به نام خدا
دولت اسرائيل از آرمان هاي يهود بيشترين سوء استفاده را کرده است و موجوديت سياسي خود را بر اسطور هايي چند بنا نهاده . روژه گارودي اين متفکر فرانسوي مسلمان در کتاب خود( تاريخ يک ارتداد) به بررسي و رد اين اسطوره ها پرداخته است، و تاوان گفتن اين حقيقت ، با تازيانه هاي بدنام شدن و به محاکمه کشيده شدن را پرداخته است.
مهمترين اسطوره تاريخي در انديشه صهيونيسم سياسي، اسطوره وعده است. بسيار شنيده و خوانده ايم که صهيونيستها بيان مي کنند که يهوديان از ارض مقدس تا شط بزرگ( فرات) را از سوي خداوند يهود( يهوه) به ميراث گرفته اند.
” موضوع توراتي بخشايش سرزمين از” وعده نياکاني” نشأت مي گيرد، يعني از اين وعده الهي که بنا بر سنت سفر پيدايش به نياي بزرگ، ابراهيم ، داده شده است. داستان هاي پيدايش به دفعات و به صورتهاي گوناگون به ما خبر مي دهند که خداوند به شيوخ بني اسرائيل و به اخلاف آنها مالکيت بر سرزميني را که در حال استقرار در آن بودند وعده داده است. … ( اين وعده) ظاهراً بيش از هر چيز در مورد مناطق کرانه غربي رود اردن فعلي صدق مي کند.”(3)
اين مهمترين ادعاي صهيونيست ها در تصرف و اشغال کشور فلسطين است. بر طبق اين فرضيه اين فلسطينيان هستند که سرزمين نياکاني يهوديان را غصب کرده اند . ولي بهتر است که اين درستي ادعا را در نظرگاه متفکران غربي جستجو کنيم:” از نظر راويان توراتي تاريخ مبادي اسرائيل از يک رشته دوران ها با حد و مرز کاملاً مشخص تشکيل شده است. اينان تمامي خاطرات، داستان ها، افسانه ها، حکايات يا اشعاري را که بر دوش سنت شفاهي به ايشان رسيده است، در يک چهارچوب شجره نامه اي و زماني – تاريخي دقيق جاي مي دهند، اين نماي تاريخي به اعتراف تقريباً تمامي شارحان مدرن، فوق العاده ساختگي است…(4)
محققان الهيات مسيحي، مهاجرت جمعي يهوديان از مصر ، فتح کنعان و وحدت ملي اسرائيل پيش از تبعيد و پيش از ظهور حضرت موسي (ع ) ) را افسانه و تخيل مي شمارند و براي آن ارزش تاريخي و مستند قائل نيستند. يعني بزرگترين اسطوره صهيونيسم ساختگي و دروغي بزرگ است که بر جهانيان ساده لوح تحميل شده است.
شايد عده اي خرده بگيرند که نظرات مسيحيان درباره يهوديان مغرضانه است. براي اين دسته از افراد مي توان نظر ربي ( عنوان علما و مجتهدين جامعه يهود = خاخام ) ” المر برگر” ، رئيس وقت (1968) اتحاد براي يهوديت در ايالات متحده را شاهد آورد:
” هيچ کس هر که مي خواهد باشد مجاز نيست ادعا کند که استقرار کنوني دولت اسرائيل تحقق يک پيش بيني پيامبرانه توراتي است و در نتيجه، تمامي اعمالي که از سوي اسرائيليان براي برقراري و نگهداري دولت خود صورت گرفته است، از جانب خداوند مهرتائيد خورده است… باري دولت کنوني اسرائيل به هيچ روي حق ندارد که انجام برنامه الهي براي يک عصر مسيحايي را به خود نسبت دهد.”(5)
دومين اسطوره ايي که دولت صهيونيست اسرائيل و بنيانگذاران آن بر آن تاکيد فراوان داشتند و البته دارند اسطوره ” قوم برگزيده ” است و از آنجا سرچشمه مي گيرد که قوم يهود خود را اولين قوم يگانه پرست تلقي مي کنند و معتقدند که ” يگانه پرستي با عهد عتيق پيدايش يافته است”(6) ولي ” يگانه پرستي در عمل فرآورده يک فرآينده طولاني پختگي و رسيدگي فرهنگ هاي بزرگ خاورميانه، يعني فرهنگ بين النهرين و فرهنگ مصر است.”(7)
در اينجا قصد نداريم ظهور حضرت موسي و آئين يگانه پرستي وي را زير سؤال بريم ، ولي در کنار اين هم نبايد فراموش کرد که چندگانه پرستي و باور به خدايان متعدد چنان در انديشه انسان هاي باستان رسوخ يافته بود که يک دين براي تبديل چندگانه پرستي به يگانه پرستي کفايت نمي کرد. چنانکه در قرآن مي خوانيم که وقتي حضرت موسي براي عبادت چهل روزه به کوه طور رهسپار مي گردد در بازگشت با گوساله پرستي قوم خويش مواجه مي شود. (8)
” من خداوند هستم، خداي ديگري وجود ندارد… اين تصديق بي چون و چراي يگانه پرستي به نيمه دوم قرن 6 (بين 550-539 بعد از ميلاد ) باز مي گردد.”(9)
يعني يگانه پرستي ادعايي قوم يهود که بسيار بر آن مي بالند از 3900 سال به اندکي بيش از 1500 تقليل مي يابد.
خونبارترين و خشن ترين اسطوره صهيونيستم، “اسطوره يوشع” است. “يوشع” در تورات و در فرهنگ صهيونيستم سياسي خداي جنگ و خونريزي است. کسي که پس از فتح،هيچ جنبده ايي را در شهر مفتوح باقي نمي گذارد. اين نوعي “سرهم بندي تاريخي” و ” ابزارسازي از داستان هاي کتاب مقدس” به نفع توجيه خونين ترين اقدامات غرب است.” يوشع( جانشين موسي) به هنگام فتح کنعان به گونه ايي مستمر و منظم، سياست پاکسازي قومي را که خداي ارتش ها فرمان داده بود، دنبال کرد”(10) يهوديان در کتاب اعداد اين وحشي گري ها و پاکسازي هاي قومي را به موسي نيزنسبت مي دهند. در رد اين اسطوره مي توان گفت:” تورات (اسفارپنج گانه، پيدايش، خروج، لاويان، اعداد و تثنيه) و کتاب هاي تاريخي يک سرهم بندي مکتوب از سنت هاي شفاهي است که به دست وقايع نگاران قرن نهم صورت گرفته است و نيز به دست کاتبان سليمان که دل مشغولي اصلي اشان اين بوده است که فتوحات داود و امپراتوري او را با گنده سازي آنها، مشروعيت بخشند و حال آنکه، از سوي ديگر، نه آثار باستان شناختي و نه مدارکي به جز داستان هاي کتاب مقدس، هيچ امکاني براي بررسي تاريخي اين فتوحات فراهم نمي آورند.(11) اين اسطوره گرچه برخاسته از افسانه و تخيل يهوديان اعصار گذشته است ولي در اذهان يهودياني که با صهيونيستم اسرائيل گره خورده اند، تاثير شگرفي بر جاي گذاشته است به طوريکه بزرگترين دژخيمان و جنايتکاران صهيونيست خود را رهرو يوشع مي دانند و مي خوانند. ” اين پاکسازي قومي که در دولت اسرائيل کنوني به صورت مستمر و منظم در آمده ( و برگرفته از اسطوره يوشع است) از اصل خلوص قومي ناشي مي گردد، همان که آميزش خون يهودي را با خون ناپاک تمامي ديگران مانع مي شود… اين اختلاط ستيزي و اين امتناع از ديگري ، بعد نژادي را پشت سر مي گذارد ، چنانچه خون ديگري از طريق ازدواج مختلط را رد کنند، مذهبش، فرهنگش يا، بودنش را نيز رد مي نمايند. (12) اين پس زمينه کشتار صبرا و شتيلا، و يا قتل عام ديرياسين را توسط بگين سبب مي شود . ” در10 نوامبر 1975 سازمان ملل متحد در اجلاس همگاني ارزيابي کرده است که صهيونيسم شکلي از نژاد پرستي و تبعيض نژادي است”(13) و از ياد نبرده ايم که مجمع جهاني ضد آپارتايد در آفريقاي جنوبي به اتفاق آراء ، صهيونيسم را مترادف با نژاد پرستي دانست و اين قطعنامه توسط آمريکا و تو شد. بر خلاف آنچه در افکار عمومي شکل گرفته است که صهيونيستم را زاده فاشيسم مي دانند، شدت عمل نازي ها در نژاد پرستي و ممانعت از اختلاط يهودي- آلماني از منشأ يهودي نوشيده و بارور شده است.
آنچه آمد اسطوره هاي تاريخي دولت صهيونيستم اسرائيل است ولي تنها سلاح تبليغات آنها نيست . در قرن بيستم صهيونيستها توانستند از آب گل آلود جنگ جهاني اول و دوم آرمان نامشروع و دزدانه خود را از آب بگيرند . فيلم هاي بسياري در مظلوميت ملت يهود در خلال جنگ جهاني دوم ساخته شد وبر پرده هاي سينماهاي تمام دنيا به نمايش درآمد. بسياري ازاين فيلم ها که در خدمت هدف کذب صهيونيستها بود، با سرمايه هاي هنگفتي که از سوي سرمايه داران بزرگ يهودي پرداخت مي شد، ساخته شده و توسط مجامع هنري مزدور جوايز بسياري هم دريافت داشتند. اين جوايز همه به دلايل سياسي به اين فيلم ها اهدا شد. فيلمي که در تابلوي تبليغات خود چند جايزه اسکار را داشته باشد، سيل تماشاگران را به سالن هاي سينما سرازير مي کند. و همراه با آن احساس همدردي با ملت يهود و دل سوزاندن بر مصائب اين ملت محروم را !!؟ اما حقيقت خلاف آن چيزي است که در طي ساليان متمادي گفته شد” گروه صهيونيستي آلماني… از 1933 تا 1941 به يک سياست مصالحه و حتي همکاري با هيتلر روي آورد. مقامات نازي در همان زمان که يهوديان را مورد آزار و سرکوب قرار مي دادند، با رهبران صهيونيستي آلماني به گفتگو مي پرداختند… اتهام همدستي با مقامات هيتلري شامل حال اکثريت وسيع يهوديان نمي شود، … اما اين اتهام در مورد آن اقليت شديداً سازمان يافته از رهبران صهيونيستي صدق مي کند که تنها دل مشغولي اشان ايجاد يک دولت يهودي قدرتمند بود… پس از جنگ اينان از جمله مناخيم بگين و اسحاق شامير به صورت رهبران درجه اول در دولت اسرائيل در آمدند. (14)
يعني آنانکه بيشترين اشک را در قتل عام يهوديان توسط نازي ها ( که البته اين خود جاي بررسي دارد) ريختند ، خود، بيشترين کمک را به اين کشتار کردند. ” رهبران صهيونيستي در دوره فاشيسم هيتلري… رفتار دو پهلويي را از خود بروز دادند. که از خرابکاري در نبرد ضد فاشيستي تا اقدام به همکاري را در بر مي گرفت. هدف اساسي صهيونيست ها نه نجات زندگي يهوديان که ايجاد يک دولت يهودي در فلسطين بود.(15)
روژه گارودي در کتاب خود دروغ بزرگ صهيونيست ها را آشکار مي سازد و بيان مي دارد که رهبران صهيونيست در زمان جنگ دوم جهاني تنها يهوديان متمول و سرمايه دار را که به کار تشکيل دولت يهود مي آمدند از مناطق جنگي در اروپا به فلسطين منتقل کرده اند. هدف اساسي آنان تشکيل يک دولت بود که نجات يهوديان پوشش خوبي براي آن محسوب مي شد.
” فقط ميليونرها( که سرمايه هايشان امکان توسعه استعمار صهيونيستي در فلسطين را فراهم مي کرد) قادر به مهاجرت بودند. طبق هدف هاي صهيونيسم، نجات سرمايه هاي يهودي از آلمان نازي اهميت بيشتري داشت تا نجات جان يهوديان بي نوا، ناتوان از کار يا جنگ، که مي توانستند باري بر دوش آن باشند.”(16)
صهيونيست ها براي متقاعد کردن يهوديان خاورميانه( که به زندگي مسالمت آميز با مسلمانان دست يافته بودند) به مهاجرت به فلسطين از هيچ جنايتي فروگذار نکردند. آنان عمليات تروريستي را در مناطق يهودي نشين کشورهاي عربي ترتيب داده تا به آن ها بباورانند که در خطر هستند.
دروغ ديگري که جنگ جهاني دوم فرصت تبديل آن به اسطوره را براي صهيونيستها فراهم ساخت. اسطوره ” قربان بزرگ” است . صهيونيست ها براي همراه کردن افکار عمومي جهان و ارائه تصوير مظلوم و زجر کشيده از ملت يهود، در همه جا بيان کردند که در خلال جنگ جهاني دوم و در کوره هاي آدم سوزي هيتلر( که از اساس دروغ است) 6 ميليون يهودي به قتل رسيده اند. اين دروغ سوژه بسياري از فيلم هاي ضد نازي در اروپا شد و فيلم هاي بسياري با همين موضوع و با سرمايه صهيونيست ها ساخته و به افکار عمومي دنيا تحميل شد.
صهيونيست ها از يک قانون کلي تبعيت کردند: هر حرفي را هر چند دروغ، تکرار کن تا همگان باور کنند. ولي ” اگر اکنون به جديدترين پژوهشها و به قابل اطمينان ترين آمارها رجوع نمائيم… به اين جمع بندي کلي( مي رسيم) چرا که امروزه روز، اينان بر سر رقم قربانيان که ميان دست کم 000/950 و دست بالا 2/1 ميليون نوسان مي کند توافق دارند.”(17)
صهيونيست ها با اسطوره هاي ” وعده” و “قربان بزرگ ” افکار عمومي دنيا را برانگيخته و ضربه نهايي را وارد ساختند:
” اسطوره يک سرزمين بدون مردم براي يک مردم بدون سرزمين”.
گلدا ماير در ژوئن 1969 بيان مي کند” خلق فلسطين وجود ندارد… اين طور نيست که ما آمده باشيم که آنها را پشت در بگذاريم و زمين هايشان را از آنان بگيريم، ايشان وجود ندارند.” رهبران صهيونيست به همين راحتي موجوديت يک ملت را انکار مي کنند، يک ملت چند ميليوني را ناديده مي گيرند. آنان گستاخانه بيان مي کنند” که در اين کشور جا براي دو قوم موجود نيست.” و ” براي اينکه بباورانند که پيش از اسرائيل، فلسطين يک بيابان بود، صدها روستا را با خانه هايشان، با حريم هايشان، با گورستان ها و گورهايشان از دم تيغ بولدوزر گذراندند. “(18)
اين يعني نفي بلد کردن يک ملت، کاري که حتي در تاريخ باستان ، آنگاه که انسان پايبند هيچ قانون و مقرراتي نبود هم بي سابقه است. ” نتيجه کلي بدين قرار است: پس از اينکه يک ميليون و نيم فلسطيني به بيرون رانده شدند، زمين يهودي… که در 1947، 5/6% بود امروزه بيش از 93% فلسطين را نمايندگي مي کند.”(19)
با اين تبليغات، صهيونيست ها به هدف خود رسيدند، تصاحب فلسطين با کمترين اعتراض ممکنه! جهانيان دروغ هاي صهيونيست ها را باور کردند و به همين دليل است که بر کشتار بي رحمانه و روزانه فلسطينيان به دست صهيونيست ها چشم بسته و زبان در کام کشيده اند . و ملت فلسطين را که از اساس نفي شده، انکار شده اند تنها و يکه در ميدان جنگي نابرابر رها کرده اند . جنگ ميان سنگ و گلوله. در اين ميان بايد به همت فلسطينيان مسلماني که بيش از نيم قرن است که در زير چادر زندگي مي کنند آفرين گفت . اينان وجدان هاي مردم جهان را به قضاوت فرا مي خوانند، آنان با زندگي در چادر و ادامه آوارگي اسطوره سرزمين بدون مردم را در هم مي شکنند . درمان اين درد را در کجا بايد جست، اين زخم که بر پيکره انسانيت وارد آمده است چه وقت خواهد بود.
بيائيد آرزو کنيم که ” سجيل” هاي “ابابيل” فلسطيني بر دژخيمان صهيونيست ها کارگر افتد و پيروزي را براي آنان به ارمغان آورد.”(20)
پي نوشتها:
1- گارودي ، روژه تاريخ يک ارتداد1377، ص 30.
2- همان، ص 32.
3- همان، ص 38.
4- همان، ص 38.
5- همان، صص 4و3و42.
6 و 7- همان، ص 49.
8- اشاره به قرآن کريم طه آيات 85 تا 87
9- همان، ص 49.
10- همان، ص 59.
11- همان، ص 58.
12- همان، صص 6 و 65.
13- همان، ص 70.
14- همان، ص 73.
15- همان، ص 75.
16- همان، ص 81.
17- همان، ص 176.
18- همان، ص 200.
19- همان، ص 200.
20- اشاره به سوره فيل آيات: 3 و 4
اين مقاله با نام اصلي :«اين درد را درمان کجاست؟!»از سايت تبيان گرفته شده است