه طول کشید. در بیمارستان بودیم که بنیصدر فرار کرد و حصر آبادان شکسته شد. دوباره به گروه چمران برگشتیم.