مقدمه :
گفته اند مبارز سعادتمند و خوش فرجام مبارزی است که در راه مبارزه جان می بازد ، نفی و اثبات این نظر هدف این نوشتار نیست ، اما نکته ای را به ذهن متبادر می کند که جان باختگان مبارز به دور از نگاه معنا گرایانه از جمله کسان خوش اقبال اند که نیستند تا آثار و نتایج جهد و جدال خود را ببینند و برای کاستی ها و نواقص احتمالی پیش روی مورد پرسش قرار بگیرند .
عزت شاهی از شمار مبارزانی است که توانست در جریان رویارویی قهرآمیز با رژیم شاه از زیر ضربات مهلک ساواک و شکنجه های روحی و جسمی دوران بازجویی و زندان جان به چندان سالم اما زنده ، به در برد و خود را به پیروزی انقلاب برساند .
او اگر چه چند صباحی خود از برنامه ریزان و مجریان نظام نوپای انقلابی جمهوری اسلامی بود ، اما خیلی زود از این گذرگاه عبور کرد و فقط به نظاره وقایع سال های بعد و آثار و تبعات آن نشست ، چرا ؟! این سؤالی است که پاسخش را شاید بتوان در خاطراتش جست .
با کنار رفتن گرد و غبار از خاطرات عزت شاهی در می یابیم که یاد گفته های او خاطره صرف و یا فقط حکایات تلخ و شیرین و شرح سردی و گرمی و تصویر شادی و غم زندگی نیست ، بلکه همین است و تاریخ ؛ تاریخ دو دهه مبارزه با رژیم شاه و سرگذشت جریان های سیاسی قهرآمیز و گروه های مبارز مسلح و قصه آدم هایی که با هر مرام ، عقیده و مسلکی روزی روزگاری برای رسیدن به آرمان های همیشگی بشری همچون عدالت ، قسط ، مساوات و جامعه ای خالی از تبعیض و به گمان بعضی از آنها بی طبقه ، قیام کردند و برای آن خون دادند و خون ریختند .
عزت با بیان خاطراتش بی هیچ واهمه و تعارفی بسیاری از جریان ها و شخصیت های مطرح سیاسی تاریخ معاصر را به چالش کشیده است ، خاطرات و تحلیل های او به دور از هر پسند این و آنی و بی ملاحظه نسبت به منافع و مضارهای شخصی و شخصیتی و جناحی و حزبی و فقط به زعم او برای ایفای وظیفه در قبال تاریخ بیان شده است .
عزت با این که تحت تأثیر القاب ، عناوین و جایگاه های سیاسی افراد واقع نشده است و همه را به سادگی ” آقا ” و یا ” خانم ” خطاب می کند ، اما همچنان خود محو شرایط و فضای آرمانی ذهن خود است و نمی تواند از آن دنیای درونی خود فاصله بگیرد .
تحقق چنین فاصله ای برای او یعنی پایان ، یعنی ته خط ، آرمان شهر او پر است از آدم هایی که ترک زن و بچه نمودند ، کار و زندگی وا نهادند و به دنبال کارزار با ظلم و ستم شدند . در چنین دنیا و شرایط و فضای ایده آلی و آرمانی است که او خیلی رک ، بی پرده و صریح سخن می گوید و باکی از پیامدهای آن ندارد .
در گذر زمان چون این شهر شراب او دست نخورده باقی ماند ، نظریاتش نیز دستخوش تغییر و دگرگونی نشد و هنوز با همان ملاک و سنجه های گذشته به تفسیر و تحلیل افراد و حوادث می نشیند .
طبیعی است که در این رفت و گذر ، حافظه تقلیل یابد ، خاطرات و یادمان ها کدر شود و با فاصله گرفتن از زمان حوادث و رخدادها ، یادگویه ها به سختی و دشواری صورت بگیرند ، اما بخت با ما یار بود که در سال های پرشور و حرارت اوایل انقلاب (59 _ 1358) که در آن صداقت انقلابی و به تعبیری بهتر صراحت انقلابی موج می زد و هنوز دسته بندی ها ، موضع گیری ها و صف بندی های گروهی _ سیاسی به شکل امروز نقش نبسته بود ، عزت خاطراتش را طی مصاحبه هایی به ابراهیم پور منصوری کارگردان ، تهیه کننده و مجری توانای برنامه های تلویزیونی باز گفت .
لازم بود بدانیم پور منصوری با چه هدف و انگیزه و در چه شرایط و حال و فضایی دست به این کار ظریف و مهم زده است ، جستم و یافتم ، هم او را و هم پاسخ سؤالاتم را . معلوم شد که این مصاحبه ها بخشی از طرح واره بزرگ تاریخی در تلویزیون بود که به دلایل مدیریتی ، بودجه ای و … زمین مانده است .
حال قرعه فال به نام من دیوانه زدند ، پس شانه هایم را به زیر این بار دادم ، از این مجموعه در آبان 1380 بیش از چهل ساعت گفتگو ضبط و پیاده شده در اختیارم گذاشته شد ، آنها را به دقت خوانده و یادداشت برداری کردم و باز خواندم .
از مطالب فهرست نویسی ، عنوان بندی و فیش برداری کردم ، با توجه به کاستی ها و نواقص و سؤالات جدیدی به ذهنم آمد که برای جوابشان به سراغ شاهی رفتم ، از آن تاریخ به بعد بارها جلسات و گفت و شنودهای ما تکرار شد . بخشی از این قیل و قال ها ( حدود 7 ساعت) ضبط شد و بخش زیادی هم در حد همان گپ و گفتگو برای تبیین ذهن باقی ماند .
سال 1381 گروه تاریخ شبکه دو سیما تدارک برنامه ای با عنوان ” تاریخ شفاهی ” را آغاز کرد ، نویسندگی و تدوین متن نوشتاری برنامه به عهده من گذاشته شد ، ره آورد این کار برایم دستیابی به چندین ساعت دیگر از مصاحبه های عزت بود .
یاسر رهنما هم که در سال 1379 نوزده ساعت با شاهی مصاحبه کرده بود وقتی فهمید من در پی تدوین این کارم ، با سعه نظر تمام آن مصاحبه ها را در اختیارم گذاشت و مرا مدیون لطف خود نمود ، بیش از ده ساعت دیگر از مصاحبه های عزت که در اواخر دهه هفتاد توسط مرکزی تحقیقاتی صورت گرفته بود روی میز کارم قرار گرفت .
به این ترتیب اندوخته ای سنگین از خاطرات و اظهارات عزت فراهم شد ، ولی ” که عشق آسان نمود اول ، ولی افتاد مشکل ها ” و این سرآمد همه سختی ها و مشکل ها بود ، چرا که در تدوین مطالب با انبوهی از گفتگوها و اطلاعات مواجه بودم که تطبیق ، حذف زواید و موضوعات تکراری و هم پوشانی آنها برای رسیدن به سر راست ترین قول و متن واحد کار آسانی نبود .
هر مصاحبه حال و روح خود را داشت و در فضا و شرایطی متفاوت به دست آمده بود که جمع بین آنها هم زمان می خواست ، هم صبر و حوصله و البته دقت . از آنجا که مصاحبه های سال های 59 _ 58 به زمان وقوع حوادث نزدیکتر بود و کمتر دستکاری شده و از ذهن و حافظه ای قوی تر نسبت به امروز برآمده بود ، پس اعتنا و ابتنای کارم را بر آن گفتگوها نهادم و چارچوب تدوین را بر اساس آن پی ریختم و از باقی مصاحبه ها و یاد گفته ها برای رفع نواقص و کاستی ها و تکمیل آن بهره بردم .
تمام جد و جهدم بر این بود ، ضمن ایجاد انسجام و پیوستگی در خاطرات ، لهجه ، لحن و محتوای کلام راوی آسیبی نخورد ، حتی کوشیدم با استخدام کلمات مناسب ، کوتاهی و بلندی و احساس غم و شادی و حزن و سرور نهفته در صدا را تا حد ممکن به گوش خواننده برسانم و انتقال دهم .
از این روست که بسیاری از واژه ها و اصطلاحات رایج در جریان مبارزه و زندان مانند : سمپات (هوادار) ، چپ (مارکسیست) ، بورژوا (سرمایه دار) ، اپورتونیست (فرصت طلب) و …. معادل سازی نشد ، اما در متن معنی یافت .
در شرح و تفسیر بعضی رویدادها و جریان های سیاسی معاصر و پرداخت شخصیت ها به گفتار و قول عزت بسنده نکردم و به هر آنچه که ممکن بود از کتبیات تا شفاهیات رجوع کردم ، تعدادی از بازیگران خاطرات او را که در داخل کشور بودند به طرق مختلف از نقاط دور و نزدیک پس از جستجوهای متوالی یافتم ، برخی به گفتگو نشستند و یاران دیگری را نیز معرفی کردند و برخی هم نه !
تعدادی از این ” نه ” ها به دلیل در نیافتن ضرورت تاریخی مسئله ، شماری از روی تواضع ! و برخی هم به دلیل مشغله زیاد و بعضی هم به سبب پشیمانی از گذشته و احساس گناه بود ، جالب این که در مراجعه به محل کار تعدادی از ایشان با پاسخ ” نه ” مسئول دفترشان مواجه می شدم !
اما آنان که ” بله ” گفتند و راضی به مصاحبه و گفتگو شدند ، بعضی حضوری و برخی تلفنی پذیرای سؤالاتم شدند ، بعد تمام یا بخشی از خاطره و پاسخ شان را اجازه چاپ دادند ، با بعضی هم گفتگوهای بی ربطی داشتم که حاصلش جایی در کتاب نیافت .
کسی مثل لطف الله میثمی را که فکر می کردم نابیناست و نخواهد دید که من چه می کنم با هوشمندی و ظرافت دستش را به سوی ضبط برد و گفت : ” لطفاً ضبط نکند ما به اندازه کافی از این کارها ضربه خورده ایم و …” پس دست به دامان قلم و کاغذ شدم و هر آنچه را که گفت تند نویسی کردم ، به این ترتیب در بعضی موضوعات تواتر و در بعضی تعارض ایجاد گردید ، ارزیابی و داوری بین این آراء و مواضع به عهده خوانندگان بود .
به سبب ایفای وظیفه تاریخی که در این امر همواره احساس می کردم در حد امکان به گویا سازی ، شرح و تبیین موضوعات و حوادث مهم و نقش آفرینان پرداختم . برای این منظور دامنه تحقیقاتم را وسعت دادم و کتاب های تاریخی و خاطره ، جراید ، اسناد و مصاحبه ها و منابع اینترنتی را واکاویدم ، برای دسترسی به منابع اینترنتی و ترجمه ای کمک های دوست متخصص و مجربم محمد کریمی ستودنی است .
اهتمام به هر چه بیشتر مستند شدن کتاب و دستیابی به اسناد نیز شرح و تفصیل مبسوطی دارد که در حوصله این نوشتار نمی گنجد ، خلاصه این که در این راه پس از مدت ها تلاش و پیگیری مستمر سرانجام موزه عبرت اولین یاری دهنده بود ، بعد مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات ، پاره ای از اسناد شخصی نیز توسط خود عزت در اختیارم گذاشته شد ، به جز قبضه پرونده عزت به پرونده و بخش هایی از اسناد شخصیت های مطرح در این کتاب نیز ورود کردم .
نیل به این اسناد از طرفی و بعد خواند ، تقویم ، گزینش و چینش آنها در کتاب از طرفی دیگر بسیار سخت و نفس گیر بود و زمان زیادی صرف آن شد ، اسناد درج شده در پایان کتاب فقط دو درصد از مجموعه اسناد مورد مداقه و تحقیق است ، نقش مهم چنین اسنادی در فضا سازی پاورقی ها و پیوست های پایانی کتاب کاملاً پیداست .
در استفاده از منابع کتابخانه ای کمک های دوست عزیزم رئوف گوهریان واقعاً کارساز بود ، پاره ای از وقایع و حوادث که عزت از آن سخن رانده بود انعکاس مطبوعاتی داشت ، برای اطلاع از آنها به سراغ آرشیوهای دو روزنامه مطرح در آن زمان : کیهان و اطلاعات رفتم .
مطالبی را از آنها فیش برداری و به پاورقی ها تزریق نمودم ، برای کلیشه کردن برخی اخبار فقط از بریده های اسکن شده روزنامه اطلاعات استفاده کردم ، موارد مربوط به روزنامه کیهان را چون خود عکسبرداری کرده بودم به دلیل فقدان کیفیت استفاده نشد ، سزاست که در همین جا از استعانت مسئولین و کارمندان آرشیو هر دو روزنامه مزبور صمیمانه تشکر نمایم .
برای نجس عینی و احساس ملموس تر از وقایع و بازیگران خاطرات عزت دو کار مهم صورت دادم ، اول این که در حد وسع و امکان مجموعه عکسی از موضوعات و نقش آفرینان فراهم نمودم و برای آن شرحی نه به شیوه معمول و مرسوم ، بلکه معرفی و توضیحی منطبق بر متن کتاب نوشتم .
قاسم حسن پور و محمد آصفی در “موزه عبرت ایران” و دوست پر تلاش و علاقه مندم عباس واضح در تهیه بخش بزرگی از این آلبوم یاری ام نمودند ، علیرضا دانا یار صادق و کوشایم علاوه بر صفحه آرایی کتاب ، تمامی این عکس ها و اسناد را اسکن و طبقه بندی نمود ، سپس علی تکلو دگر دوست دقیق با ذوق و هنرمنم به ارتقای کیفیت تمامی عکس ها کوشید که از یکایک ایشان سپاسگزارم .
در کار دوم برای ملموس شدن برخی موضوعات و مکان ها از عزت خواستم که با هم به محل درگیری اش با مأمورین ساواک در کوچه رودابه برویم و او از نو با توجه به مختصات آنجا و مفرهای موجود شرح ماوقع را تکرار کند .
بعد چند بار به بازدید از کمیته مشترک ضد خرابکاری رفتیم ، به دقت سلول ها و بند ها ، آلات شکنجه و تصاویر بازجویان و شکنجه گران را از نظر گذراندم ، در یکی از این دفعات از عزت خواستم که دوباره لباس زندان به تن کند به صلیب کشیده شود و به زیر آپولو برود و لحظاتی چند در سلول قرار بگیرد ، وه چه پیشنهادی ! ….
چنین کرد ، اما به شدت در هم ریخت ، منقلب شد و حال و روی خاصی یافت و ساعتی یکسره با چشمانی تر خاطره گفت ، گویی که در دنیای دیگری سیر می کرد ، ما را نمی دید ، هر چه به یادی می آمد تند تند می گفت ، مبادا که دوباره از یاد بروند !
چند بار دیگر تأثر عمیق و قلبی عزت را شاهد بودم ، هنگامی که عکس دختر بچه ای را که در درگیری مأموران با او کشته شده بود و نیز عکس نظافتچی هتل شاه عباس را که در اثر انفجار بمب کار گذاشته شده از سوی او و تیمش جان باخته بود به دستش دادم ، دستش لرزید ، اشک در چشمانش حلقه زد و سکوت طولانی و معنی داری نمود . آخر او بعد از گذشت بیش از سی سال برای اولین بار بود که تصویر قربانیان حوادثی را می دید که گذر زمان جوشش احساسات آن هنگام را سرد کرده بود .
برای یافتن خانواده این دو قربانی خیلی سعی کردم . در اردیبهشت 1383 به اصفهان رفتم و هتل شاه عباس ، گفتند که فقط پرونده های اداری کارمندان را تا سی سال قبل دارند و آن واقعه خارج از این ظرف زمانی است و معذورند .
رسیدن به خانواده آن دختر بچه ( اعظم فرد امیری) نیز برایم خیلی مهم بود ، به خصوص مادرش می خواستم بدانم وقتی دختر ده ساله اش در مقابل دیدگانش تیر خورد و پر پر شد چه حس و حالی داشت و الان چه روزگاری می گذراند ، اما دریغ که تلاش هایم در این خصوص نیز نتیجه ای در بر نداشت .
در تابستان 1383 بنیاد شهید تهران تنها رد برآمده در پرونده این دختر را در اختیارم گذاشت ، شوهر خواهر آن دختر دوازده سال پیش در آخرین مراجعه آدرسی نیم بند به بنیاد سپرده بود ، در پی آن نشانی به همراه دوست و همکار پر تلاشم محمد علی یساقی که از ابتدای این طرح تا پایان زحمت پیگیری بسیاری از امور را عهده دار بود به محله ای در خیابان خاوران رفتیم ، تقریباً یکی در میان در خانه های آن محل را کوفتیم ، بی فایده بود . گویی آنها هیچ وقت در آنجا زندگی نمی کردند .
در مراحل مختلف تحقیق و تدوین خطرات زیبایی برایم رقم خورد که شیرین ترین آنها احیای روابط گذشته بین مبارزین بود و نیز بخششی که از یکدیگر می طلبیدند و من شاید تنها شاهد و سبب آن بودم .
از تلخ ترین آنها مربوط است به تخریب زندان قصر . در اواخر شهریور 1383 به همت برخی دلسوزان عرصه فرهنگ و تاریخ ، نشستی در زندان قصر برگزار شد تا شاید از تخریب بندهای سیاسی آن جلوگیری شود ، دیدار از این زندان تاریخی و بندهای مختلف آن بسیار برایم مغتنم بود و تأثیر عمیقی در فضای ذهنی ام و برقراری ارتباط با مضامین و معانی یاد شنیده هایم به جای گذاشت ، اما خیلی زود معاهدات و پیمان های آن نشست زیر پا گذاشته شد و به جز یک بند و بنای کلاه فرنگی ، تمام زندان تخریب شد و یادگاهی تاریخی نابود گردید ، افسوس ! !
در تنظیم و نگاری پاورقی ها سبک خاصی را دنبال نمودم ، هر جا که واقعه و حادثه ای دور از مفاهیم ذهنی و دانش کم سن ترین خواننده به نظر می رسید برای آن توضیحی دادم و تا حد ممکن تلاش کردم تا چهره ها و بازیگران خاطرات عزت را گویا و بیوگرافی شان را در دامنه زمانی عمر سیاسی و اجتماعی شان بررسی کنم .
حتی در پاره ای موارد به تشریح مشخصات ظاهری و رفتاری اشاره کرده ام تا خواننده بتواند تداعی معانی کند و با یاد گفته ها ارتباط بگیرد و به تحلیل روان شناسانه و جامعه شناسانه و …. بنشیند .
اگر در خصوص چهره و بازیگری کم نوشتم و یا هیچ ننوشتم دست مایه ای نداشته ام ، مطمئناً هر آنچه را که داشتم عرضه کردم و خست به خرج ندادم ، حتی اگر آن داشته یکی دو خط و یا چند کلمه بیش نبود .
گاهی در نگارش یک پاورقی 400 _ 300 برگ سند ، دهها ساعت مصاحبه ، چندین جلد کتاب و مقاله مکتوب و اینترنتی را مورد بررسی و تحقیق قرار می دادم ، تلاش شد برای هر پاورقی استنادات و ارجاعات به صورت اختصار ذکر شود و تفصیل آن در فهرست منابع و مأخذ بیاید و بهای مناسبی برای اعتماد خوانند پرداخت گردد .
گاهی مواقع در موضوعی به لحاظ منابع تحقیق به بن بست می رسیدم از مرکز و سازمان ذی ربط و مطلعی استعلام می کردم ، نظیر طرح سؤال از فدراسیون فوتبال و گروه ورزشی شبکه 3 سیما در خصوص تاریخ بازی های فوتبال تیم های ایران و اسرائیل در سال 49 _ 1347.
پس از کامل شدن تدوین خاطرات و یاد گفته های عزت ، در تیر 1384 با او به باز خوانی کتاب فراهم آمده نشستیم و این فرصتی شد تا وی بسیاری از اشتباهات تدوینی مرا حک و اصلاح کند . جالب این که مطالب منسجم و جملات کنار هم نشسته حال و فضای خاصی در عزت ایجاد کرد و او را به دنیای گذشته پرواز داد .
تأثیر و تأثرات روحی در صورتش پیدا بود ، دل یاد گذشتگان (نوستالوژی) والدین ، یاران ، محیط …. و انقلاب سبب جاری شدن اشک هایش شد و قلیان احساس قابل کنترل نبود ، باورم نمی شد که مردی چنین با گذشته ای چنان عاطفه و احساس هم داشته باشد ؟!
در طول مسیر تدوین هر جا و در هر مورد که به گره و مشکلی بر می خوردیم برای گشایش آن از نظریات و آرای مؤثر و کار ساز استاد فرزانه و دانشمند علیرضا کمری بهره مند می شدم ، وی حتی قبول زحمت نمود و متن پایان یافته را مطالعه و ارزیابی کرد و اشکالات و نواقصی را یادآور شد و راهکار ارائه نمود ، از این رو سپاسگزار همیشگی اش هستم .
قدردان زحمات سعید فخرزاده نیز هستم که تجربیات و دانش مصاحبه گری ، ضبط و ثبت خاطرات در عرصه جنگ و دفاع مقدس و تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی را بی توقع در اختیارم گذاشت و مرا وارد حوزه خاطره نگاری کرد و علاوه بر مطالعه و ارزیابی این کتاب در تمامی مراحل تدوین و تحقیق همراهی ام نمود .
به وجد آمدم از این که دیگر استاد اندیشمند و فرهیخته هدایت الله بهبودی با تمام مشغله ها و ضیق وقتی که داشت کتاب را سطر به سطر مطالعه کرد و از پاره ای اشتباهات و خطاها تحذیرم کرد ، رحیم نیکبخت نیز بر من منت گذاشت و از دانش و تجربه اش مرا برخوردار کرد .
برای این که کتاب از ابعاد و مناظر دیگر مورد کارشناسی و ارزیابی قرار بگیرد ، یارانی را به کمک طلبیدم . اختر رودباری که دوست و همرزم سرور آلادپوش و از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق بود ، از زوایای متفاوتی به موضوع نگاه کرد و درست و غلط بودن برخی تحلیل ها و تفسیرها را به لحاظ رفتار سازمانی و تشکیلاتی در جریان مبارزات مسلحانه تبین کرد .
محمد مهدی موسی خان هم که فردی دقیق النظر و آشنا به منابع خارجی است از این حیث نکات ارزنده ای را خاطر نشان نمود ، سید محمد صادق فیض دوست روشن و همیشه همراهم نیز علاوه بر کارشناسی و ارزیابی و یادآوری نکاتی ، رنج و زحمت ویراستاری این کتاب را نیز متحمل شد .
حسین رضایی دوست متعهد و علاقمندم نیز پیگیر امور اجرایی و اداری این طرح بود ، اگر نبود این راهنمایی ها ، تذکرات و مساعدت ها شاید به درستی در نمی یافتم که در چه مسیری از تدوین و تحقیق حرکت نموده ام ، لذا زحمات و توجهات همگی ایشان را صمیمانه ارج می نهم .
با اغتنام فرصت ، از زحمات تمام دوستان و همکاران دیگرم ، زهره نوروزی و اکرم صادقی (حروفچین) ، اسدالله کرک آبادی (نمونه خوان) ، حمیده یادگاری ، عباس طباطبایی ، ناصر زاغری ، حسین نصیری ، محمد قبادی ، مجید غلامعلی شهرستانکی ، محمد صادق تبریزی و عسگر عباس نژاد که هر یک فراخور وسع و تخصص خود صاحب قدر و سهمی در این کتاب شدند ، تقدیر و تشکر می نمایم .
در انجام این آغازه بر خود فرض می دانم از همراهی و بردباری همسرم که همواره در طریقی چنین پر افت و خیز یاریگر و مشوقم بوده و هست با نیکی و اخلاص تمام یاد کنم .
محسن کاظمی ، آذر 1384