(قسمت نوزدهم)
«جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان»
به کوشش محسن کاظمی
زندان شماره 3
بعد از گذشت حدود 4 ماه مرا هم به زندان شماره 3 نزد سایر زندانیان سیاسی حزب ملل اسلامی بردند ، در این زندان به خاطر حضور دوستان و سیاسی بودن آن با مشکلات کمتری مواجه بودیم ، آنچه که گفتنی است حکایت هایی از صبر و انتظار افتخار آمیز بچه هاست .
شب و روزهای زندان وضعیت یکنواختی داشت و ما برای گریز از آن تمام ساعات و لحظات خود را به صورت منظم برنامه ریزی کرده بودیم ، به جرأت می توان گفت که ما در این زندان وقت تلف شده ای نداشتیم .
از بامداد تا شامگاه اوقات مان با عبادت ، دعا ، کلاس ، بحث ، ورزش ، تعامل و تحلیل اخبار ، نظافت و … می گذشت ، آقای انواری به دو شکل عمومی و تخصصی ( فقه و اصول ) کلاس گذاشته بود و آقای حجتی کرمانی نیز به تفسیر قرآن می پرداخت .
از زیباترین صحنه های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق های آیت الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی بر پا می شد ، مراسم مذهبی و می ، مجالس دعا و ذکر نیز در جای خود برگزار می شد ، مراسم دعای توسل و دعای کمیل هر هفته با مداحی دوستان به ویژه اکبر صلاحمند و محمد باقر صنوبری و محسن حاجی مهدی و خطابه های آقای حجتی کرمانی دنبال می شد .
در عید نوروز برای دیدار خانواده ها با زندانیان روز خاصی را تعیین کردند و اجازه دادند که فرزندان زیر 12 سال را با خود به همراه بیاورند ، اگر چه من در آن زمان متأهل و صاحب فرزند نبودم ولی توانستم برادرزاده و خواهر زاده هایم را ملاقات کنم .
ما برای فرا رسیدن چنین روزی سر از پا نمی شناختیم ، از یک هفته جلوتر با آماده و نظافت کردن ساختمان و زینت آن با بادکنک و کاغذ رنگی به استقبال این روز رفتیم ، حتی غذای مناسب برای میهمانان تدارک دیده بودیم ، آن یک هفته پر بو از جنب و جوش و حیات و شادی آن روز روزی فراموش نشدنی برای تمام زندانیان بود .
یادم هست در اولین عید زندان دکتر رضا منصوری (1)که در آن زمان حدود 16 سال سن داشت ، توانسته بود به خاطر جثه کوچک و جسم نحیف خود را به جای بچه های 12 ساله جا زده و به ملاقات دو برادرش (جواد و احمد ) بیاید .
ضمناً او با زیرکی تمام یک دوربین عکاسی را به عنوان اسباب بازی وارد زندان کرد و از عده زیادی از زندانیان به ویژه یاران حزب ملل عکس گرفت . (2)
آنچه که در روز ویژه ملاقات با خانواده ها به چشم می خورد حضور فرزندان دختر زندانیان بود ، فرزندان افراد گروه مسلمان همه با روسری و حجاب و فرزندان گروه های مارکسیست بدون حجاب بودند .
وضعیت غذای زندان شماره 3 خوب نبود ، از نظر اندازه در حدی نبود که افراد را سیر کند ، برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به مریضی می زدند ، چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند . در این میان افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند ، مثلاً بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا بود همیشه رقابت پیش می آمد .
در این زندان ما خود غذا می پختیم ، حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این کار بود ، او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ می کرد ، پول این کار بیشتر از محل 360 ریالی که در ماه مسئولین زندان به هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد .
به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند ، ما نیز گاهی تا ساعت 1 شب در حال پاک کردن لوبیا ، عدس ، برنج و … بودیم . گاهی ابوالقاسم سرحدی زاده (3)با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان بود می رفت و تا ساعت 1 بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند ، گپ می زد و کار می کرد .
از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف تعیین نشده بود ، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود . برنامه های منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت ، گاهی ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد .
من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه مسابقه پینک پنگ دادیم ، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد . پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت فراوان مارکسیست ها شد ، ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم سرحدی زاده شکست سختی خورد .
در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید ، سرحدی زاده به نیکخواه گفت که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی ، تو برنده هستی ، ولی نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد . این شکست برای مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد ، ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان دنبال می شد .
از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم ، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود ، گاهی ما تعصب زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر ایستاده است .
زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد منصوری (4) نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند و دیپلم بگیرند .
جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان
آنچه که در زندان شماره 3 وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید ، برادری و یگانگی در تمام سطوح دیده می شد .
از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم ، زندان فرصتی بود که اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم ، جامعه اسلامی یک آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن .
حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند ، جامعه اسلامی یک هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند ، این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا ، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ، برخورد با سایر گروه ها و …. رسیدگی می کردند .
در جامعه اسلامی داخل و خرج مشترک بود ، پول هایی را که از زندان ( 36 تومان در ماه ) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند ، اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . در اول ماه هر کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت × می گذاشتند .
از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و زندانیان تهیه می شد ، در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب شدیم ، هیئت 1800 تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود دهیم .
مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه (5)بودند که در کمون کاری مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به اعضای خود می کردند .
مسلمان ها ، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت طهارت را می کردند ، این امر خوشایند مارکسیست ها نبود ، آنها نیز برای تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند . در حمام به روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و دستشویی ها نمی کردند ، حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند .
البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها ، هماهنگی و مشارکت بود ، به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد . در نتیجه سیلی محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند .
مأمورین دیگر نیز دخالت کردند ، نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت ، مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند ، پس از شدت گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند ، مسلمان ها از چاقو (6) و مارکسیست ها از تیزی(7) استفاده کردند ، این ماجرا سرانجام با دستگیری چند نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید .
برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان ، گاهی شایعه فرار از زندان می پراکندیم ، با این که فرار از زندان شماره 3 به خاطر وجود درهای متعدد ، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود ، ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند ، چند روزی نمی گذاشتند که بچه ها در حیاط بخوابند ، از اول غروب همه را به بندها می بردند .
روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند ، آنها این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این کار ترغیب کردند ، هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از بچه ها ، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه .
آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود ، آنها را از مطالعه و اندیشیدن باز می دارد ، آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم .
من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از اول پی اش نرویم ، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد ، تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم .
دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند ، گفتم : ” شما چه کار دارید ، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود ، آن وقت با زور و با پاره آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد ، فقط باید خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم ، اهل خسارت دادن هم که نیستم . ”
حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید ، آنها جا زده و چند روز خرید خود را به تعویق انداختند ، آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم ، به آنها گفتم که تبعیت من از جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود .
مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ، منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند ، آنها هم شرح مخالفت و تهدید مرا به آنها می دهند ، منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی است که تلویزیون داشته باشد ، شما بروید تلویزیون را بخرید ، ما حمایت تان می کنیم ، اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی می کنیم .
منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون ادامه دهید آنها ( مأمورین ) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد ، خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید تلویزیون اقدام کردند .
رفت و روب ، نظافت اتاق ها و بندها ، سفره گستردن ، شستشوی ظرف و … به صورت نوبتی انجام می شد ، این نوبت توسط هیئت 5 نفره تعیین می شد ، جالب این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت ، همه در نوبت های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند ، ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند .
نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد ، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و چنین برنامه هایی را دنبال می کردند .
پاورقی _________________________
1- دکتر محمد رضا منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد ، او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سال های 40 و 41 با حضور در هیئت محبان الحسین آغاز کرد ، علاقه او به فعالیت های سیاسی با دستگیری برادرانش ( جواد و احمد ) مضاعف شد .
وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفت شد و در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت . وی فعالیت های خود را در انجمن اسلامی دانشکده پی گرفت ، در بهمن ماه سال 1353 در حالی که دانشجوی سال چهارم پزشکی بود به خاطر اعترافات فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی توسط ساواک دستگیر و حدود چهار ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد .
او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت … سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد ، او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داد و توانست در رشته چشم پزشکی متخصص شود .
2- آقای دکتر رضا منصوری در خاطرات خود در این زمینه می گوید : ” …. در عید سال 1345 به خانواده های زندانیان اجازه ملاقات دادند ، آنها می توانستند بچه های زیر 12 سال را با خود به همراه ببرند ، در این روز خانواده ها از صبح تا شب اجازه داشتند پیش زندانیان باشند . من در آن موقع با وجود این که شانزده سال و در سال چهارم دبیرستان بودم توانستم به خاطر جثه کوچک و ریزه ای که داشتم به جای بچه زیر 12 سال پیش برادرهایم به زندان بروم ، در آنجا با افراد حزب ملل اسلامی بیشتر آشنا شدم . ” ( آرشیو واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی )
3- ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد 1324 تهران ، او فعالیت های مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد ، او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را به پایان رساند ، قبل از واقعه 15 خرداد 42 به حزب ملل اسلامی دعوت شد . او پس از دستگیری در مهر سال 44 در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به 15 سال زندان تبدیل شد و در سال 1357 آزاد شد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، عضو شورای سرپرستی و قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان ، ریاست شورای سرپرستی زندان ها ف عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ، وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی ، به مدت 6 سال نماینده مردم تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی ، عضو مرکزی خانه کارگر ، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی ، رئیس هیئت مدیره اتحادیه امکان ، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و …
4- احمد منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1326 در شهر کاشان متولد شد ، او پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال 1340 در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل می شد شرکت کرد . او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد ، بعد به همراه برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود ، پس از کشف حزب در مهر سال 44 دستگیر و به 4 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد .
او پس از مدتی در 29 اسفند سال 47 از زندان آزاد شد و در سال 48 در رشته علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت ، او در خرداد سال 52 توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجدداً دستگیر و پس از حدود 20 روز آزاد شد .
احمد منصوری در بهمن سال 52 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در تیرماه سال 54 برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذیرفت زندانی شد و سرانجام در آبان سال 57 آزاد شد . احمد منصوری چون دیگر برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت .
5- گروه نیکخواه ، موسوم به ” یوش ” شامل افرادی چون پرویز نیکخواه ( رهبر گروه ) ، مهندس احمد منصوری مقدم ، مهندس منصور پور کاشانی و … با مرام و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردین سال 1344 و ترور شاه دستگیر شده بودند . اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شریف و احمد کامرانی تصمیم فردی بر ترور شاه می گیرد .
و چون احمد کامرانی با گروه یوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود ، ولی با این حال رژیم پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند . ” یوش ” نام روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود ، گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های سیاسی خود می پرداختند .
6- چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و یا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود .
7- زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و ح
خاطرات احمد احمد
(قسمت نوزدهم)
«جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان»
به کوشش محسن کاظمی
زندان شماره 3
بعد از گذشت حدود 4 ماه مرا هم به زندان شماره 3 نزد سایر زندانیان سیاسی حزب ملل اسلامی بردند ، در این زندان به خاطر حضور دوستان و سیاسی بودن آن با مشکلات کمتری مواجه بودیم ، آنچه که گفتنی است حکایت هایی از صبر و انتظار افتخار آمیز بچه هاست .
شب و روزهای زندان وضعیت یکنواختی داشت و ما برای گریز از آن تمام ساعات و لحظات خود را به صورت منظم برنامه ریزی کرده بودیم ، به جرأت می توان گفت که ما در این زندان وقت تلف شده ای نداشتیم .
از بامداد تا شامگاه اوقات مان با عبادت ، دعا ، کلاس ، بحث ، ورزش ، تعامل و تحلیل اخبار ، نظافت و … می گذشت ، آقای انواری به دو شکل عمومی و تخصصی ( فقه و اصول ) کلاس گذاشته بود و آقای حجتی کرمانی نیز به تفسیر قرآن می پرداخت .
از زیباترین صحنه های این روزها نمازهای جماعتی بود که در اتاق های آیت الله انواری و حجت الاسلام حجتی کرمانی بر پا می شد ، مراسم مذهبی و می ، مجالس دعا و ذکر نیز در جای خود برگزار می شد ، مراسم دعای توسل و دعای کمیل هر هفته با مداحی دوستان به ویژه اکبر صلاحمند و محمد باقر صنوبری و محسن حاجی مهدی و خطابه های آقای حجتی کرمانی دنبال می شد .
در عید نوروز برای دیدار خانواده ها با زندانیان روز خاصی را تعیین کردند و اجازه دادند که فرزندان زیر 12 سال را با خود به همراه بیاورند ، اگر چه من در آن زمان متأهل و صاحب فرزند نبودم ولی توانستم برادرزاده و خواهر زاده هایم را ملاقات کنم .
ما برای فرا رسیدن چنین روزی سر از پا نمی شناختیم ، از یک هفته جلوتر با آماده و نظافت کردن ساختمان و زینت آن با بادکنک و کاغذ رنگی به استقبال این روز رفتیم ، حتی غذای مناسب برای میهمانان تدارک دیده بودیم ، آن یک هفته پر بو از جنب و جوش و حیات و شادی آن روز روزی فراموش نشدنی برای تمام زندانیان بود .
یادم هست در اولین عید زندان دکتر رضا منصوری (1)که در آن زمان حدود 16 سال سن داشت ، توانسته بود به خاطر جثه کوچک و جسم نحیف خود را به جای بچه های 12 ساله جا زده و به ملاقات دو برادرش (جواد و احمد ) بیاید .
ضمناً او با زیرکی تمام یک دوربین عکاسی را به عنوان اسباب بازی وارد زندان کرد و از عده زیادی از زندانیان به ویژه یاران حزب ملل عکس گرفت . (2)
آنچه که در روز ویژه ملاقات با خانواده ها به چشم می خورد حضور فرزندان دختر زندانیان بود ، فرزندان افراد گروه مسلمان همه با روسری و حجاب و فرزندان گروه های مارکسیست بدون حجاب بودند .
وضعیت غذای زندان شماره 3 خوب نبود ، از نظر اندازه در حدی نبود که افراد را سیر کند ، برخی دوستان به خاطر این که غذای زیادی بخورند خود را به مریضی می زدند ، چرا که به بیماران غذای بیشتری می دادند . در این میان افراد که کم غذا بودند در چشم دیگران عزیز و دوست داشتنی می شدند ، مثلاً بین من و علیرضا سپاسی آشتیانی برای نشستن در کنار محمد پیران که کم غذا بود همیشه رقابت پیش می آمد .
در این زندان ما خود غذا می پختیم ، حاج مهدی عراقی رهبر و پیشرو در این کار بود ، او خشکه مواد غذایی را از بیرون تهیه و با کمک دیگر افراد طبخ می کرد ، پول این کار بیشتر از محل 360 ریالی که در ماه مسئولین زندان به هر زندانی به جای غذا می دادند تأمین می شد .
به یاد دارم که حاج هاشم امانی و حاج حبیب الله عسگر اولادی در ظرف های بزرگ رویی روغن داغ کرده و سیب زمینی و پیاز سرخ می کردند ، ما نیز گاهی تا ساعت 1 شب در حال پاک کردن لوبیا ، عدس ، برنج و … بودیم . گاهی ابوالقاسم سرحدی زاده (3)با این که نوبتش نبود به نزد آنها که نوبت شان بود می رفت و تا ساعت 1 بعد از نیمه شب با آنها بیدار می ماند ، گپ می زد و کار می کرد .
از آنجا که از طرف مسئولین زندان ، کسی برای نظافت بندها و قسمت های مختلف تعیین نشده بود ، خود بچه ها به نوبت در امر نظافت و بهداشت محیط زندان شرکت می کردند . ورزش هم از برنامه های همیشگی بچه ها بود . برنامه های منظم ورزش نقش عمده و زیادی در خروج افراد از رخوت و سستی داشت ، گاهی ورزش به عرصه و کارزارهای سیاسی مبدل می شد .
من در ورزش تنیس روی میز ضعیف بودم و با این حال روزی با پرویز نیکخواه مسابقه پینک پنگ دادیم ، او در این ورزش تبحر و ممارست زیادی داشت و توانست مرا به سه گیم پی در پی شکست دهد . پیروزی وی موجب خوشحالی و مسرت فراوان مارکسیست ها شد ، ولی در مرحله دیگری در مسابقه با آقای ابوالقاسم سرحدی زاده شکست سختی خورد .
در زندان در این ورزش کسی به پای او نمی رسید ، سرحدی زاده به نیکخواه گفت که در مجموع سه گیم هر وقت پنج امتیاز به دست آوردی ، تو برنده هستی ، ولی نیکخواه در کل سه گیم نتوانست به این امتیاز شرط شده برسد . این شکست برای مارکسیست ها گران آمد و آنها را ناراحت کرد و به طریقی جبران شکست مرا کرد ، ورزش کشتی نیز با انداختن تشک هایی در اتاق ها به سرپرستی مهندس سیفیان دنبال می شد .
از مارکسیست ها فردی به نام عمویی و از مسلمانها من و آقای سرحدی زاده در ورزش والیبال در سطح زندان مطرح بودیم ، هرگاه من و سرحدی زاده در یک تیم قرار می گرفتیم برد بچه مسلمان ها از مارکسیست ها قطعی بود ، گاهی ما تعصب زیادی در این بازی ها نشان می دادیم و می پنداشتیم که ایمان در برابر کفر ایستاده است .
زندان در این دوره برای برخی دوره سازندگی و رشد بود و آنها توانستند دروس حوزوی خود را پی گرفته و به جایی برسانند ، آقای جواد منصوری و احمد منصوری (4) نیز توانستند تحصیلات متوسطه خود را در زندان به اتمام برسانند و دیپلم بگیرند .
جامعه اسلامی و کمون مارکسیستی در زندان
آنچه که در زندان شماره 3 وجود داشت ، تصویری از یک جامعه اسلامی بود ، هر کس هر چه را برای خود می خواست برای دیگری نیز می خواست و آنچه را که برای خود نمی پسندید برای دیگری هم نمی پسندید ، برادری و یگانگی در تمام سطوح دیده می شد .
از نظر مالی هیچ وابستگی برای زندانی نبود ، زیرا که او هر چه داشت با برادران خود تقسیم می کرد و اگر کسری هم داشت از آنها دریافت می کرد و این همان مدینه فاضله ای بود که سال ها به دنبالش بودیم ، زندان فرصتی بود که اندیشه جامعه اسلامی را آزمایش کنیم و آن را تحقق بخشیم ، جامعه اسلامی یک آرمان و یک هدف بود و زندان محل تجربه آن .
حزب ملل اسلامی با 55 یار خود با پیشکسوتان هیئت های مؤتلفه در هم آمیخته و جامعه را در برابر کمون مارکسیست ها عینیت بخشیدند ، جامعه اسلامی یک هیئت اجرایی داشت که هر دو ماه یک بار به واسطه یک انتخابات تعیین می شدند ، این هیئت دارای 5 عضو بود که هر یک طی مسئولیت هایی به مسائل مالی اعضا ، تهیه غذا و مایحتاج ، نظافت ، کسب اخبار ، برخورد با مسئولین زندان ، برخورد با سایر گروه ها و …. رسیدگی می کردند .
در جامعه اسلامی داخل و خرج مشترک بود ، پول هایی را که از زندان ( 36 تومان در ماه ) یا از ملاقات کنندگان می گرفتند درون یک چمدان می ریختند ، اسامی افراد عضو به ترتیب روی این چمدان نوشته شده بود . در اول ماه هر کسی به آن مراجعه و جلو اسمش علامت × می گذاشتند .
از محل جمع آوری این پول ها ، مواد اولیه و سایر اقلام مورد نیاز اعضا و زندانیان تهیه می شد ، در نوبتی که من و شهید عراقی در این هیئت انتخاب شدیم ، هیئت 1800 تومان بدهی داشت که ما توانستیم با به کارگیری برنامه ای سخت و ریاضتمندانه ظرف چهار ماه آن را پرداخته و بعد وضعیت غذا را بهبود دهیم .
مارکسیست ها مشتمل بر توده ای ها و گروه نیکخواه (5)بودند که در کمون کاری مشابه انجام داده بودند و به صورت هفتگی یا ماهیانه از اعضای خود مبالغی متفاوت تحت عناوین مختلف از جمله حق عضویت جمع کرده و صرف امور مربوط به اعضای خود می کردند .
مسلمان ها ، مارکسیست ها را نجس می دانستند و در روابط خود با آنها رعایت طهارت را می کردند ، این امر خوشایند مارکسیست ها نبود ، آنها نیز برای تلافی در مواقع گوناگون مسلمان ها را اذیت و آزار می کردند . در حمام به روی مسلمان ها آب می پاشیدند و یا رعایت بهداشت و نظافت را در توالت ها و دستشویی ها نمی کردند ، حتی به صورت ایستاده در آفتابه ادرار می کردند .
البته گاهی بین این دو طیف در بعضی حرکت ها و فعالیت ها ، هماهنگی و مشارکت بود ، به یاد دارم یک روز صبح آقای صنوبری که در حیاط زندان خوابیده بود توسط مأموری از خواب با حالت عصبانی بیدار شد . در نتیجه سیلی محکمی در گوش مأمور نواخت و بعد با هم درگیر شدند .
مأمورین دیگر نیز دخالت کردند ، نزاع بین بچه مسلمان ها و آنها بالا گرفت ، مارکسیست ها نیز به حمایت از مسلمان ها وارد عرصه شدند ، پس از شدت گرفتن دعوا کماندوها نیز وارد صحنه شدند ، مسلمان ها از چاقو (6) و مارکسیست ها از تیزی(7) استفاده کردند ، این ماجرا سرانجام با دستگیری چند نفر و فرستادن آنها به زندان انفرادی به پایان رسید .
برای حفظ امید و گریز از یکنواختی و پویایی و احیای روحیه زندانیان ، گاهی شایعه فرار از زندان می پراکندیم ، با این که فرار از زندان شماره 3 به خاطر وجود درهای متعدد ، دیوارهای بلند و کثرت نگهبانان امری محال بود ، ولی مسئولین و مأمورین زندان آن را جدی می گرفتند ، چند روزی نمی گذاشتند که بچه ها در حیاط بخوابند ، از اول غروب همه را به بندها می بردند .
روزی مارکسیست ها در کمون تصمیم گرفتند برای زندان تلویزیون بخرند ، آنها این تصمیم را با مسلمان ها در میان گذاشته و آنها را نیز به مشارکت در این کار ترغیب کردند ، هیئت اصلی جامعه اسلامی شروع کرد به جمع آوری پول از بچه ها ، برخی می پذیرفتند و کمک می کردند و برخی هم نه .
آنها که موافق با این امر نبودند استدلال می کردند که تلویزیون موجب اشتغال فکری و ذهنی کاذب برای بچه ها می شود ، آنها را از مطالعه و اندیشیدن باز می دارد ، آنها که موافق بودند می گفتند ما فقط برنامه های آموزنده را نگاه می کنیم و از پخش و تماشای برنامه های منفی و مخرب با کنترل و مراقبت جلوگیری می کنیم .
من معتقد بودم که این کنترل و مراقبت امکان پذیر نیست و بهتر است که از اول پی اش نرویم ، هر چه در مخالفت با این عمل صحبت کردیم نتیجه ای نداد ، تا این که یک روز اعلام کردم که من هم موافق خرید تلویزیون هستم .
دوستانی که متعجب بودند علت تغییر رأیم را پرسیدند ، گفتم : ” شما چه کار دارید ، من منتظرم که تلویزیون وارد زندان شود ، آن وقت با زور و با پاره آجر مسئله را حل می کنم و این کار نیاز به این همه بحث ندارد ، فقط باید خود را برای چند روز انفرادی آماده کنم ، اهل خسارت دادن هم که نیستم . ”
حرف های من به گوش هواداران و موافقان رسید ، آنها جا زده و چند روز خرید خود را به تعویق انداختند ، آنها به سراغم آمدند و گفتند که این نظر جامعه اسلامی است و ما باید از آن تبعیت کنیم ، به آنها گفتم که تبعیت من از جامعه اسلامی تا جایی است که به وظایف شرعی و اعتقاداتم تعرض نشود .
مأمورین زندان که از تعویق خرید تلویزیون با خبر شده بودند از نیکخواه ، منصوری مقدم و فیروزی علت را سؤال می کنند ، آنها هم شرح مخالفت و تهدید مرا به آنها می دهند ، منصوری که بین آن سه مارکسیست وضع بهتری داشت و به مسلمان ها نزدیک بود پیش ما آمد و گفت که مأمورین گفته اند این حق زندانی است که تلویزیون داشته باشد ، شما بروید تلویزیون را بخرید ، ما حمایت تان می کنیم ، اگر درگیری هم پیش آمد ما وارد صحنه می شویم و از شما پشتیبانی می کنیم .
منصوری توضیح داد که اگر شما به مخالفت خود در ارتباط با خرید تلویزیون ادامه دهید آنها ( مأمورین ) از این اختلاف سوء استفاده خواهند کرد ، خلاصه پس از کلی آمد و شد و ارائه صحبت ها و تحلیل های مختلف و توجیهات گوناگون مرا متقاعد به سکوت و آرامش کردند و به این ترتیب برای خرید تلویزیون اقدام کردند .
رفت و روب ، نظافت اتاق ها و بندها ، سفره گستردن ، شستشوی ظرف و … به صورت نوبتی انجام می شد ، این نوبت توسط هیئت 5 نفره تعیین می شد ، جالب این که در این تقسیمات و امور هیچ کسی بر دیگری برتری نداشت ، همه در نوبت های مقرر خود در این امور مشارکت می کردند با این که برای ما پذیرفته نبود که افراد روحانی چون آقای انواری و حجتی کرمانی به این کارها بپردازند ، ولی آنها با اصرار خود عهده دار این وظایف می شدند .
نوع نگاه به زندگی در جامعه اسلامی و تجربه موفق آن در زندان موجب ماندگاری و پایداری شاخصه ها و خصایص آن در این زندان و سایر زندان ها شد ، به طوری که در هر زندان که چند مسلمان حضور داشتند چنین جمعی را تشکیل و چنین برنامه هایی را دنبال می کردند .
پاورقی _________________________
1- دکتر محمد رضا منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1330 در تهران متولد شد ، او فعالیت مذهبی و سیاسی خود را از سنین کودکی در سال های 40 و 41 با حضور در هیئت محبان الحسین آغاز کرد ، علاقه او به فعالیت های سیاسی با دستگیری برادرانش ( جواد و احمد ) مضاعف شد .
وی در سال 1349 در دانشگاه تهران پذیرفت شد و در رشته پزشکی به تحصیل پرداخت . وی فعالیت های خود را در انجمن اسلامی دانشکده پی گرفت ، در بهمن ماه سال 1353 در حالی که دانشجوی سال چهارم پزشکی بود به خاطر اعترافات فردی مبنی بر ارتباط او با علیرضا سپاسی آشتیانی توسط ساواک دستگیر و حدود چهار ماه در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه شد .
او پس از محاکمه در دادگاه به زندان ابد محکوم و به زندان قصر منتقل گشت … سرانجام در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی در 21 دی ماه سال 57 آزاد شد ، او پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات خود را ادامه داد و توانست در رشته چشم پزشکی متخصص شود .
2- آقای دکتر رضا منصوری در خاطرات خود در این زمینه می گوید : ” …. در عید سال 1345 به خانواده های زندانیان اجازه ملاقات دادند ، آنها می توانستند بچه های زیر 12 سال را با خود به همراه ببرند ، در این روز خانواده ها از صبح تا شب اجازه داشتند پیش زندانیان باشند . من در آن موقع با وجود این که شانزده سال و در سال چهارم دبیرستان بودم توانستم به خاطر جثه کوچک و ریزه ای که داشتم به جای بچه زیر 12 سال پیش برادرهایم به زندان بروم ، در آنجا با افراد حزب ملل اسلامی بیشتر آشنا شدم . ” ( آرشیو واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی )
3- ابوالقاسم سرحدی زاده فرزند علی اکبر متولد 1324 تهران ، او فعالیت های مذهبی سیاسی خود را با حضور در مجالس سخنرانی و وعظ در مساجد شروع کرد ، او ضمن ارتباط با دوستان و معلمین مذهبی ، تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را به پایان رساند ، قبل از واقعه 15 خرداد 42 به حزب ملل اسلامی دعوت شد . او پس از دستگیری در مهر سال 44 در دادگاه تجدید نظر به زندان ابد محکوم شد و بعدها با یک درجه تخفیف محکومیت او به 15 سال زندان تبدیل شد و در سال 1357 آزاد شد .
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسئولیت ها و سمت های مختلف قرار گرفت از جمله : همکاری با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، عضو شورای سرپرستی و قائم مقام بنیاد مستضعفان و جانبازان ، ریاست شورای سرپرستی زندان ها ف عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی ، سرپرستی روزنامه صبح آزادگان ، وزیر کار در کابینه مهندس میر حسین موسوی ، به مدت 6 سال نماینده مردم تهران در دور سوم و پنجم و ششم مجلس شورای اسلامی ، عضو مرکزی خانه کارگر ، رئیس هیئت مدیره اتاق تعاون جمهوری اسلامی ، رئیس هیئت مدیره اتحادیه امکان ، مشاور رئیس جمهور در امور کار و کارگری و …
4- احمد منصوری فرزند ماشاءالله در سال 1326 در شهر کاشان متولد شد ، او پس از مهاجرت خانواده به تهران تحصیلات ابتدایی را در دبستان نوشیروان به پایان رساند و برای طی تحصیلات متوسطه وارد مدرسه علوی شد و از سال 1340 در جلسات انجمن اسلامی دانش آموزان که در منزل آقا لطف الله میثمی تشکیل می شد شرکت کرد . او مدت کوتاهی نیز به کلاس های انجمن حجتیه رفت ولی به خاطر حضور در فعالیت های سیاسی از آنها کناره گیری کرد ، بعد به همراه برادرش جواد به حزب ملل اسلامی دعوت می شود ، پس از کشف حزب در مهر سال 44 دستگیر و به 4 سال زندان محکوم شد و توانست در زندان دیپلم خود را بگیرد .
او پس از مدتی در 29 اسفند سال 47 از زندان آزاد شد و در سال 48 در رشته علوم اداری در دانشگاه تهران قبول شد و به تحصیلات عالیه پرداخت ، او در خرداد سال 52 توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری مجدداً دستگیر و پس از حدود 20 روز آزاد شد .
احمد منصوری در بهمن سال 52 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و در تیرماه سال 54 برای بار سوم دستگیر گشت و چون دعوت ساواک را برای همکاری نپذیرفت زندانی شد و سرانجام در آبان سال 57 آزاد شد . احمد منصوری چون دیگر برادرهایش ( جواد و رضا ) زحمات و رنج های بسیاری برای مبارزه با رژیم طاغوت متحمل شد و در این راه ثابت قدم و استوار ماند ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز خود را وقف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساخت .
5- گروه نیکخواه ، موسوم به ” یوش ” شامل افرادی چون پرویز نیکخواه ( رهبر گروه ) ، مهندس احمد منصوری مقدم ، مهندس منصور پور کاشانی و … با مرام و رویه ای مارکسیستی مائوئیستی به بهانه دخالت در حادثه 21 فروردین سال 1344 و ترور شاه دستگیر شده بودند . اما حقیقت قضیه این نبود ، چرا که رضا شمس آبادی سرباز گارد شاهنشاهی از اعضای حزب مردم ایران شاخه کاشان بوده است و تحت تأثیر افکار افراد دیگر حزب چون حسن شریف و احمد کامرانی تصمیم فردی بر ترور شاه می گیرد .
و چون احمد کامرانی با گروه یوش ارتباطاتی داشته آنها را هم از این عمل مطلع می کند که با مخالفت نیکخواه مواجه می شود ، ولی با این حال رژیم پهلوی به خاطر مرام کمونیستی گروه نیکخواه با اتصاف این حادثه به آنها و در یک اقدام تبلیغی سعی بر بهره برداری سیاسی می کند . ” یوش ” نام روستایی در شمال ایران است که زادگاه نیما یوشیج نیز به شمار می رود ، گروه نیکخواه شرکتی را به این نام ایجاد کرده و تحت لوای آن به فعالیت های سیاسی خود می پرداختند .
6- چاقوی در اختیار مسلمان ها از بیرون زندان و در داخل گونی برنج و یا حلب روغن و نظایر آن به داخل زندان وارد شده بود .
7- زندانیان با سائیدن سنگ و شیشه و حتی آهن ، اشیاء تیز و برنده ای درست می کردند که اصطلاحاً به آن ” تیزی ” می گفتند که گاه بسیار خطرناک بود .