سروان بازنشسته«سيدعلي هاشمي» اهل همين شهر است و در لشکر ۷۷ هم خدمت مي کرده است. مي گفت سال ۵۹، تنها چند روز قبل از آزادسازي سوسنگرد در منطقه فولي آباد مستقر بوده و … . وقتي از او خاطرات ديگري از جنگ خواستم ياد «فاو» افتاد و گردان «الحديد» لشکر۲۵ کربلا. مي گفت فقط او و ۲،۳ نفر ديگر در اين گردان سالم مانده اند، گريه مي کرد و اين ها را مي گفت. گله نداشت از سختي هاي جنگ تحميلي و از پلاتيني که چند سالي است بر اثر جراحات ناشي از جنگ در کمرش جا خوش کرده و اجازه نمي دهد که چند دقيقه اي را راحت روي صندلي بنشيند، اما از رسيدگي نکردن به حال و روز جانبازان و خانواده هاي آن ها گلايه داشت. وقتي از او پرسيدم براي کدام لحظه از جنگ دلش تنگ مي شود؟ چند کلمه اي جوابم را داد و گريه امانش را بريد… «سيدعلي هاشمي» حالا ۳ سال است که با درجه سرواني بازنشسته شده و با خاطراتش از جنگ تحميلي روزگار مي گذراند. گفت وگوي ما را با اين شکارچي تانک که بيشتر ذکر خاطراتي است از شب و روزهاي منتهي به فتح سوسنگرد مي خوانيد.
آقاي هاشمي، دوران فتح سوسنگرد شما در کدام منطقه بوديد؟
صدام با تفکر جنگ طلبانه خود وقتي به کشورمان حمله کرد بسياري از مناطق بي دفاع را به تصرف خود درآورده بود و سوسنگرد هم از همين مناطق بود. دشمن حتي تا سه راهي حميديه پيشروي کرده بود. اواخر مهرماه سال ۵۹ گردان ۱۴۸ لشکر ۷۷ ثامن الائمه در تپه هاي «فولي آباد» مستقر شده بود. «فولي آباد» نام منطقه اي است در سه راهي اهواز- خرمشهر که پناهگاه تانک هاي لشکر ۹۲ زرهي اهواز بود. به درخواست نيروهاي مردمي، فرمانده گردان من را به همراه يک دستگاه موشک انداز «تاو» براي کمک فرستاد. وقتي به منطقه حميديه رسيديم کم کم صداي درگيري شنيده مي شد. در اين نقطه نيروهاي مردمي و نيروهاي شهيد چمران با عراقي ها درگير بودند. آن طور که در ذهن من مانده حدود ۲۰ تانک مشغول پيشروي بودند. در اين ناحيه من ۴ تانک دشمن را منهدم کردم و بچه هاي آرپي جي زن هم موفق به انهدام ۳ تانک ديگر شدند و در نهايت دشمن را مجبور به عقب نشيني کرديم. شما در نظر بگيريد که براي شليک با موشک انداز تاو، بايد رو به روي هدف مستقر شوي و از آن جايي که اين سيستم روي جيپ سوار مي شود تقريبا امکان هرگونه تحرک را مي گيرد و از طرفي تيرانداز در تيررس مستقيم دشمن هم قرار خواهد گرفت.
منطقه هم زير آتش بود و وجب به وجب، گلوله به زمين اصابت مي کرد. ارتفاع جاده پناهگاه خوبي براي من و موشک انداز بود. در همين نقطه مستقر شدم و تانک ها را زير نظر گرفتم. در سمت چپ جاده، چند تانک از بين نخل ها در حال پيشروي بودند و تعدادي هم از سمت راست در حال پيشروي بودند تا جاده را تصرف و بعد از آن، حميديه را اشغال کنند.
هر لحظه ممکن بود مورد اصابت گلوله تانک يا «دوشکا» قرار بگيريم اما خواست خدا بر چيز ديگري استوار بود. به هر حال بعد از نشانه گيري موشک ها را شليک مي کردم و به لطف خدا به هدف اصابت مي کرد.البته من دوره آموزشي موشک تاو را نگذرانده بودم و استفاده از اين سلاح را در جبهه آموختم به همين دليل هر وقت موشک ها به هدف مي خورد خيلي خوشحال مي شدم. آن روز هم با هر تانکي که منفجر مي شد من به نشانه خوشحالي روي جيپ بالا و پايين مي پريدم و خوشحالي خودم را بروز مي دادم. در همين لحظه يکي از همرزمانم که اهل آبادان بود جاي من را گرفت و با همان لهجه شيرينش گفت: « ولک خوشحالي مي کني! خب تانک زدي ديگه! دستت درد نکنه اما الان خودتم مي زنن ها!»
در طول جنگ تحميلي موفق شدم ۵۰ تانک و ۴ بالگرد بعثي را به وسيله موشک تاو منهدم کنم.
۴ بالگرد؟! در کدام مناطق؟ اگر از انهدام اين بالگردها هم خاطره اي داريد، شنيدنش براي ما جذاب است.
در همان منطقه فولي آباد، صبح تاسوعاي سال ۵۹، ساعت حدود ۸ ونيم بود که من به وسيله بيل مشغول رفت و روب اطراف سنگرها از گل و لاي ناشي از بارندگي شب گذشته بودم. ناگهان ۲ فروند بالگرد عراقي به سنگرهاي ما حمله کردند. يکي از آن ها دو فروند از نفربرهاي زرهي ما را منهدم کرد که بر اثر آن تعدادي از همرزمانم شهيد شدند. به همين دليل تصميم گرفتم به هر نحو ممکن اين بالگردها را با موشک تاو هدف قرار دهم. نکته اي که وجود داشت درباره آتشي است که پس از شليک موشک از آن خارج مي شود. با وجود اين محاسباتي انجام دادم و بعد از آن اقدام به نشانه گيري کردم. قبل از شليک هم چشمانم را بستم و با ذکر «يا امام رضا(ع)» شليک کردم. راستش ترس داشتم به خاطر اين که بايد موشک را به سمت بالا شليک مي کردم، آتش شليک من را پودر کند اما وقتي ديدم اين اتفاق نيفتاد و من سالم هستم و موشک هم به هدف نخورده بود، بار ديگر هدف گيري کردم. خوب يادم هست که خلبان نگاهش به من بود و قصد داشت دور بزند. در يک لحظه که موقعيت را مناسب ديدم شليک کردم و از داخل دوربين موشک انداز ديدم که بالگرد از وسط به دو نيم شد و بعد از آن منفجر شد. اين کار باعث شد بالگرد عراقي ديگر هم فرار کند و در نهايت خوشحالي بچه ها را به همراه داشت.به فاصله يک دقيقه بعد، دشمن منطقه ما را زير آتش گرفت. از آن ساعت به بعد من در خواب هايم، خواب بالگرد مي ديدم و انهدام آن ها با موشک تاو. دقيقا يک ماه بعد از اين موضوع حدود ساعت ۳ و ۴۵ دقيقه بعد از ظهر بالگرد ديگري را هدف قرار دادم. الان هم هرگاه مي شنوم که بالگردهاي اسرائيلي مردم بي گناه فلسطين را به شهادت مي رسانند از ته دل آرزو مي کنم فرصت پيدا کنم که با موشک انداز تاو آن ها را هدف قراردهم.
اي کاش امکان داشت به اين مناطق اعزام شوم…
از چه زماني براي فتح سوسنگرد آماده باش بوديد؟
از همان روز اول که در منطقه گلبهار و جلاليه مستقر شده بوديم، هدف مان فتح سوسنگرد بود. يک شب، عراقي ها، گروهان يک و دو گردان ۱۴۸ لشکر ۷۷ را دور زد و تانک هاي بعثي تا ۲۰ متري جاده حميديه پيش روي کردند. تصميمشان هم اين بود که با تصرف جاده و قيچي کردن اين دو گروهان، چند روستاي ديگر سوسنگرد را هم اشغال کنند تا راحت تر به حميديه برسند. اما به لطف خدا و فرماندهي فرماندهان اين کارانجام نشد. تا اين که چند روز مانده به انتهاي آبان ماه براي آزادسازي سوسنگرد حرکت کرديم.معاون گردان که شهيد «فرامرز عباسي» بود به من ماموريت داد که از جلاليه عبور کنم و به سمت سوسنگرد بروم و در اين مسير ادوات سنگين عراق را هدف قرار دهم. درگيري در اين عمليات خيلي شديد بود و عراقي ها هم آتش سنگيني روي بچه هاي ما مي ريختند. اما اتکا به لطف الهي باعث شد که با وجود همه اين سختي ها به پيش روي خود ادامه دهيم.در منطقه جلاليه نيروهاي شهيد چمران و خود اين شهيد بزرگوار حضور داشتند و براي مقاومت در برابر تک هاي سنگين عراق با کمک هم ايستادگي مي کردند.
در عمليات هاي شناسايي اين منطقه هم شرکت مي کرديد؟
بله
خاطراتي هم از شب هاي شناسايي داريد؟
يک شب به اتفاق فرمانده گروهان ارکان و تني چند از بچه ها براي عمليات شناسايي به طرف دشمن حرکت کرديم. البته هنوز هوا تاريک نشده بود که ما حرکت کرديم. همزمان با غروب آفتاب و تاريکي هوا مسير ما هم به نيزاري پر از آب منتهي شد. به ناچار مسيرمان را در ميان آب ها ادامه داديم در حالي که حرکت ما کند بود و تا زير قفسه سينه هم زير آب بوديم. از طرفي بايد در سکوت کامل جابه جا مي شديم تا دشمن متوجه حضور ما نشود. تقريبا به چندمتري دشمن رسيده بوديم که به ناچار بايد توقف مي کرديم و حرکت دشمن را زيرنظر مي گرفتيم. به هرحال کارها انجام شد و قبل از طلوع خورشيد به مقر بازگشتيم. آن شب در مجموع ۸ ساعت را داخل آب به سر برديم. وقتي «گرا» هاي دشمن را به توپخانه اعلام کرديم و توپخانه هم شروع به شليک کرد، از بي سيم شنيدم که ديده بان مي گفت: «نخودها را بيشتر کن، آبگوشت داره جا مي افته»!
اين جمله نشان مي داد که گلوله ها به دشمن اصابت مي کنند و عمليات شناسايي ما موفقيت آميز بوده است.
چطور متوجه آزادي سوسنگرد شديد و احساس خود را هم در آن لحظات براي مان بگوييد.
من در سنگر بودم، تقريبا حوالي خود سوسنگرد بود. نزديک جاده اهواز به سوسنگرد. من از روي تحرک بچه ها و شادي نيروها فهميدم که شهر آزاد شده است. بوق زدن هاي ممتد بچه ها هنوز هم در خاطرم هست. آن لحظات به عنوان فردي که از کيلومترها دورتر براي دفاع از کشورم آمده بودم، از ته دل خوشحال شدم. چرا که بخشي از خاک ميهنم را آزاد شده مي ديدم.
براي کدام روزهاي جنگ دلتان بيشتر تنگ مي شود؟
(گريه شديد) دلم مي خواهد به روزهاي اول جنگ تحميلي برگردم با همان دوستاني که باهم بوديم و حالا شهيد شده اند.
دوستاني که… ( و گريه امانش نمي دهد اما اين ۴ مصرع را زمزمه مي کند که…)
در سينه ام دوباره غمي جان گرفته است
امروز دلم به ياد شهيدان گرفته است
در آسمان سينه من، اين بغض خفت
صحراي دل بهانه باران گرفته است
امير حسين يزدان پناه