خاطرات سعيد تجويدي از موفقيت هاي شهيد حسين بهرامي در سوسنگرد
ارتباط من (سعيد تجويدي) با شهيد حسين بهرامي دوستانه بود ولي در جريان جنگ اين دوستي ريشه دوانيد و عميق تر و مستحکم تر شد. علاقه حسين به من بيشتر از اين بابت بود که من پل ارتباطي او با شهيد حسين علم الهدي ، شهيد سعيد درخشان، شهيد محمدرضا حسن زاده و شهيد اصغر گندمکار و… بودم. همه فعاليت هاي روزانه شهيد بهرامي حتي راه رفتن و غذا خوردن ايشان برايم يک درس اخلاق بود و به دليل اين سعادت هميشه خداوند را شکرگزار هستم.
نحوه آشنايي با شهيد حسين بهرامي
تجويدي که از هم رزمان شهيد بهرامي بود و بعدها به قرارگاه کربلا منتقل شد و در واحد اطلاعات و عمليات خدمت کرد درباره آشنايي خود با بهرامي مي گويد: من از سپاه پاسداران اهواز به مشهد منتقل شده بودم و اين شهيد بزرگوار گفته بود بايد از من مصاحبه شود و چنان چه پذيرفته شدم مي توانم به سپاه پاسداران مشهد منتقل شوم. ابتدا اين موضوع برايم دشوار بود چون من همه اين راه ها را قبلا طي کرده بودم. روز موعد اين شهيد ۳ سوال از من کرد و بعد از آن گفت حاضري کنار خودم بنشيني و از اين به بعد معاون من باشي.
من با شوق فراوان پذيرفتم و از همان روز اين سعادت برايم فراهم شد.اما مدت زيادي طول نکشيد که حمله عراق به مرزهاي ايران آغاز شد. در آن زمان با پيشنهاد حسين به بيت امام (ره) رفتيم تا از آن محوطه نگهباني و حراست کنيم، اما با طولاني شدن جنگ و انجام اقدامات امنيتي لازم براي بيت امام(ره) به مشهد برگشتيم. در مشهد مرتب به اهواز زنگ مي زدم تا از وضعيت جنگ مطلع شوم و اين موضوع ادامه داشت تا اين که روز بيستم جنگ خبر شهادت يکي از دوستانم را به من دادند و اين اتفاق را به حسين هم گفتم که وي خيلي متاثر شد. من بعد از اين موضوع تصميم گرفتم به اهواز بروم و در جنگ شرکت کنم . بالاخره بعد از گفت و گوهاي فراوان به من اجازه داد ولي وسيله اي براي اعزام به اهواز پيدا نمي کردم تا اين که متوجه شدم برخي وسايل نقليه به صورت افتخاري براي حمل مواد غذايي و نيازهاي ديگر به اهواز سفر مي کنند که من با يکي از رانندگان اين وسايل هماهنگ کردم.
اما قبل از حرکت شهيد بهرامي گفت: بياييد من يک اتوبوس تهيه کرده ام و با اتوبوس سريع تر به اهواز خواهيد رسيد. بالاخره روز حرکت متوجه شدم که اين شهيد بزرگوار هم با ما به اهواز مي آيد. ما روز بيست و پنجم جنگ به اهواز رسيديم؛ شهري که چهره يک شهر جنگ زده را به خود گرفته بود.
به همراه اين شهيد به ديدن پدر و مادرم رفتم که از آن لحظه به بعد رابطه مادر و فرزندي بين مادرم و حسين برقرار شد و پدرم نيز به حسين علاقه و اعتماد بسياري پيدا کرده بود و از مصاحبت با وي لذت مي برد.
عراقي ها تا ۲۰ کيلومتري غرب اهواز پيش روي کرده بودند، شهيد علم الهدي جلودار حرکت مردمي در مقابله با عراقي ها بود و به همين دليل يکي از مدارس اهواز به نام دکتر علي شريعتي را به پايگاه بسيج تبديل کرديم.شب ها با گروه هاي معروف به شبيخون در تاريکي شب به تانک ها و مواضع عراقي ها نزديک مي شديم و تعدادي از آن ها را منهدم مي کرديم و دوباره به شهر بر مي گشتيم. حسين به تدريج از حجم فعاليت هاي خود در اهواز کاست و به گروه شبيخون نزديک تر شد بعد از مدتي به سوسنگرد رفت و من هم بعد از چند روز به او پيوستم.
فرماندهان با شناختي که از حسين پيدا کرده بودند، به او پيشنهاد فرماندهي دادند.
من حسين را فقط در هنگام نماز در مسجد مي ديدم و او هنگام ملاقات اغلب از حال پدر و مادرم جويا مي شد. او از اين که در خط مقدم کنار ديگر رزمندگان بماند، راضي بود و براي خودش برنامه هاي منظم عقيدتي و رزمي مانند: مطالعه، قرائت قرآن، شناسايي دشمن و مصاحبت با هم سنگرانش را تدارک ديده بود تا اين که فرمانده محور راست سوسنگرد مجروح شد و آن قسمت بدون فرمانده ماند.
با اصرار جعفري فرمانده کل جبهه سوسنگرد حسين پذيرفت تا به طور موقت به جاي وي عهده دار وظايف باشد. حسين با شروع کار به عنوان فرمانده محور قسمت راست جبهه سوسنگرد به محور شهيد علم الهدي معروف شد، تحولي در اين منطقه ايجاد کرد و هرچه زمان مي گذشت شايستگي هاي حسين بيشتر نمايان مي شد.او هميشه تلاش مي کرد سخت ترين کارها را خودش انجام دهد؛ به عنوان مثال مسئوليت شناسايي دشمن با او بود و شب ها سعي مي کرد در نقاطي که امنيت کمتري دارد نگهباني بدهد و نظارت دقيق و سرکشي از همه سنگرها باعث شده بود محوري بي عيب و نقص داشته باشد؛ تلاش عراقي ها براي نفوذ به اين محور و بي نتيجه ماندن تلاش هايشان دال بر اين ادعاست، آوازه حسين حتي به فرماندهي کل جبهه هاي جنوب هم رسيده بود و بي گمان اگر زودتر به فيض شهادت نائل نمي شد، به يکي از قوي ترين فرماندهان جنگ تبديل مي شد چند عمليات در جبهه سوسنگرد طراحي کرد که در تمامي اين عمليات حضوري موثر داشت. از فرماندهي کل جبهه هاي جنوب يک حمله نسبتا بزرگ با هدف تصرف مواضع عراقي ها طراحي شد. ازجمله اهداف اين عمليات خارج کردن عراقي ها از اين شهر بود. هدف ديگر اين بود که فاصله عراقي ها را با شهر طولاني تر مي کرديم تا نتوانند به راحتي به طرف شهر شليک کنند. به هر حال با تلاش شبانه روزي شهيد حسين بهرامي طرح عمليات حضرت مهدي يا المهدي (عج) براي دور کردن عراقي ها از اين شهر از دو محور چپ و راست و يک محور پشت عراقي ها آماده شد.طبق معمول حسين سخت ترين محور عمليات را به خود اختصاص داد که آن حمله از پشت به عراقي ها بود. اين محور به اين دليل دشوارتر بود که تمامي نيروهاي در حال عقب نشيني با اين محور رو به رو مي شدند و اين به معني جنگ با تعداد بي شماري از تانک ها و نفرات فراري از هر دو محور چپ و راست بود. حسين با علم به اين مشکلات فرماندهي آن محور را بر عهده گرفت و اولين نفري بود که به سمت عراقي ها حمله کرد و پس از درگيري هاي فراوان که حتي بي سيم چي او مجروح شده بود، آن قدر جنگيد تا گلوله سلاحش به اتمام رسيد و در حالي که زخم هايي در بدن داشت جانانه مبارزه کرد و سرانجام در ميان تانک هاي عراقي به شهادت رسيد و به آرزوي ديرينه اش نائل شد.او گمشده خود را در کانال هاي آبياري کشاورزي غرب سوسنگرد يافت و خون خود را براي حفظ اسلام نثار کرد.عمليات المهدي(عج) در تاريخ 60.2.31 در جبهه غربي سوسنگرد با هدف دور کردن عراقي ها از شهر سوسنگرد به فرماندهي عزيز جعفري و فرماندهي حسين بهرامي انجام شد و به تمامي اهداف خود رسيد.
در اين عمليات تعدادي تانک به غنيمت گرفته شد و تعداد زيادي از نيروهاي عراقي اسير ، کشته و مجروح شدند. اين اولين عمليات گسترده با هدف تصرف و حفظ مواضع سپاه پاسداران بود که در تاريخ جنگ به ثبت رسيد. بايد گفت نقش شهيد حسين بهرامي در اين عمليات بسيار حساس و کليدي بود و براي دستيابي به موفقيت هم تا شهادت پيش رفت و خون خود را نثار کرد و به آرزوي خود رسيد.
خاطرات مهم دوران قبل و بعد از جنگ
خاطرات من درباره اين شهيد بيشتر به دوران جنگ برمي گردد چون ۳ ماه قبل از جنگ با او آشنا شدم. حسين يک اتاق اجاره اي در طبقه دوم در مشهد داشت، ابعاد اتاق او به قدري کوچک بود که نمي توانستي فرش ۱۲ متري در آن پهن کني، اتاق قديمي بود. پنجره اي چوبي و کف سيماني داشت، در گوشه اتاق يک چراغ علاءالدين براي آشپزي داشت، يک پتو به عنوان فرش زير پا و يکي ديگر به عنوان روانداز ديده مي شد و يک فرورفتگي در اتاق وجود داشت که با چوب قفسه بندي شده بود و به عنوان کتابخانه از آن استفاده مي شد.
در فصل سرماي مشهد چند بار مهمان او شدم.
از او انتقاد مي کردم که اين چه وضعي است و من شايد مريض بشوم و… وقتي صبح براي نماز بلند مي شدم متوجه مي شدم پتوي خودش را روي من انداخته است.وقتي ميهمانش بودم او مجبور مي شد روي کف سيماني نماز بخواند.
عميق بودن او در مسائل اجتماعي، سياسي و… از ديگر ابعاد مهم شخصيتي حسين بود. يک روز بعد از نماز جماعت ظهر بود که سخنران هميشگي نبود، دوستان مشهدي حسين از او خواستند که به جاي سخنران لحظاتي صحبت کند.
آن روز مصادف بود با روز ۱۷ شهريور و او در اين مورد آن قدر عميق و جذاب صحبت کرد و ديدگاه هايش را درباره اين روز تاريخي بيان کرد که تعجب همگان را برانگيخت.
در زمان رياست جمهوري بني صدر حسين به دقت روزنامه آن وقت متعلق به بني صدر را مطالعه مي کرد و مرتب به ديدگاه ها ، ماهيت و اهداف بني صدر به ديده ترديد نگاه مي کرد و همواره اين امر در عقايدش محسوس بود. من به واسطه نزديکي به حسين، به ديدگاه هاي او درباره روحانيت، مسئولان نظام و… واقف بودم.
او هميشه يک نگاه اعتقادي به تمامي جريانات داشت و نقش روحانيت را بسيار مهم و حساس مي دانست.
درباره دانشگاه و نقش آن در تربيت افرادي که بايد مسئوليت هاي کليدي و مختلف را به عهده بگيرند، اهميت انقلاب فرهنگي و ديگر مسائل اجتماعي صاحب نظر بود و ديدگاه هاي بسيار روشن و خوبي داشت پس از سپري شدن سال ها از آن زمان مي توان به صحت گفتار، رفتار و عقايد اين شهيد بزرگوار پي برد.
نگاه او به امام(ره) نگاه کاملا مريدانه اي بود که از عشق آميخته با معرفت نشات گرفته بود.
سفارش هاي دوستان و آخرين شب شهادت حسين
آخرين شب قبل از شهادت حسين همه به او سفارش مي کردند به دوست شهيدم سلام برسان و حسين جان ما را هم شفاعت کنيد، شهيد داغري يکي از مسئولان سپاه پاسداران اهواز خودش را به حسين رساند و گفت: حسين جان اجازه بده من در کنار تو شهيد شوم چون اين افتخار بزرگي براي من محسوب مي شود. او با تلاش فراوان آن شب موفق شد در کنار حسين بجنگد و در نهايت با اختلاف چند متر در کنار پيکر مطهر حسين او هم شهيد شد.حسين بارها از من خواست معايب و اشکالات کار او را بيان کنم. حتي يک بار گفت تو دوست خوبي براي من نيستي و علت را که پرسيدم گفت چرا به من اشکالي نمي گيري و معايب من را گوشزد نمي کني. اين در حالي بود که رسيدن به شرايط روحي او و مقام و منزلت او جزو آرزوهاي من بود.
او در جبهه اغلب روزه مي گرفت و از زماني که مسئوليت محور شهيد علم الهدي را بر عهده گرفت، خيلي کمتر به اهواز رفت و هميشه مي گفت من گرفتارم و نبايد جبهه را ترک کنم.
من که به علاقه او به مسجد جزايري در اهواز آگاه بودم يک روز با اصرار هاي مکرر نظرش را تغيير دادم. ولي او بعد از نماز مغرب و عشا و ديدار با دوستان همان شب به جبهه برگشت و تا زمان شهادتش به اهواز برنگشت.
موقعيت حسين در جبهه
حسين در پاتک و شبيخون ها همواره يک رزمنده بود. در خرمشهر نيز به عنوان تک تيرانداز و رزمنده فعاليت مي کرد. البته در آن زمان سازمان رزم وجود نداشت و نيروهاي مردمي به صورت خودجوش در جبهه هاي مختلف رزمي حضور پيدا مي کردند و حسين هم به اين علت داراي پست عنوان داري نبود ولي در عمليات مختلف درون شهري و هدايت نيروها در آن نبردهاي خانگي تا مرحله نهايي و عقب نشيني ، مسئوليت هدايت گروه هايي از رزمندگان را بر عهده داشت.
درجبهه فارسيات حسين آرپي جي زن بود و در کارهاي اطلاعاتي نقش کليدي داشت. يعني در جمع آوري اطلاعات از دشمن نقش مهمي داشت.در جبهه سوسنگرد هم به عنوان رزمنده و بعد به عنوان فرمانده محور که هم رديف فرمانده تيپ امروز است، مسئوليت هدايت و سازمان دهي نيروها را برعهده داشت و تا هنگام شهادت با همين عنوان بود.