من شاه دوستم !
در اواخر فروردین ۴۹ شنیدیم که تعدادی از سرمایه داران (بخوانید سرمایه گذاران) آمریکایی از جمله ” راکفلر ” می خواهند به ایران بیایند ، هدف از مسافرت و حضور آنها بررسی زمینه های سرمایه گذاری در ایران اعلام شد .(۱)
جامعه روحانیت مخالفت خود را با سفر این هیئت و اهداف آن اعلام کرد و آیت الله سعیدی (۲)علیه سفر سرمایه داران آمریکایی سخنرانی های تندی ایراد کرد ، گروه ما هم تصمیم گرفت که در همراهی با این مخالفت ها بیانیه ای صادر کند .
قرار بر این شد که نام و امضای چهره های سرشناس پای این بیانیه باشد ، به عبارتی چون این کار و مخالفت علنی بود ، اگر ما دستگیر می شدیم تنها عنوان موزع و پخش کننده بیانیه را داشتیم و امضا کنندگان خود پاسخگو بودند .
به دنبال چند نفری از سرشناسان سیاسی مانند اللهیار صالح (۳)رفتیم که نپذیرفتند ، داریوش فروهر(۴) هم مشروط به این که بیانیه به نام حزب ملت ایران باشد ، پذیرفت ، که شرط مقبولی نبود .
لذا طرح ما شکست خورد و آیت الله سعیدی گفت خود به تنهایی اعلامیه ای صادر می کند ، اعلامیه ای که او صادر کرد خیلی تند بود و عکس العمل شدید ساواک را در پی داشت (۵)، او را دستگیر و شکنجه کردند ، چون شکنجه ها سخت بود و از جهتی کسالت هم داشت در سلول فوت کرد .
به هر روی ما اعلامیه های تند آیت الله سعیدی را پخش کردیم ، تبعات پخش اعلامیه دامن ما را گرفت ، یکی از افراد گروه به نام احمد کروبی تعدادی از این اعلامیه را در داخل کیف به دانشگاه برد ، او در دانشگاه دوستی داشت به نام فاطمی(۶)که از گروه های چپ مارکسیستی بود .
چند برگ از اعلامیه ها را به او داد ، از قضا فاطمی هم دوستی داشت که ساواکی بود و خود خبر نداشت ، فاطمی اعلامیه را به دوست ساواکی اش داد و جریان لو رفت ، ساواک چند روز به تعقیب و مراقبت از فاطمی پرداخت ، دوستان و تماس های او را زیر نظر گرفت و بعد چهار پنج نفر از جمله خود فاطمی ، اکباتانی(۷) و اخوت را شناسایی و دستگیر کرد .
تعقیب و مراقبت ها ادامه یافت و در مرحله بعد احمد کروبی را هم به همراه مصطفی ستاری(۸) و حسن کلاهدوزان هنگام قرار در میدان ۲۴ اسفند ( میدان انقلاب) دستگیر شدند . (۹)
امیر لشکری در میدان اعدام (محمدیه) ابتدای خانی آباد ، کارگاه بافندگی داشت و آن را به انبار اعلامیه تبدیل کرده بود ، عصر برای صحبت درباره مسائل مالی و اعلامیه به کارگاه رفتم ، از همان ابتدا که زنگ در کارگاه را به صدا در آوردم متوجه وضعیت غیر عادی آنجا شدم .
در این کارگاه چند شاگرد بچه سال کار می کردند ، از آنها پرسیدم : امیر کجاست ؟ گفتند : رفته بازار ، می آید ! این وقت روز برای رفتن به بازار غیر عادی بود ، با این حال نیم ساعتی منتظر شدم ، دوباره پرسیدم : چرا نیامد ؟ قرار بود که این ساعت اینجا باشد !
یکی از شاگردها با خنده گفت : امروز ظهر آمدند و سیلی زدند تو گوشش و او را بردند . پرسیدم دیگر چه کسی را بردند .متوجه شدم که نعمت الله حاج امیری را نیز دستگیر کرده اند ، فهمیدم با پای خود به مهلکه آمده ام ، باید سریع آنجا را ترک می کردم .
اما قبل از رفتن به فکر افتادم تا مقداری از مدارک از جمله کتاب ها و جزوات را پیدا کنم و با خود ببرم و نابود کنم ، می خواستم از پله ها پایین بروم که زنگ در به صدا در آمد ، به طبقه بالا برگشتم و از پنجره دیدم سه نفر مأمور هستند .
آنها را خوب می شناختم ، طی مدتی که در بازار بودم در ارتباط با مسائل متعدد از جمله مسجد جامع بازار و کارهای متفرقه مرا به سازمان امنیت برای سؤال و جواب برده بودند و بازداشت های یک روزه ، دو روزه در پرونده ام بود .
با دیدن مأمورین مترصد فرار شدم ولی راه فراری نبود ، در مرحله ای هم نبودم که بخواهم خود کشی کنم و به دست مأمورین نیفتم ، گفتم هر چه باداباد . آخرش می رویم یکی دو سال آب خنک می خوریم ! تنها کاری که توانستم بکنم این بود که جزوه ها و کتاب ها را از پنجره به گاراژی که در پشت کارگاه بود انداختم و چند کاغذ شماره تلفن را هم به چاه توالت ریختم .
آن موقع این گذشت را نداشتم که خودم را از پنجره به پایین بیندازم ، لذا با سرعت خود را به میان قراضه های پارچه انداختم و خود را لابلای تلی از کهنه پارچه ها و پوشال ها مخفی کردم و خود را به خواب زدم و بچه ها را تشویق و تهدید کردم که کسی نباید بفهمد که من اینجا هستم ، بعد آنها رفتند و در را باز کردند .
مأمورین به خاطر تأخیر در باز کردن در غرولند کنان وارد شدند و از همان پایین شروع به جستجو و گشتن تمام سوراخ سمبه ها ، در طبقه بالا سه چهار اتاق بود ، نقشه ام این بود که وقتی آنها به داخل یکی از اتاق ها رفتند من از طریق راهرو فرار کنم .
اما آنها هم حساب کار خود را داشتند و یکی شان در راهرو مراقب ایستاده بود و دو نفر دیگر وارد اتاق ها می شدند ، من از لای پوشال ها رفت و آمد آنها را می دیدم ، کاملاً خود را به خواب زدم تا این که وارد اتاق و محل اختفای من شدند .
بی درنگ پوشال ها را کنار زدند ، یک دفعه جا خوردند ، شاید هم ترسیدند ، من به روی خود نیاورده و به خروپف خود ادامه دادم ، گویا که چند ساعتی هست که در خوابم ! آن دو به هم نگاه کردند و دیگر همکار خود را هم صدا زدند ، یکی گفت : خودش است ، طرف اصلی همین است ! من می شناسمش !
او مرا شناخته بود ، پرسید : تو مگر شاگرد مصدقی نیستی ؟! تو خودت اعلامیه چاپ می کنی ، تو خودت در رأس اینها هستی و خط می دهی . دیدم اوضاع وخیم است ، سعی کردم بی تفاوت باشم ، در حالی که من خودم را به خواب زده بودم ، آنها مرتب فحش می دادند و من توجهی نمی کردم .
دستم را گرفتند و کشیدند و با چند اردنگی بلندم کردند ، خود را خواب آلود و هراسان نشان دادم و گفتم : مگر آزار دارید ، چرا می زنید ؟ اصلاً اینجا چه کار دارید . بعد وانمود کردم که کم کم هوشیار می شوم .
آنها عصبانی شدند و گفتند : اه آقا رو ! ما اینجا چه کار می کنیم ؟ تو اینجا چه کار می کنی ؟
گفتم : شما را سن نه ( به شما چه ؟ ) مأموری که مرا شناخته بود دوباره پرسید ؟ ببینم ! پدر سوخته ! مگر تو شاگرد مصدقی نیستی ؟
گفتم : چرا ! بودم . ولی حالا نیستم ، مدتی است که با او بر سر حقوق دعوا کردم و بیرون آمده ام . گفت : پاشو خر خودتی ! هر چی هست زیر سر خودت هست ! گفتم : مواظب حرف زدنتان باشید والا ….گفت : والا چی ! پاشو نقش بازی نکن ، ما مأمور سازمان امنیت هستیم .
من شروع کردم به فحش دادن به لشکری ( که قبلاً گرفته بودنش ) و بعد با خواب آلودگی رو به شاگردها کرده و گفتم : این فلان فلان شده کجاست چرا نیامده ، حالا وقتش است اگر بیاید امشب پدرش را در می آورم . پول مرا نمی دهد ! وقتی آمد به کلانتری خودش را پول می کنم ، به سیاه بازی خود به شکل دیگر ادامه دادم .
مأمورین گفتند : چیه ؟ چرا ناراحتی ؟! گفتم : این مردیکه فلان فلان شده صاحب کارگاه را می گویم ، الان سه ماه است که چند هزار تومان از من گرفته و پس نمی دهد . هی امروز و فردا می کنه ، امروز برو ، فردا بیا ! فردا برو پس فردا بیا ! خلاصه کلافه ام کرده است .
عصری هم آمدم منتظرش بودم تا بیاید و بردارمش و ببرمش کلانتری که نمی دانم چرا تا الان نیامده ، دیر کرد ، منم از فرط خستگی لای این پوشال ها خوابم برد ، آمدن شما را هم نفهمیدم ! گفتند : زکی ! خودتی ! فکر کردی ! نه خیر آقا !
آنها پوزخندی زدند و گفتند : شما از بس بی خوابی کشیده اید و اعلامیه چاپ کرده اید از خستگی اینجا خوابتان برده است ! گفتم : اعلامیه چی چی است ؟ این حرف ها کدام است؟ من از صحبت های شما سر در نمی آورم ! آقا من طلبی از این پدر سوخته دارم که آمده ام بگیرمش … اصلاً به شما چه ، شما کی باشید ؟
گفت : پاشو ! خسته شدی !! پاشو دیگر تمام است ! آن قدر وقت برای خوابیدن بهت بدهیم که از خوابیدن بیزار شوی ، پاشو مردیکه ! بازداشت هستی !
گفتم : برای چی ؟ گفتند : مگر نمی خواهی دوستت را ببینی ! او به همراه دیگر دوستانت دستگیر شده و الان پیش ما هستند و اعتراف کرده اند ، اینجا هم محل تهیه و تکثیر و انبار اعلامیه است .
وانمود کردم که من بی خبر و بی گناه هستم و از این حرف ها هم سر در نمی آورم ، گفتم : چه خوب که دستگیر شده ! مملکت آباد است ، شاه ما شاه خوبی است و کسانی که این کارها را می کنند خائن هستند .
بعد ادامه دادم : باشد ، اصلاً اینها الان کجا هستند ، آدرس بدهید من خودم می آیم تا ثابت کنم که در این کارها هیچ دخالتی نداشته ام ، می آیم تا دامن خود را از لوث این لکه ننگی که می گویید پاک کنم .
یکی از آنها گفت : به ! عجب پسر خوبی ! دیگری گفت : نه این کلکش است و رو به من گفت : خر خودتی ! بیا برویم . بعد مرا به اتاق دیگری هل دادند ، می خواستند بازرسی بدنی بکنند ، گفتم شما اول کارت تان را نشان بدهید ، آنها فهمیدند که من چیزهایی سرم می شود .
گفتند : تو اگر این کاره نیستی از کجا می دانی که مأمور باید کارت داشته باشد ! فهمیدم که خطا کردم و باید سریع اصلاحش کنم ، گفتم : خب معلوم است من در محیط بازار کار می کنم ، خیلی هم خوشنام هستم ، بعضی ها از روی دوستی و دشمنی می آیند و هروئین و تریاک توی جیب افراد می گذارند ، بعد طرف را می برند و می گویند در لباس هایش مواد پیدا کردیم و به دردسرش می اندازند .
شما هم می گویید مأمور سازمان امنیت هستید ، خب باید کارت تان را نشان بدهید ، تا خیالم راحت شود . آنها هم که وانمود می کردند توجیه شده اند کارت شان را نشان دادند و بعد مرا بازرسی بدنی کردند ، چیزی پیدا نکردند !
یکی از آنها پرسید : دستبند بزنیمش ! من در ادامه نمایش خود دستهایم را پیش کشیدم و گفتم : خب بزنید ، من خودم می آیم ، می خواهم این لکه ننگ را از دامنم پاک کنم ، چون من شاه دوست هستم ! یک وطن پرست واقعی ! … آن کس را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است ! آقا برویم من خودم با پای خودم می آیم …
گویا آنها دستبند به همراه نداشتند و فکر نمی کردند که در چنین وضعیتی قرار بگیرند ، یکی از ایشان گفت : نه بابا ! این پسر خوبی است ، دستبند نمی خواهد ، خودش می آید !
بعد یکی دست چپ و دیگری دست راستم را گرفتند و حرکت کردیم ، در میان نگاه های شاگردهای کارگاه از آنجا خارج شدیم ، در خیابان به ماشین رسیدیم ، تا آن لحظه به یکی دو سال زندان فکر می کردم و فرار از دست مأمورین جایی در ذهنم نداشت .
مأموری پشت زل نشست ، یکی هم دست مرا رها کرد و جلوتر از من در عقب ماشین نشست تا من بین آنها بنشینم ، در لحظه و آنی جرقه ای در فکرم زده شد ، فرار ! ثانیه ای درنگ نکردم ، در این لحظه مأمور بیرون خودرو به من گفت بود : برو بنشین !
من در حالی که کله ام را به داخل اتومبیل برده بودم و یک پا در میان هوا و زمین داشتم ، با دستی که آزاد بود پاشنه کش فلزی را از جیبم در آوردم و با قدرت تمام به روی مچ مأموری که دستم را گرفته بود زدم ، فریاد آخ … به آسمان برخاست و دست من رها شد و با سرعت شروع به دویدن کردم .
مأمورین تا به خودشان بیایند و بفهمند که چه شده است ، من چند ده متری از آنها فاصله گرفته بودم ، آنها به دنبالم می دویدند ، در حالی که بارانی از فحش و بد و بیراه روانه ام می کردند و داد می زدند : بگیریدش ! من هم می دویدم و دستم را تکان می دادم و فریاد می زدم : بگیریدش ! مردم حیران به ما می نگریستند و نمی دانستند که چه کسی را باید گرفت !
آنها از میدان اعدام تا بازارچه سعادت دنبالم کردند ، من جوان ، کوهنورد و قوی بودم ، جبر به دنبالم بود و انگیزه هم داشتم ، حسابی می دویدم ، حدود ساعت ۹ شب شده بود و توانستم آنها را در کوچه پس کوچه های بازارچه سعادت جا بگذارم .
آنها مرا گم کردند ، شاید هم خسته شدند و بریدند و از جستجو و تعقیب دست کشیدند ، جالب این که بعدها در اسناد دیدم که گزارش کرده اند چون از من مدرکی به دست نیاوردند آزادم کردند ، تنظیم این نوع گزارش از سوی آنها طبیعی بود و باید آنها قصور خود را می پوشاندند . (۱۰)
_________________________
۱- به تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۳۴۹ رسانه های داخلی اعلام کردند که برای بررسی امکانات سرمایه گذاری در ایران ، راکفلر و لیلینتال به اتفاق دیگر بزرگترین سرمایه گذاران آمریکا به تهران می آیند ، بنا به نوشته مطبوعات ، برخی از این سرمایه گذاران در هر دقیقه دهها هزار دلار درآمد دارند . ( هفت هزار روز ، ج ۱ ، ص ۴۰۳ )
۲- آیت الله سید رضا محمد رضا سعیدی در دوم اردیبهشت ۱۳۰۸ در نوغان مشهد به دنیا آمد ، دروس حوزوی را در مشهد و قم تا درجه اجتهاد فرا گرفت و از محضر استادانی چون آیت الله العظمی بروجردی ، میرزا هاشم آملی استفاده کرد و بعد به محضر درس حضرت امام خمینی کشیده شد ، در هنگام دستگیری امام در ۱۵ خرداد ۴۲ او در کویت به تبلیغ مشغول بود و پس از شنیدن خبر در حسینیه نخیحیل کویت به منبر رفت و از شاه انتقاد کرد .
پس از تبعید امام از ترکیه به عراق ، آیت الله سعیدی به نجف رفت و در بازگشت به ایران مسجد موسی بن جعفر (ع) تهران را پایگاه تبلیغ و حمله به رژیم شاه قرار داد . آیت الله سعیدی در صدور برخی اعلامیه ها و بیانیه های مخالفت آمیز با شاه از طرف روحانیون نقشی جدی و اصلی داشت و امضایش در پایین بیشتر نامه ها و بیانیه ها دیده می شد .
سرانجام او بر اثر شدت مبارزات و مخالفت هایش علیه شاه و ایراد سخنرانی های آتشین بر ضد کنسرسیوم سرمایه گذاری سرمایه داران آمریکایی در ایران در ۱۱ خرداد ۱۳۴۹ دستگیر شد و ده روز بعد پس از تحمل شکنجه های فراوان به شهادت رسید .
۳- اللهیار صالح فرزند میرزا حسن خان مبصر الممالک در ۱۲۷۶ در کاشان به دنیا آمد ، در مدرسه ای که تحت نفوذ حزب دمکرات کاشان بود تحصیل کرد ، بعد به تهران آمد و ابتدا در مدرسه فرانسوی ها و پس از آن در مدرسه آمریکایی ها تحصیل کرد .
اولین شغل او مترجمی در سفارت آمریکا بود ، او در دوره رضاخان عهده دار شغل های مهمی در دستگاه قضا و اداری کشور شد از جمله : بازپرس وزارت عدلیه ، دادستان اصفهان ، ریاست انحصار کل دخانیات ، سرپرست کل گمرک و …
بیشترین رشد و ترقی صالح پس از به سلطنت رسیدن محمدرضا پهلوی است که به سمت ها و مقام های مهمی دست یافت از جمله : وزارت دارایی و دادگستری در چندین کابینه در دهه ۱۳۲۰ ، نمایندگی مجلس شورای ملی ، سفارت ایران در واشنگتن و … همچنین او از رهبران جبهه ملی و از بنیانگذاران حزب ایران محسوب می شود ، صالح در ۱۳۶۰ در خارج از کشور درگذشت .
۴- داریوش فروهر در ۱۳۰۷ در اصفهان به دنیا آمد ، در پانزده سالگی و به هنگام تحصیل در دبیرستان ایرانشهر فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد . پس از اخذ دیپلم به دانشکده حقوق دانشگاه تهران راه یافت ، در دوره دانشجویی به تشکیلات مکتب ( هسته بنیادی یک گروه سیاسی و ملت گرا ) پیوست .
در ۱۳۲۹ به خاطر شرکت فعال در برنامه های نهضت ملی شدن صنعت نفت از طرف حکومت روزم آرا دستگیر و زندانی شد ، او در آن زمان سخنگوی دانشجویان بود . در ۱۳۳۰ وقتی مکتب به حزب ملت ایران تبدیل و تغییر یافت ، فروهر در دی ماه همان سال به دبیری این حزب انتخاب شد ، او در ۲۹ خرداد ۳۱ در سالروز خلع ید از استعمارگران بار دیگر بازداشت شد ، اما بعد از مدت کوتاهی آزاد شد و توانست در سی تیر ۳۱ به طرفداری از مصدق هواداران و یارانش را در اجتماع و تظاهرات میدان بهارستان رهبری کند .
فروهر در مقابله با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مجروح و به بیمارستان نجمیه انتقال یافت ، طرفدارانش شبانه او را از بیمارستان فراری دادند ، از آن پس فروهر به مبارزه پنهان روی آورد و نخستین دوره آرمان ملت را منتشر کرد تا آن که در دی ۳۲ دستگیر و به زندان جزیره قشم تبعید شد .
او در اوج تلاش های دولت زاهدی بر سر انعقاد قرارداد امینی _ پیچ به تهران بازگشت و مسئولیت تشکیلاتی نهضت مقاومت ملی را عهده دار شد که پس از برگزاری تظاهرات خیابانی به همراه تعدادی از دوستانش دستگیر و زندانی شد .
بازداشت دیگر فروهر مربوط است به مبارزات او علیه پیمان بغداد ، او در ۸ خرداد ۳۸ نیز هنگام دیدار با دانش آموزان و دانشجویان و کارگران دستگیر و به سلول انفرادی انتقال یافت . فروهر در ۳۹ پیشنهاد شاه را برای خروج همیشگی از ایران رد کرد و در ۳۰ تیر همان سال در حالی که در زندان به سر می برد به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی دوم برگزیده شد و در اثر این اقدامات این جبهه ، فروهر از زندان آزاد شد .
اما این آزادی خیلی دوام نیاورد و دو ماه بعد مجدداً بازداشت گردید ، دستگیری دیگر فروهر مربوط به سال ۴۳ است ، او به همراهی گروهی از طرفدارانش دستگیر و در زندان با حاج آقا مصطفی خمینی آشنا شد و از طریق ایشان با شخصیت حضرت امام خمینی آشنا گردید . او این بار در دادگاه به سه سال زندان محکوم شد ، اما پس از آزادی در سال ۴۵ به مبارزاتش علیه رژیم ادامه داد ، از این رو در سال ۴۹ بدون محاکمه سه سال زندان را تحمل کرد
او در سال های ۵۳ و ۵۷ به وکالت دادگستری پرداخت اما از مبارزاتش غافل نشد ، در سال ۵۷ عوامل ساواک در طبقه دوم منزل وی بمب گذاشتند که آسیب جانی در بر نداشت ، فروهر در آبان ۵۷ به همراه دکتر سنجابی که از پاریس و دیدار با امام باز گشته بود برای مدت کوتاهی دستگیر و زندانی شد ، فروهر پس از آزادی به پاریس رفت و در خیل یاران حضرت امام خمینی قرار گرفت و به همراه ایشان در پرواز انقلاب به ایران بازگشت .
فروهر پس از پیروزی انقلاب اسلامی وزیر مشاور سیاسی و وزیر کار و امور اجتماعی کابینه مهندس بازرگان و عضو هیئت ویژه دولت برای حل مسئله کردستان بود ، او بعدها به یکی از چهره های منتقد نظام جمهوری اسلامی تبدیل شد .
تلاش فراوان دوستان و اطرافیان وی برای مطرح کردن او به عنوان یک چهره سیاسی در تغییر و تحولات سیاسی کشور نتیجه ای در بر نداشت ، فروهر و همسرش پروانه اسکندرپور در اواخر سال ۷۷ به طرز فجیعی در منزل مسکونی خویش به قتل رسیدند ، بعدها وزارت اطلاعات قتل این دو و تعدادی دیگر از عناصر روشنفکر و دگر اندیش را به عوامل خودسر آن وزارت نسبت داد . ( بامداد ، ش ۲۰۳ ، ۱۲ ، اطلاعات محقق )
۵- برای اطلاع بیشتر از محتوای اعلامیه گامی دیگر در راه تشدید غارتگری ، بنگرید به متن اعلامیه در پیوست سوم .
۶- سید محمود معروف به فریدون فاطمی فرزند سید حسن در سال ۱۳۲۹ در تهران به دنیا آمد ، وی به دلیل مطالعات فراوان فردی اهل قلم بود که در مجلات نگین و فردوسی مقاله می نوشت و در قسمت آگهی ها روزنامه کیهان نیز کار می کرد ، سال ۱۳۴۹ در حالی که دانشجوی سال اول اقتصاد بود در جریان ارتباط با لشکری و فعالیت های او در ۳۱/۲/۴۹ دستگیر و به نه ماه حبس تأدیبی محکوم شد .
وی که در گزارش های ساواک دارای تمایلات مارکسیستی معرفی گردیده بود در بازجویی گفته بود : در بحث های خود با کروبی و مهدی رجبی در بحث کمونیزم بعضی از جهات کمونیست را می پسندیدم . فاطمی در ۶/۱۲/۴۹ از زندان آزاد شد و برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفت ، در گزارش های سال ۵۰ ساواک از وی به عنوان دانشجوی سوسیالیست مذهبی یاد شده است . ( شهید سید اسدالله لاجوردی ، ۱۱۴ _ ۱۱۵ )
۷- علی اصغر معروف به ناصر اکباتانی فرزند حسن در ۱۳۲۷ در تهران به دنیا آمد او که در سال ۴۹ دانشجوی سال سوم رشته زمین شناسی بود ، از طریق سید محمود فاطمی با لشکری آشنا شد و به دلیل دخالت در حمله به شرکت هواپیمایی ال . عال و در ۲/۳/۴۹ دستگیر و به نه ماه حبس تأدیبی محکوم شد ، وی به دلیل ضعف اعتقادات دینی اش به همراه مهدی رجبی در زندان با کروبی ، لشکری و لاجوردی مخالفت کرد . در ۱۴/۹/۵۲ به علت فعالیت های کمونیستی و فعالیت به همراه عناصر وابسته به گروه کمونیستی انقلابیون دستگیر و به مدت سه روز بازداشت شد ، اکباتانی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز وابستگی به گروه های کمونیستی داشته است . ( شهید اسدالله لاجوردی ، ۱۱۶ _ ۱۱۷ )
۸- مصطفی نژاد ستاری فرزند عباس در ۱۳۲۸ در اصفهان به دنیا آمد ، نژاد ستاری توسط محمد علی اشرف خراسانی با لشکری ، کروبی ، میر هاشمی و کلاهدوزان آشنا شد و مسئولیت مالی جلسات را به عهده گرفت . وی که در سال ۴۹ دانشجوی سال دوم رشته متالوژی دانشگاه صنعتی بود به علت فعالیت در جریان حمله به شرکت هواپیمایی ال . عال و تهیه و توزیع اعلامیه ، مخالفت با ورود سرمایه داران آمریکایی به ایران ، در ۲۴/۲/۴۹ دستگیر و به یک سال حبس تأدیبی محکوم شد و پس از طی دوران محکومیت در ۲۰/۲/۵۰ از زندان آزاد گردید .
۹- برای اطلاع بیشتر از نحوه لو رفتن و دستگیری گروه به اصطلاح ال . عال بنگرید به خاطرات لشکری ، محمد رضا مقدم ، حسن کلاهدوزان و حمید اخوت در پیوست دوم و سند شماره ۱۳ .
۱۰- بنگرید به سند شماره ۱۳