حاجی آقا چند بار فرمودند که ” اگر من هیچ خدمتی به اسلام نکردم ، جز این که در کرمانشاه ماندم و علیرغم تمام شکنجه های روحی و کارشکنی ها و غرض ورزی ها ، مرجعیت امام را در این منطقه تثبیت نمودم ، این بزرگترین خدمتی است که من به اسلام کردم . ” و بارها می فرمودند که : ” تقویت امام تضعیف کفر و تضعیف امام ، تقویت کفر است”
شهید آیت الله اشرفی اصفهانی از دیدگاه فرزند دوم ایشان
حجت الاسلام محمد اشرفی اصفهانی
سؤال : با توجه به این که حضرتعالی سال های متمادی در خدمت پدر بزرگوارتان بوده اید ، تقاضا می کنیم که گوشه هایی از زندگی و شمه ای از خصوصیات اخلاقی و عرفانی چهارمین شهید محراب را برای ما و برای ثبت در تاریخ روحانیت شیعه ، بازگو نمایید .
پاسخ : بسم الله الرحمن الرحیم ، ” من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ، او یکی از مصادیق بارز رجال صدقوا ما عاهدوا الله . ” امام خمینی (ره)
گرچه من فرزند ایشان هستم و فرزند نباید درباره پدر صحبت بکند ، اما در اینجا باید بگویم که شهید محراب ، حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی از چهره هایی بودند که به طور قطع و یقین ، اگر در عصر خودشان بی نظیر نبودند ، لااقل کم نظیر بودند .
و اگر بخواهیم پیرامون خصوصیات اخلاقی ، مقام علمی ، میزان تقوا و پارسایی و دیگر صفات برجسته ایشان بررسی نماییم ، لازم است که پیام مفصل حضرت امام را که پس از شهادت ایشان منتشر گردید به دقت بررسی و کلمه به کلمه تحلیل نماییم که در فرصت کوتاهی که شما در اختیار من گذاشته اید ، مجال چنین کاری نیست .
بسیاری از بزرگان که پس از شهادت ایشان با آنها ملاقات کردم ، افسوس می خوردند که چرا این شخصیت ارزنده را در زمان حیاتش نشناختیم و یا کمتر شناختیم !
گرچه از آغاز جنگ تحمیلی تا هفته شهادت ، هر هفته گوشه ای از نماز جمعه کرمانشاه از سیمای جمهوری اسلامی پخش می شد و مردم مکرر نام اشرفی اصفهانی را می شنیدند ، اما با این همه ایشان یکی از چهره های گمنام روحانیت بودند که مردم جامعه او را به خوبی نمی شناختند .
حالا اجازه بدهید من به عقب برگردم و تا آنجا که فرصت اجازه می دهد و حافظه ام یاری می کند ، مطالبی را از ایشان برایتان عرض کنم :
بنده از کلاس دوم ابتدایی یعنی از سن ۸ سالگی تا روز شهادت ، حدود ۳۰ سال ، با ایشان بودم . حاجی آقا در مدرسه فیضیه قم حجره ای داشتند ، حجره شماره ۲۱ . که من و اخوی بزرگ هم در خدمت شان بودیم .
از نظر وضعیت اقتصادی و گذراندن زندگی روزمره ، شاید ضعیف ترین فرد در مدرسه فیضیه ایشان بودند ، با این که در همان وقت موقعیت اجتماعی و علمی ایشان در حدی بود که بسیاری از فضلاء می گفتند دیگر اقامت شان در مدرسه درست نیست و باید سکونت در منزل را اختیار کنند .
حتماً می دانید که حجره های مدارس علمیه مخصوص طلبه های مجرد است و آقایان طلاب پس از چند سال تحصیل و بعد از پایان دوره تجرد ، منزلی را در خارج از مدرسه اجاره و یا بر حسب قدرت و توانایی خریداری می نمایند ؛ اما ایشان بر اثر فقر مادی حتی نمی توانستند منزل دو اتاقه ای را که اجاره اش در آن موقع حدود ۳۰ تومان بود ، تهیه نماید ، به ناچار همسر خود را در منزل پدرشان در اصفهان گذاشته بودند و هر چند ماه یک بار سری به آنجا می زدند .
در آن موقع نهایت شهریه ای را که به یک طلبه متأهل و سطح بالا ، کسانی که به درس خارج می رفتند ، می دادند ماهیانه ۴۵ تومان بود که ایشان با این مبلغ نمی توانستند که هم اجاره منزل بدهند و هم زندگی زن و فرزندان شان را اداره نمایند .
از نظر موقعیت علمی و اجتماعی ایشان مورد تأیید علما و مراجع ثلاث قم ، مرحوم آیت الله خوانساری ، مرحوم آیت الله حجت ، مرحوم آیت الله صدر ، بودند و مرحوم آیت الله بروجردی فوق العاده به ایشان علاقه داشتند و حتی برای دیدار ایشان به حجره حاجی آقا در مدرسه فیضیه می آمدند .
حدود ۸ سال نیز با آیت الله منتظری هم درس بودند و درس آیت الله بروجردی را با یکدیگر مباحثه می کردند . حاجی آقا حدود ۴۰ سال داشتند که به درجه اجتهاد رسیدند و اولین اجازه نامه اجتهاد را در حوزه علمیه قم ، مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری به ایشان دادند .
* * * * *
حاجی آقا خصوصیات اخلاقی ویژه ای داشتند که من سعی می کنم به چند مورد آن اشاره نمایم :
هر کس وارد منزل ایشان می شد ، چه عالم ، چه شخصیت های سیاسی و اداری و حتی افراد معمولی ، امکان نداشت که حاجی آقا بالای دست او بنشیند ، در اتاق کوچک شان که محل مطالعه و استراحت و پذیرایی از میهمان بود ، همیشه نزدیک به در جای مخصوص داشتند که آنجا می نشستند و به متکایی تکیه می دادند .
پذیرفتن دعوت اعیان و ثروتمندان برای ایشان بسیار مشکل و ناراحت کننده بود ، اما در عوض با طبقه ضعیف ، کشاورزان و کسبه جزء و کارگران ساده رفت و آمد داشتند و خیلی زود دعوت آنان را می پذیرفتند.
زمانی که به خمینی شهر ، زادگاهشان ، می رفتند ، خیلی ها از حاجی آقا دعوت می کردند که به خانه هایشان بروند ، اما ایشان عذرخواهی می کردند و باز هم دعوت افراد ضعیف را می پذیرفتند .
برای نمونه یک رعیتی که شاید تمام زندگیش هزار تومان نمی شد ، از حاجی آقا دعوت می کرد که به منزل او برود ، حاجی آقا فوراً دعوت او را اجابت کرده می گفتند : ” برو آبگوشت را درست کن ، من می آیم و بهترین لذت را در کنار تو در سر سفره کوچک تو می برم .”
هیچ زمانی حاجی آقا ، حتی بعد از انقلاب و انتصاب ایشان به عنوان امام جمعه کرمانشاه ، نوکر و کلفتی در خانه نداشتند ، کارهای منزل را والده انجام می دادند و حاجی آقا کارهای مرتبط به بیرون را بر عهده می گرفتند ، حتی پس از انقلاب و قبل از این که موضوع ترور شخصیت ها پیش بیاید ، ایشان خرید خانه را خودشان به طور مرتب انجام می دادند .
معمولاً وقتی از نماز جماعت بر می گشتند ، در مسیر راهشان یک قصابی و یک مغازه میوه فروشی و یک نانوانی بود که از آنجا خرید می کردند و پیاده مسیر مسجد و منزل را که حدود ۴۰ متر از سطح خیابان شیب داشت ، طی می کردند .
اکثر روزها والده دو پیمانه کوچک برنج درست کرده و به اتفاق حاجی آقا میل می نمودند و شب ها به طور معمول شام ایشان غذای ساده و حاضری بود . حتی اگر به میهمانی هم می رفتند ، شب ها غذای پختنی نمی خوردند .
بعد از ادای نماز مغرب و عشاء ، معمولاً مقداری شیر را با کمی ماست مخلوط کرده ، نان خشک را در آن خورد نموده و میل می کردند ، چون نظر حاجی آقا این بود که اگر کسی شب غذای زیاد بخورد و معده اش پر بشود ، برای عبادت آمادگی ندارد .
حاجی امکان نداشت که یک شب خواندن چند سوره از قرآن را فراموش کنند ، همیشه قبل از خواب چند سوره قرآن را به عنوان هدیه برای علما ، اساتید ، پدر و مادرشان از حفظ می خواندند و بنابر اظهار خودشان در مجموع حدود ۱۸ جزء قرآن را از حفظ داشتند .
هر زمانی که ایشان به مکه معظمه و مدینه منوره یا عتبات عالیات و یا مشهد مقدس مشرف می شدند، در شبانه روز سه نوبت صبح و ظهر و شب به حرم می رفتند و حداقل ۲ ساعت در آنجا می ماندند و در این فاصله علاوه بر زیارت مخصوص آن حرم ، نماز جعفر طیار ، زیارت جامعه کبیره و زیارت امین الله را از حفظ و با حال مخصوصی می خواندند .
چند بار از زبان خودشان شنیدم که فرمودند من از وقتی که مکلف شدم تا به حال یک روز هم خواندن زیارت عاشورا را ترک نکردم ، دعای کمیل ایشان نیز امکان نداشت که در شب های جمعه ترک بشود و باز خودشان فرمودند که من ۱۷ سال داشتم که دعای کمیل را از حفظ کردم .
* * * * *
از جمله اعتقادات محکم ایشان ، اعتقاد به تربت مخصوص امام حسین (ع) بود . من یادم هست که در کرمانشاه یا اصفهان ، گهگاهی کسانی به ایشان مراجعه کرده و اظهار می داشتند که در بیمارستان در سکرات موت قرار گرفته است . حاجی آقا همیشه تربت مخصوص امام حسین (ع) را همراه داشتند که مقدار کمی از آن را با آب مخلوط کرده ، چند سوره حمد به آن می خواندند و برای بیماران بدحال می فرستادند ، چندین مورد را به یاد دارم که تا آب تربت به آنها رسید، حالشان خوب شد و شفا پیدا کردند . در روایت هم داریم که اگر بیماری اجل حتمی اش فرا نرسیده باشد ، با تربت سیدالشهداء (ع) شفا پیدا می کند .
* * * * *
چند روز قبل از شهادت ، از حاجی آقا دعوت شد که در مراسم غبار روبی ضریح حضرت رضا (ع) شرکت نمایند . ایشان به اتفاق آقایان هاشمی رفسنجانی ، طاهری اصفهانی ، واعظ طبسی و چند شخصیت دیگر در آن مراسم شرکت نمودند و مقداری از غبار داخل ضریح را با دست خودشان جمع کرده و در کیسه کوچکی ریختند .
و بعد به ما سفارش کردند که اگر من شهید شدم یا فوت کردم ، این غبار متبرک را روی کفن من بریزید ، ما هم در موقع دفن ، غبار ضریح مطهر حضرت رضا (ع) را با مقداری تربت مخصوص امام حسین (ع) مخلوط کرده و روی بدنشان پاشیدیم .
* * * * *
نماز شب و مناجات با حضرت پروردگار در دل شب ، یکی از کارهای روزمره حاجی آقا بود ، اما بسیار مقید بودند تا کسی متوجه نشوند که ایشان نماز شب می خوانند . معمولاً بدون این که چراغی روشن بکنند یا سر و صدایی ایجاد نمایند ، نماز شب و مستحبات مربوط به آن را می خواندند و بعد نیم ساعت مانده به طلوع آفتاب ما را برای خواندن نماز صبح بیدار می کردند .
در مدرسه فیضیه هم که اقامت داشتند ، معمولاً یک ساعت مانده به اذان صبح به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شده و نماز شب را در آنجا می خواندند .
چندی قبل حضرت آیت الله نجفی مرعشی برای ما نقل کردند که : ” خدا پدر شما را رحمت کند ، همیشه قبل از اذان صبح که به حرم حضرت معصومه (س) مشرف می شدم ، یا اولین نفر من بودم و حاجی آقای شما نفر دوم و یا بالعکس .”
از خصوصیات دیگر حاجی آقا این بود که از مبالغه گویی ، دروغ و غیبت ، مخصوصاً غیبت به شدت متنفر بود . اگر گاهی در بین صحبت هایمان از کسی صحبت می کردیم ، ایشان با خشونت با ما برخورد می کردند و یا این که به سرعت از پیش ما می رفتند ، تا مبادا مطلبی را که آلوده به غیبت است ، بشنوند .
فقط در اینگونه موارد بود که عصبانی می شدند و گرنه در مسائل روزمره زندگی و مشکلات خانوادگی ، هرگز به یاد ندارم که ایشان عصبانی و یا ناراحت شده باشند . حتی با کسانی که به شدت با ایشان دشمن بودند ، به نرمی و ملایمت صحبت کرده و هرگز صدایشان را بلندتر از حد معمول نمی کردند .
در طول سالیان دراز برای حاجی آقا ، جمعه و تعطیلی هرگز وجود نداشت ، پیوسته و در هر حالت یا مطالعه می کردند و یا می نوشتند و بارها می گفتند که : ” من اگر مطالعه نکنم و بیکار باشم خسته می شوم و بهترین لذت را از مطالعه و نوشتن می برم .”
* * * * *
حالا اجازه بدهید مختصری هم درباره فعالیت های سیاسی ایشان صحبت بکنم . بعد از جریان خرداد ۴۲ و دستگیری حضرت امام ، حاجی آقا فعالیت های دامنه داری را در استان کرمانشاه آغاز نمودند و به محض این که خبر دستگیری امام را شنیدند ، به تهران آمدند و به مراجع بزرگی که از قم آمده بودند گفتند : ” امروز روزی نیست که ما بخواهیم در مقابل این رژیم جنایتکار سکوت بکنیم و ما نباید در ارتباط با دستگیری آقای خمینی آرام بنشینیم .”
آن طور که یادم هست آیت الله نجفی مرعشی در جواب حاجی آقا گفته بودند : ” ما هم برای همین منظور به تهران آمدیم و فعلاً تمام تلاش ما برای آزادی آقای خمینی است و تنها کسی که می تواند مقابل رژیم شاه بایستد و این انقلاب را به پیش ببرد ، ایشان است .”
از همان زمان حاجی آقا ، فعالیت های سیاسی خودشان را به طور پنهانی و آشکار شروع نمودند که بیان شرح مفصل آن ، فرصت زیادی را طلب می کند .
خلاصه کلام این که علاقه و ارادت حاجی آقا نسبت به امام فوق العاده زیاد بود و پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردی ، در مورد مرجعیت ، منحصراً نظرشان به ایشان بود و در این رابطه در طول مدتی که در کرمانشاه بودند ، پیوسته فعالیت داشتند و مکرر به من امر می فرمودند که ” برای ماه های رمضان و محرم ، گویندگان و مدرسینی را به کرمانشاه دعوت کن که از شاگردان و علاقمندان آیت الله خمینی باشند .”
وجوهات شرعی را هم که مقلدین حضرت امام به حاجی آقا می دادند ، ایشان به هر عنوان و واسطه ای که بود آن را به نجف می فرستادند ، پس از مدتی هم قبض رسید حضرت امام می آمد که ما آن را به صاحبان شان می رساندیم ، البته به دلیل حساسیت شدید رژیم ، این کار به صورت محرمانه انجام می شد .
بعداً حاجی آقا چند بار فرمودند که ” اگر من هیچ خدمتی به اسلام نکردم ، جز این که در کرمانشاه ماندم و علیرغم تمام شکنجه های روحی و کارشکنی ها و غرض ورزی ها ، مرجعیت امام را در این منطقه تثبیت نمودم ، این بزرگترین خدمتی است که من به اسلام کردم . ” و بارها می فرمودند که : ” تقویت امام تضعیف کفر و تضعیف امام ، تقویت کفر است .”
در همان زمان چند بار حاجی آقا را به ساواک بردند و به ایشان پرخاش کردند که شما مرتب منبری ها را دعوت می کنید و اینجا را به آشوب کشیده و امنیت شهر را به هم می زنید . و طبق اسنادی که بعداً به دست آمد ، ساواک کرمانشاه مرتب گزارش می کرد که : ” تنها عنصری که در اینجا شهر را به هم می زند ، عطاءاله اشرفی اصفهانی است و باید از اینجا برداشته شود .” چند بار هم حکم تبعیدشان را صادر نمودند ، اما هرگز نتوانستند ایشان را مغلوب نموده و از فعالیت باز دارند .
* * * * *
در مورد احتمال شهادت حاجی آقا هم اجازه بدهید مطالب خلاصه ای را عرض کنم : بعد از آن که آیت الله مدنی و آیت الله دستغیب را شهید کردند ، حاجی آقا متوجه شدند که یک جریان حساب شده ای در کار است و به ما گفتند : ” حالا که سراغ آقای مدنی و آقای دستغیب رفتند ، مطمئن هستم که سراغ من هم می آیند .”
آیت الله صدوقی (۱) را که شهید نمودند ، دیگر ایشان یقین کامل پیدا کردند که به زودی به سراغ او خواهند آمد . نه تنها حاجی آقا پیش بینی چنین کاری را نمودند ، بلکه بسیاری از شخیت ها و آنهایی که شم سیاسی خوبی داشتند ، به دنبال آن ترورها تحلیل می نمودند که نفر بعدی آیت الله اشرفی اصفهانی است .
و لذا عده ای از شخصیت های بزرگ به کرمانشاه آمدند و به حاجی آقا هشدار دادند که چنین خطری وجود دارد و ما برای حفظ جان شما نگران هستیم . ایشان با لبخند در پاسخ آنها گفتند : ” نهایت آرزوی من شهادت است ، من مشتاق شهادت هستم ، خدا کند که من هم مشمول الطاف الهی بشوم و این فوز عظیم نصیبم گردد .”
در آخرین ملاقاتی هم که ایشان با حضرت امام داشتند ، حاجی آقا به شواهدی اشاره کردند و از برخورد خاص امام نتیجه ای را گرفتند که خیلی عجیب است .
یک روز قبل از شهادت ، یعنی روز پنجشنبه ، حاجی آقا خدمت امام شرفیاب شدند که این توفیق نصیب من هم گردید . به محض این که ایشان وارد اتاق شدند ، امام از جای خود برخواستند و ایستاده با ایشان مصافحه و معانقه نمودند و بعد هم که حاجی آقا می خواستند از خدمت ایشان مرخص بشوند ، امام دوباره معانقه کردند .
وقتی از پله های منزل امام پایین می آمدیم ، رو به من کرده فرمودند : ” پسر ! من احتمال می دهم که این آخرین ملاقات من با امام باشد و دیگر به دیدار ایشان موفق نشوم ، چرا که این بار امام دو مرتبه با من معانقه کردند .”
دقیقاً ۲۶ ساعت و یک ربع بعد ، این احتمال به وقوع پیوست و ایشان به بزرگترین و آخرین آرزوی زندگی اش رسید .
* * * * *
سؤال : حضرتعالی از چند ساعت جلوتر تا لحظه شهادت همراه آن شهید بزرگوار بودید ، لطفاً خاطرات خود را از آن روز و آن لحظه حساس بیان بفرمایید .
پاسخ : آن صبح جمعه ، روز شهادت ایشان ، حدود ساعت ۱۰ ، برادر پاسداری به اتفاق نامزدش به خانه ما آمده بود تا حاجی آقا صیغه عقد آنان را بخواند .
یادم هست که مهریه خانم او یک جلد کلام الله مجید ، یک رساله حضرت امام و یک سکه بهار آزادی بود . بعد از این که من و حاجی آقا مشترکاً صیغه عقد را خواندیم ، ایشان فرمودند : ” عجب مهریه سبکی ! ”
و بعد رو به محافظین خودشان که اغلب آنها مجرد بودند کرده و گفتند : ” همین امروز به بچه های سپاهی اعلام بکنید که بروند ازدواج کنند ، اگر مهریه به این مقدار باشد ، من خودم مهریه همه آنها را تقبل می کنم . ”
سخنران قبل از خطبه های نماز جمعه آن روز ، آقای رستگاری بودند که به تازگی از سفر حج بازگشته بودند . وقتی سخنرانی ایشان تمام شد ، به طرف حاجی آقا آمده و کنارشان نشستند و بعد از چند لحظه حاجی آقا بلند شدند تا خطبه های نماز را شروع کنند .
عده ای از مردم که صف اول و دوم را تشکیل داده بودند به احترام حاجی آقا بلند شدند که در همین لحظه جوانی که لباس بسیجی پوشیده بود ، از صف سوم یا چهارم خودش را به سرعت جلو انداخت …
تصور من این بود که او یکی از رزمندگان بسیجی است که عازم جبهه می باشد و حالا می خواهد با نماینده امام و امام جمعه مصافحه ای بکند . حاجی آقا در حال بلند شدن بودند که منافق سیاهدل به بهانه مصافحه در بغل ایشان نشست و بلافاصله دست خودش را به گردن حاجی آقا انداخت …
تا من و محافظین به شک افتادیم که نکند این جوان هدف دیگری داشته باشد و اراده کردیم که به طرفش برویم ، یک باره انفجار رخ داد … و من ۶ متر آن طرف تر پرت شدم . پس از چند لحظه کوتاه که به خودم آمدم ، صدای رگبار مسلسل و شیون و زاری مردم را به هم آمیخته بود شنیدم .
فوراً به طرف حاجی آقا پریدم و دیدم که پای چپشان به کلی قطع شده و از نصفه پای راست که مانده خون ماننده فواره به اطراف می پاشد …
در همان حالت ایشان را بغل گرفتم و بی اختیار سر و صورت شان را شروع به بوسیدن کردم ، لحظاتی بعد در حالی که تنها ذکر ایشان حسین حسین بود ، او و مرا که دیگر از هوش رفته بودم ، به بیمارستان منتقل نمودند .
یکی از روحانیون کرمانشاه می گفت که من در بیمارستان تا آخرین دقایقی که قلب حاجی آقا هنوز می زد ، در کنار تخت شان ایستاده بودم و ذکر حسین حسین را تا آخرین لحظه حیات از ته دل ایشان می شنیدم …
مدتی قبل از شهادت که حاجی آقا احساس کرده بود که به این فیض عظیم خواهد رسید ، چند بار به اطرافیانش فرموده بود : ” این منافقین دست از سر من بر نمی دارند ، من حتماً شهید می شوم ، اما خدا کند که در آن لحظه کسی از اطرافیان شهید نشود .”
آرزوی او هم تحقق بخشید و در آن صحنه غیر از خودشان هیچ کس به شهادت نرسید .
* * * * *
آخرین مطلبی را که لازم است اشاره کوتاهی به آن بنمایم ، در ارتباط با تشییع جنازه حاجی آقا است که از نظر ازدحام جمعیت و طول مسافت تشییع و زمان تشییع در تاریخ اصفهان بی سابقه بود .
حاجی آقا به تخته فولاد اصفهان که قبرستان عمومی شهر است بسیار علاقمند بودند و بارها می گفتند که ” علمای بزرگی که از اوتاد و زهاد عصر خودشان بودند ، در آنجا دفن هستند .” بعد از انقلاب هم قمستی از آن را به نام گلستان شهدا نامگذاری کرده و شهدای اصفهان را در آنجا دفن می نمایند ، به همین خاطر حاجی آقا وصیت کرده بودند که در گلستان شهدای تخته فولاد دفن بشوند .
جنازهدحاجی آقا را که بعد از تشییع بسیار باشکوه کرمانشاه ، به اصفهان منتقل نمودیم ، اهالی خمینی شهر مدعی شدند که چون زادگاه شهید اشرفی اصفهانی در اینجاست و این افتخار مربوط به این منطقه می باشد ، باید حتماً ایشان در خمینی شهر دفن بشوند ، حتی در گلزار شهدای خمینی شهر هم قبری را از جلوتر کنده و آماده کرده بودند .
بحث های زیادی شد که حتی نزدیک بود به زد و خورد هم منجر بشود که ما دو مرتبه با دفتر امام تماس گرفتیم و از خود حضرت امام مسئله سؤال شد ، امام هم فرمودند : ” چون وصیت شده حتماً باید به وصیت عمل بشود .”
وقتی خمینی شهرهی ها نظر امام را شنیدند ، کمی آرام شدند ، ولی شرط کرده و گفتند : ” حالا که می خواهید این افتخار را از ما دور کنید ، ما باید جنازه مطهر را از همین جا سر دست بگیریم و تا خود اصفهان پیاده تشییع نماییم .”
ما گفتیم : ” حدود ۳۰ کیلومتر مسافت خیلی طولانی است ، مردم به زحمت می افتند .”
خمینی شهری ها در جواب گفتند : ” ما می خواهیم و تصمیم گرفته ایم تا با عشق و علاقه و اشک ، عزیز خودمان را پیاده بدرقه کنیم ….
توصیف لحظه ها و صحنه های آن روز واقعاً مشکل است . مردم قهرمان و شهید پرور اصفهان و شهرهای مجاور ، همگی جمع شده بودند تا در میان اشک و ناله و فریاد ، چهارمین شهید محراب خود را تشییع نمایند .
اهالی اطراف جاده خمینی شهر – اصفهان ، به صورت دسته های عزاداری ، با پرچم های مشکی و طبل و سنج ، در مسیر تشییع قرار گرفته ، اشک ریزان بر سر و سینه خود می زدند و فریاد بر می آوردند که : ” عزا عزاست امروز ، روز عزاست امروز ، اشرفی مجاهد ، پیش خداست امروز .”
ساعت ۹ صبح جنازه از خمینی شهر حرکت داده شد و حدود ساعت ۵ بعدازظهر در گلستان شهیدان تخته فولاد اصفهان ، به خاک سپرده شد ، یعنی ۸ ساعت جنازه روی دوش مردم مؤمن و شهید پرور منطقه قرار داشت .
بعد از این که محل مناسبی در گلستان شهیدان تخته فولاد در نظر گرفته شد و جنازه را در آنجا دفن کردیم ، یکی از دوستان به ما گفت : حاجی آقا به شما گفته بود که مرا در این محل دفن کنید ؟
گفتیم : نه ، ایشان وصیت کرده بودند که مرا در گلستان شهدا به خاک بسپارید ، اما محل خاصی را در اینجا معین نکرده بودند .
آن برادر گفت : حدود یک ماه قبل از شهادت ، وقتی حاجی آقا برای زیارت قبر شهدا به اینجا آمدند ، دقیقاً در همین محل که او را دفن کرده اید ، ایستادند و تکیه به عصایشان داده و گفتند : ” اینجا عجب جای خوبی است ، من از اینجا بوی بهشت را استشمام می کنم .”
و بعد از لحظه ای گفتند : ” اگر من لیاقت را پیدا کردم ، مرا در همین جا دفن کنید .”
حالا مقبره حاجی آقا در گلستان شهدا در تخته فولاد اصفهان ، زیارتگاه مردم مؤمن و شهید پرور اصفهان شده است . برای ما مکرر داستان هایی را بازگو می کنند که افراد زیادی به آنجا می روند و کرامت های عجیبی را می بینند که بهتر است آنها را از زبان خود مردم منطقه بشنوید . (۲)
پی نوشت:
۱. همانگونه که در متن مصاحبه با حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی اشاره شد ، این چهار شهید به اتفاق آیت الله طاهری اصفهانی ، از علمایی بودند که برای خلع شاه و همچنین بنی صدر خائن ، مشترکاً اعلامیه صادر نمودند .
۲. لازم به تذکر است که این مصاحبه ۴ سال پس از شهادت چهارمین شهید محراب ، حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی انجام گرفته است .a