اولین تجربه سیاسی جمعی :
با ورود به مؤتلفه در فعالیت ها و جلسات آنها شرکت می کردم ، در آن جلسات افرادی همچون حاج صادق امانی (1) و شاهچراغی و سید تقی خاموشی (2) صحبت می کردند .
مهمترین و مؤثرترین حرکت مؤتلفه مربوط به محرم سال 1342 (1383 هـ .ق ) است . در نوروز همان سال عوامل شاه به مدرسه فیضیه حمله کردند ، به خواسته آقای خمینی عزاداری آن سال برای امام حسین و شهدای کربلا با شکوه برگزار می شد و در خلال آن واعظان و سخنرانان جنایات شاه و دربار را به مردم گوشزد می کردند .
در روز عاشورا (13 خرداد 42) هم مؤتلفه برنامه ای تدارک دید که هم برای تعزیت این روز بود و هم برای ابزار مخالفت با دستگاه شاهنشاهی ، راهپیمایی روز عاشورا از مسجد حاج ابوالفتح (3)شروع شد ، بچه های مؤتلفه در شور و ذوق دادن به این راهپیمایی بزرگ جلودار بودند و آن را هدایت می کردند ، شعارهای انقلابی در دفاع از راه حسین (ع) و بر ضد حکومت سر می دادند .
حاج صادق امانی و حاج مهدی عراقی (4) از جمله کسانی بودند که خیلی برای راهپیمایی زحمت کشیدند ، حتی به یاد دارم که حاج مهدی در مقابل سر در دانشگاه تهران سخنرانی جالبی کرد ، ما در میان راهپیمایان اعلامیه توزیع می کردیم .
نتیجه آن راهپیمایی خیلی مهم است ، رژیم شاه از این حرکت و جسارت مردم به شدت عصبانی شد ، در نتیجه شامگاه فردای آن روز و بامداد پس فردا ، مأموران رژیم حمله گسترده ای به مراکز روحانیون صورت دادند و تعدادی از علمای سخنور و به قول آنها محرک را دستگیر کردند .
آقای خمینی نیز در بامداد روز 15 خرداد در شهر قم دستگیر شدند ، در همان ساعات اول خبر این واقعه به شهرهای بزرگ رسید و حرکتی خروشان از طرف مردم به نشانه اعتراض به این دستگیری پدید آورد .
در تهران نیز تظاهرات گسترده ای صورت گرفت و به یک قیام عمومی تبدیل شد ، نیروهای نظامی شاه مداخله کردند و درگیری خونینی را رقم زدند ، من در خیابان شهباز (17شهریور) در میان تظاهر کنندگان بودم و با نظامی ها درگیر شدم و گلوله ای از بغل گوشم زوزه کشان رد شد ، در آن روز ما به جاهای مختلفی رفتیم : بوذر جمهری (15 خرداد) ، بازار ، میدان خراسان ، میدان ارک و ….
در میدان خراسان یک ماشین کمپرسی آجر حمل می کرد ، با سه چهار نفر جلو آن را گرفتیم و آجرها را چند تا چند تا به طرفین خیابان می ریختیم که مردم برای حمله از آن استفاده کنند ، تا میدان فوزیه (امام حسین) چنین کردیم .
در میدان فوزیه که ارتشی ها متمرکز بودند من توانستم باطوم یک سرباز را بگیرم و او هم با سر نیزه تفنگش دنبالم کرد ، در بین راه یک لنگه کفشم را از دست دادم ، با همان وضع مقدار دیگر نیز با یک لنگه کفش دویدم و بعد که خسته شدم آن را هم در آوردم و به کناری انداختم و پا برهنه به دویدن ادامه دادم .
رژیم با مواجهه با خشم توفنده مردم از ارتکاب به هر عملی که به جان آقای خمینی آسیبی وارد سازد بیم داشت ، برخی روحانیون و علمای آگاه نیز این فرصت را مغتنم شمرده برای رسمیت دادن به مرجعیت ایشان تلاش کردند و با تنظیم بیانیه ای و امضا گرفتن از برخی آقایان ، مرجعیت آقای خمینی را رسمیت بخشیدند تا بدین روی رژیم برای آسیب رساندن به جان آقای خمینی با موانع قانونی روبرو شود . (5)
شاید بتوان گفت به غیر از روحانیونی که از شهرهای مختلف برای تحصن به تهران آمدند ، این بچه های هیئت های مؤتلفه بودند که برای آزادی آقای خمینی شب و روز نداشتند ، حضور در این قبیل حرکت های سیاسی جرأت و شهامت ما را دو چندان کرده بود .
ژنرال دو گل که به ایران آمده بود (6)، وقتی با همراهانش به کاخ گلستان در میدان ارک می رفت ما آنجا بودیم ، در میان ازدحام جمعیت یکی از دوستان ما سنگی به طرف ژنرال دو گل و شاه پرت کرد که به کالسکه آنها خورد ، مأمورین یک نفر را که قوی هیکل و درشت اندام بود دستگیر کردند و به زیر مشت و لگد خود گرفتند ، دوست ما هم که دید هوا پس است فرار را بر قرار ترجیح داد و از میان جمعیت محو شد .
الهام سیاسی :
پس از آزادی آقای خمینی و رهایی از حصر در فروردین 1343 علاقمندان به وی از هر قشر و طبقه ای به دیدارش می رفتند ، ما هم به دیدارشان رفتیم . در آن روزگار بعضی اوقات اختلافاتی بین طبقه دانشجو و روحانی پیش می آمد و برخی دانشجویان روحانیون را به عقب ماندگی و ارتجاع متهم می کردند و برخی روحانیون نیز از دانشجویان به عناوین روشنفکر لاابالی و بی دین یاد می کردند ، به این اختلافات توسط عناصر نفوذی ساواک دامن زده می شد و هر از گاهی کدورت ها و ناراحتی ها بالا می گرفت .
در یکی از دیدارهای مان با آقای خمینی در قم ، عده ای دانشجو برای ملاقات با ایشان به آنجا آمدند ، یکی از روحانیون رفت و در گوشی به آقای خمینی گفت که بهترین موقعیت است که شما اینها را نصیحت کنید ، ایشان گفتند : که من چیزی از اینها نمی بینم که بخواهم اینها را نصیحت بکنم .
این آقا دوباره تأکید کرد : نه آقا ! الان بهترین موقعیته ! الان اگر شما حرف بزنید حرف شما نافذ است ، آقای خمینی پرسید : من چه به آنها بگویم ؟! آن روحانی گفت : بگو ریششان را نتراشند . آقای خمینی ضمن یک نگاه تند به آن روحانی سکوت معنا داری کردند و چیزی نگفتند .
بر عکس آن خواسته آقای خمینی خیلی از دانشجویان گرم گرفتند و خوش و بش کردند ، همین رفتارهای ایشان باعث شد که این دو طیف روشنفکر و روحانی مقداری به هم نزدیک شوند .
مشاهده این صحنه ، الهام بخش نوعی فعالیت جدید در ما شد ، من به اتفاق چند تن از دوستان مبارزم مثل امیر لشکری و احمد کروبی (7) گروهی را به وجود آوردیم و نامش را ” جبهه آزادیبخش ملی ایران ” نهادیم و بعد به نام گروه های مختلف اعلامیه صادر می کردیم و بر فعالیت های روحانیون صحه می گذاشتیم و نیز به نام ” روحانیون ” بیانیه منتشر می کردیم و از دانشجویان تقدیر و تشکر می کردیم .
اگر طلبه ای را در قم می گرفتند به نام دانشجو اعلامیه صادر و از آن طلبه حمایت می کردیم ، اگر اتفاقی برای دانشگاه می افتاد و درگیری در صحن دانشگاه روی می داد ، همین کار را با نام روحانیون انجام می دادیم .
حتی اگر به دانشجویان چپی هم حمله می شد ما با چپ و مارکسیست بودن آنها کاری نداشتیم ، به همین بهانه اطلاعیه منتشر می کردیم ، بدین طریق می خواستیم یک نوع ائتلاف فکری و قلبی بین دو قشر ایجاد کنیم ، این روند تا سال 50 ادامه داشت و ما در پی هر واقعه و حادثه اعلامیه ای مجهول و مجعول این چنینی صادر می کردیم .
در سال 1343 حسنعلی منصور به دست اعضای مؤتلفه ترور شد ، این حرکت پس از تبعید آقای خمینی به ترکیه در آبان 1343 رخ داد و نشانه اعتراض به جو سیاسی حاکم قلمداد شد ، مؤتلفه ای ها آینده نگری و شناخت کافی از جامعه نداشتند ، از این رو انتقادی بر آنها وارد است . شاید ما هم اگر در آن زمان به جای آنها بودیم همین کار را می کردیم و می توان گفت عمل آنها در آن موقع خیلی انقلابی تعریف می شد .
آنها می گفتند اگر با شاه طرف بشویم و شاه را بکشیم ما کسی را نداریم که به جایش بگذاریم و در نتیجه در مملکت هرج و مرج به وجود می آید و خونریزی زیاد می شود ، ولی اگر بتوانیم اطرافیان شاه را از بین ببریم ، شاه گوشمالی می شود و درصدد اصلاح خود بر می آید ، لذا برای این منظور برخی بلند پایگان رژیم چون اسدلله علم و حسنعلی منصور ، دکتر اقبال و شریف امامی شناسایی شدند .
مؤتلفه در آن زمان دو سه هزار نفر عضو داشت ، اما تشکیلات شان خیلی منسجم و زیر بنایی نبود ، آنها با آن که آدم های معتقد و مسلمان و مبارزی بودند ، ولی در هدایت و شکل دهی تشکیلات ضعیف بودند و تاریخچه جنبش ها و نهضت های رهایی بخش جهان را مطالعه نکرده بودند ، ارتباط حزبی آنها ضعیف و شکننده بود ، از نام های مستعار استفاده نمی کردند . (8)
از این رو وقتی که آنها منصور را ترور کردند ، از روی سادگی به راحتی دستگیر شدند ، آنها قرار گذاشته بودند که بخارایی در جلو مجلس و نیک نژاد در جلو مسجد سپهسالار (مدرسه شهید مطهری) بایستند ، بنا بود که بعد از ترور نیک نژاد با تیراندازی از مقابل مسجد توجه مأمورین را به خود جلب کند تا بخارایی از بالا فرار کند . بخارایی پس از فرار در سه راه ژاله (مجاهدین اسلام) گیر می افتد ، او را به کلانتری 9 می برند ، خیلی هم اذیت و شکنجه اش می کنند ، ولی او اعتراف نمی کند .
بعد عکسی از ان در روزنامه ها منتشر شد ، از آنجا که مؤتلفه هیئتی عمل می کرد نه تشکیلاتی ، مأمورین با مراجعه به خانواده بخارایی گفتند که پسر شما در ارتباط با هروئین و اعتیاد دستگیر شده است ، آنها می گویند نه پسر ما این کاره نیست و همیشه با آدم های خوب ، نماز شب خوان و روحانی ها ارتباط دارد مثل حاج صادق امانی .
از آن پس تلفن امانی تحت کنترل قرار می گیرد ، وقتی حاج صادق تماس می گیرد و به برادرش می گوید که ساک یا چمدان مرا در این ساعت به فلان نقطه بیاور ، مأمورین هم در همان ساعت در محل قرار حاضر می شوند و حاج صادق را دستگیر می کنند . بقیه اعضا هم به همین شیوه و ترتیب دستگیر می شوند ، این دستگیری آسان به خاطر هیئتی کار کردن آنها بود نه تشکیلاتی .(9)
از میان دستگیر شدگان و متهمین ردیف اول شش نفر (صادق امانی ، محمد بخارایی ، مرتضی نیک نژاد ، رضا صفار هرندی ، مهدی عراقی و هاشم امانی) به اعدام محکوم شدند که دو نفر آخری با یک درجه تخفیف حکم شان به حبس ابد تقلیل یافت .
ابوالفضل حیدری ، عباس مدرسی فر ، عسگراولادی و کلاف چی نیز به حبس ابد محکوم شدند ، کلاف چی از نظر سیاسی وضع خوبی نداشت و بعد از چهار پنج سال آزاد شد . احمد شهاب (شاه بداغلو) نیز به ده سال حبس محکوم شد .
بازماندگان مؤتلفه پس از آن از کارهای تند و قهرآمیز دست کشیدند ، عمل و گفتارشان در برابر افکار عمومی منطبق نبود ، آنها در منظر عمومی از مسائل اخلاقی و اصول اسلامی صحبت می کردند ، به نظر من ایشان مقداری خشک و متعصب بودند .
یکی از سنت های آنها این بود که اعضای شان پیراهن یقه دار به تن نکنند و پیراهن شیخی بدون یقه بپوشند و یا جوان ها به خیابان شاهرضا و نظایر آن نروند تا با خانم های بد حجاب و لختی روبرو نشوند .
ترور را شاخه نظامی مؤتلفه سازماندهی و اجرا کرد و الا از حاج صادق امانی و امثالهم که سمبل و معلم اخلاق در مؤتلفه بودند این کارها بعید بود . حاج صادق آدم متدین و همچون نام با مسمایش صادق بود و از نظر جسمی لاغر و نحیف می نمود ، انتظار نمی رفت که ناگهان ایشان در رأس چنین کاری قرار بگیرد .
برای این کار هنوز افراد توجیه نشده بودند ، اعضا هنوز آمادگی این کار را نداشتند ، به همین دلیل وقتی اینها را گرفتند و تعدادی را اعدام و عده ای را هم زندانی کردند ، بقیه افراد دوام نیاوردند و تشکیلات از هم پاشید .
آنهایی که در مسیر ماندند به کارهای فرهنگی _ خدماتی روی آوردند و محافظه کاری پیشه کردند ، افرادی چون باهنر و رجایی به تأسیس و اداره مراکز فرهنگی مانند مدرسه رفاه مبادرت کردند ، برخی هم به تجارت کشیده شدند ، تعدادی هم به زندگی عادی و معمولی خود بازگشتند .
عده ای هم دنبال کارهایی مانند درست کردن مدرسه ، بیمارستان و کمک به ایتام و از این قبیل امور روی آوردند و تعدادی هم تا سال های پایانی رژیم شاه به گروه هایی مثل سازمان مجاهدین خلق و گروه حزب الله کمک مادی می نمودند و از شرکت مستقیم در فعالیت ها و حرکت های سیاسی دوری می کردند ، به این ترتیب دیگر گروهی به نام مؤتلفه تا زمان حیات رژیم شاه ، وجود خارجی نداشت .
________________________
1- محمد صادق امانی همدانی به سال 1309 در محله پاچنار تهران متولد شد ، پدر او شیخ احمد از فقها ، مجتهدین و تجار تهران بود ، محمد صادق پس از دوران مدرسه نزد پدرش به کسب و تجارت در بازار تهران مشغول شد ، امانی پس از پایان دوره ابتدایی به زی طلبگی در آمد و دروس اسلامی (عربی ، اصول و فقه) را در جامعه تعلیمات اسلامی فرا گرفت ، او به لحاظ سیاسی تحت تأثیر تعالیم نواب صفوی بود و پس از ملی شدن صنعت نفت ایران با تعدادی از دوستانش ( محمد صادق اسلامی و حسین رحمانی) گروه شیعیان را بنا نهاد تا به امور تبلیغی ، ارشادی و اجتماعی _ اسلامی بپردازد .
مراکز فعالیت و تبلیغ صادق امانی مساجدی چون شیخ علی و لرزاده بود . همچنین هیئت های مؤتلفه اسلامی در سال 1341 با ائتلاف هیئت تحت هدایت امانی در مسجد شیخ علی و هیئت مسجد امین الدوله و هیئت اصفهانی ها بوجود آمد که صادق امانی یکی از دوازده عضو کمیته مرکزی هیئت های مؤتلفه بود .
او ارتباط عمیقی با حضرت امام داشت و به تبعیت از معظم له تلاش فراوانی در جهت الغای تصویب نامه انجمن های ایالتی و ولایتی نمود ، او نقش چشمگیری در تبلیغات راهپیمایی روز عاشورا (13 خرداد) و قیام 15 خرداد 1342 داشت ، اشعاری که در این روزها سر داده می شد بیشتر سروده وی بود .
پس از سرکوب قیام 15 خرداد 42 ، امانی به همراه برخی از دوستان مؤتلفه ای ، شاخه نظامی هیئت های مؤتلفه اسلامی را بوجود آورد ، این شاخه توانست در بهمن 1343 حسنعلی منصور نخست وزیر وقت را به اتهام خیانت به اسلام و کشور اعدام انقلابی نماید .
در پی این اعدام عاملین و ضاربین او ، بخارایی ، امانی ، هرندی ، نیک نژاد و تعداد زیادی از اعضای مؤتلفه دستگیر شدند ، این چهار تن در دادگاه به اعدام محکوم شدند و حکم شان در 26 خرداد 1344 به اجرا گذاشته شد .
2- حاج سید تقی خاموشی از بازاریان و فعالین سیاسی علیه رژیم شاه در دهه چهل ، انسان خود ساخته ای بود که در جلسات شهید صادق امانی شرکت می کرد .
3- مسجد حاج ابوالفتح واقع در خیابان ری نزدیک میدان قیام (میدان شاه) است .
4- محمد مهدی حاج ابراهیم عراقی معروف به حاج مهدی عراقی به سال 1309 در محله پاچنار تهران به دنیا آمد ، در شانزده سالگی به عضویت جمعیت فداییان اسلام در آمد ، او جزء 353 نفر متحصنین در زندان قصر به خاطر دستگیری نواب صفوی بود . عراقی در قیام 15 خرداد 42 و دو روز جلوتر از آن در راهپیمایی روز عاشورا شرکت فعال داشت و در بهمن 43 به خاطر اعدام انقلابی حسنعلی منصور توسط شاخه نظامی هیئت های مؤتلفه اسلامی که او نیز جزء آن بود دستگیر گردید و در دادگاه به اعدام محکوم شد ، اما قبل از اجرای حکم با یک درجه تخفیف حکمش به حبس ابد تبدیل شد .
عراقی در زندان حکم پدر برا زندانیان مسلمان را داشت و از تمام امکانات خود در بیرون از زندان برای رفاه حال زندانیان و خانواده های آنان بهره می گرفت ، عراقی از جمله کسانی بود که شدیداً به سازمان مجاهدین خلق ایمان داشت و پس از تغییر ایدئولوژی و گرایش بخش عظیمی از این سازمان به مارکسیسم از آنها روی گردان شد و در زمره کسانی در آمد که به نجات مارکسیست ها معتقد بودند .
در همین زمان نیز وی بنیانگذاران سازمان (حنیف نژاد ، محسن و بدیع زادگان) را بری از انحراف می دانست و به آنها ایمان داشت ، عراقی در بهمن سال 55 مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد . او پس از آزادی ارتباطش را با گروه های مبارز مسلمان از سر گرفت و در نیمه دوم سال 57 به قافله یاران حضرت امام خمینی در نوفل لوشاتو پیوست و هنگام بازگشت ایشان به وطن عراقی نیز همراه شان بود .
حاج مهدی عراقی پس از پیروزی انقلاب در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی جای گرفت ، مدتی سرپرست زندان قصر بود و بعد به عضویت شورای مرکزی و ریاست واحد اجرایی بنیاد مستضعفان در آمد . همچنین او مدتی مدیریت مالی روزنامه کیهان را به عهده داشت و سرانجام در 4 شهریور 1358 به دست گروه فرقان به شهادت رسید ، حضرت امام درباره او فرمودند : “…او می بایست شهید می شد ، برای او مردن در رختخواب کوچک بود .”
5- چنین مانعی در قانون اساسی مشروطه سلطنتی ایران و سایر قوانین مدنی و جزایی وجود نداشت ، تنها در دوره نخست وزیری مصدق به سبب اهانت های برخی اصحاب مطبوعات به آیت الله بروجردی در هشتم اردیبهشت 1323 لایحه متممی برای قانون مطبوعات کشور تنظیم شد و بر اساس آن مجازات یک ماه تا سه سال حبس تأدیبی برای اهانت کنندگان به شخص او روحانیت ( مرجع تقلید عمومی ) در نظر گرفته شد .
سپس این متمم با کمی تغییر طی ماده 17 در قانون مطبوعات کشور مصوب دهم مرداد ماه 1334 گنجانده شد ، بر اساس این ماده انشاء و یا نقل مطالب توهین آمیز و افترا به شخص اول روحانیت و مراجع مسلم تقلید مستوجب کیفر یک تا سه سال حبس تأدیبی برای نویسنده و مدیر روزنامه (مدیر مسئول) است .
تلاش برخی از روحانیون از جمله آیت الله منتظری برای رسمیت بخشیدن و تأکید بر مرجعیت امام خمینی در راستای بهره مندی ایشان از روی حاکم و احترام آمیز این ماده قانونی و حفظ شأن و منزلت مراجع به شکل عرفی و سنتی بود . گرچه در گذشته یک بار این سنت و عرف با اعدام آیت الله شیخ فضل الله نوری مرجع مشروعه خواه و مخالف مشروطه توسط مشروطه خواهان نادیده گرفته شد .
در برخی منابع به اصل دوم متمم قانون اساسی استدلال شده است که به سبب آن رژیم نمی توانست مراجع تقلید را محاکمه کند ، ولی این اصل به وظیفه بررسی و تشخیص مغایرت و مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه توسط پنج مجتهد و فقیه اشاره دارد و در واقع مبین یک وظیفه نظارتی است و ارتباطی به منع قانونی محاکمه مراجع ندارد . (کوهستانی نژاد ، 424 و 721 . حسینیان ، 338 )
6- جراید در تاریخ 24 مهر 1342 خبر دادند : ژنرال دو گل رئیس جمهور فرانسه برای یک دیدار چهار روزه وارد تهران شد .
7- احمد کروبی فرزند علی به سال 1327 در تهران متولد شد ، او که در سال 48 _ 47 دانشجوی دوره مترجمی عالی دانشکده ادبیات بود در سال 49 تغییر رشته داد و به دانشکده اقتصاد رفت . در همین دوران به وسیله قاسم امیر خوانساری با لشکری آشنا شد و در جریان تهیه و توزیع اعلامیه علیه ورود سرمایه داران آمریکایی به ایران ، توسط یکی از منابع ساواک شناسایی و در 22 اردیبهشت 49 به همراه حمید اخوت با چهار هزار برگ اعلامیه دستگیر و به شش سال حبس محکوم شد . کروبی که به زندان مشهد منتقل گردیده بود با عسگراولادی و لاجوردی همراه بود و در گزارش زندان در سال 50 از او به عنوان فردی مذهبی ، خیلی زرنگ و آگاه و جزء سازمان مجاهدین خلق یاد شده است ، کروبی با اینکه مدت محکومیتش در 18 فروردین 55 به پایان می رسید ، ولی به علت فعالیت در زندان تا 29 اسفند 55 در زندان به سر برد ، او پس از آزادی به ادامه تحصیل پرداخت . کروبی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی با گروهک فرقان همراه بود و در مسجد خمسه فعالیت می کرد و بعدها در درگیری خیابانی کشته شد . ( شهید سید اسدالله لاجوردی ، 107)
8- از جمله معدود اعضای مؤتلفه که پس از ترور منصور برای در امان ماندن از ساواک به استفاده از نام های مستعار و تغییر چهره رو آورد ، شهید سید علی اندرزگو بود .
9- حاج مهدی عراقی در خصوص دستگیری عوامل ترور منصور روایت دیگری دارد ، اما بر نظر آقای شاهی صحه می گذارد ، بنگرید به عراقی ، مهدی ، ناگفته ها ، (خاطرات ) ، تهران ، رسا ، 1370