«زندان قصر»
قسمت هفدهم
به کوشش محسن کاظمی
روز پنجشنبه پس از پایان محاکمه ما را به زندان قصر (12) منتقل کردند ، در آنجا ما را از 15 نفر که به اعدام و حبس ابد و طویل المدت محکوم شده بودند جدا کرده و ابتدا به مدرسه نو سازی بردند و بعد در اتاق بزرگ و کثیفی که در آن مقداری زغال سنگ بود جای دادند .
این اتاق ، اتاق ملاقات قدیم زندان بند 1 بود ، برنامه آنها این بود که در روزهای بعد ما را به زندان شماره 1 ببرند . من که قبلاً به خاطر حضور برادرم در این زندان با آن آشنا بودن به بچه ها گفتم که زندان شماره 1 مخصوص زندانی های عادی است و دارای یک فضای غیر اخلاقی است .
چند نفر دیگر نیز گفته مرا تأیید کردند ، قرار بر این شد که در صورت رفتن به این زندان به شدت مخالفت و مقابله کنیم . البته از جمع ما در آن شب 13 نفر از جمله آقای محمد جواد حجتی کرمانی و جواد منصوری را جدا کرده و به زندان شماره 3 بردند .
ما از همان شب اول شروع به اعتراض کردیم و خواستیم که ما را هم به شماره 3 ببرند ، اما آنها بهانه گرفته و می گفتند که در آنجا کمونیست ها و مارکسیست ها هستند و ممکن است شما را بی دین کنند .
بچه ها بدون توجه به دلایل و بهانه های آنها به اعتراض خود ادامه دادند ، همان شب یک نظافتچی خود را به اتاق ما رساند و پرسید : ” احمد کیست ؟ شالچی کیست ؟ ” من و محمد تقی شالچی خودمان را معرفی کردیم ، او گفت که حاج آقا عراقی این دم پختک را برای شما فرستاده و گفته است وای به حالتان اگر قبول کنید به زندان عمومی بیایید .
با این گفته شهید حاج مهدی عراقی (2)حجت بر ما تمام شد ، بچه ها پس از خوردن غذا شروع به خواندن دعای کمیل کردند ، آقای اکبر صلاحمند با سوز و گداز دعا را می خواند و بچه ها نیز منقلب شده و می گریستند .
ناگهان زندانبان ها در را باز کرده و داخل اتاق شدند و گفتند : ” شما که عرضه نداشتید چرا دنبال این کارها رفتید ! ” در حال گریه از حرف آنها خنده مان گرفت ، پس از دعا جوان تر ها به خواب رفتند .
من ، عباس آقا زمانی ( ابوشریف ) و یوسف رشیدی که سن مان از بقیه بیشتر بود با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم که به هر قیمتی که شده از بردن بچه ها کم سن و سال و جوان به زندان شماره 1 جلوگیری کنیم ، بعد سفارش ها و وصیت هایمان را به یکدیگر گفتیم و آماده مبارزه تا سر حد شهادت شدیم .
شهید عراقی دوباره پیغام داد که مقاومت کنید و به زندان عمومی نروید ، شما در داخل ایستادگی کنید ما به خانواده هایتان اطلاع داده ایم و الان آنها پشت در زندان اجتماع کرده اند و خواستار انتقال شما به زندان سیاسی هستند . همت ، درایت و سرعت عمل شهید عراقی در این حرکت برای ما جای بسی تعجب و درس بود .
ساعت 9 صبح بود که مأمورین آمدند و اسم محمد باقر صنوبری و حسن طباطبایی و دو نفر دیگر را خواندند و گفتند چون اینها سن شان زیر 18 سال است باید به دارالتأدیب بروند . ما می دانستیم که این محل در اصل دارالتخریب است و نه دارالتأدیب و اثرات سوء برای افراد دارد . با طرح این موضوع سخت برآشفتیم و از خود عکس العمل شدید نشان دادیم .
حاج یوسف رشیدی (3) که فردی بلند قامت و زورمند بود به سمت یکی از مأمورین که ستوان بود هجوم برد و او را گرفت و بلند کرد تا به زمین بکوبد ، ما جلو او را گرفتیم و نگذاشتیم چنین کند . با این اقدام مأمورین با سرعت از اتاق ما دور شدند .
آنها شرح ماجرا را به مسئولین زندان گزارش دادند ، آنها تصمیم می گیرند که برای متقاعد کردن ما متوسل به زور شوند . سرهنگ کوهرنگی ( رئیس کل زندان قصر ) و سرگرد تیموری ( رئیس زندان شماره 3 و 4 قصر ) قبل از اعمال زور و فشار به نزد ما آمدند و گفتند : ” دست از ان کارها بردارید ، شما مسلمانید ما هم مسلمانیم ، نگذارید اینجا جنجال بشود ، ما به اعتقادات و افکار دینی شما کاری نداریم ، ما دلمان می خواهد شما را هم به زندان سیاسی ببریم ، ولی جا نداریم ، چه کار کنیم ؟ ما برای کشتن شما نیامده ایم ، ما فقط زندانبان هستیم و ساواکی نیستیم … ”
آنها در این زمینه خیلی صحبت کردند ، ولی وقتی با روحیه شهادت طلبانه و اصرار و اعتراض بچه ها مواجه شدند با توجه به فشار و اجتماع خانواده ها در بیرون از زندان ، پذیرفتند که تعدادی از افراد به زندان شماره 3 بروند .
ولی باید چند نفر می پذیرفتند که به زندان شماره 1 بروند تا برای آنها نیز جا و فضایی در زندان سیاسی باز شود ، ما بین خود صحبت کردیم و قرار شد بیشتر بچه های جوان را به زندان شماره 3 بفرستیم ، در آخر حدود 13 نفر هم به زندان شماره 1 رفتیم .
در زندان شماره 1 ما را به بند شماره 2 بردند ، این بند از کثیف ترین و بی اخلاقی ترین بندهای زندان قصر و به بند ” قوم لوط ” مشهور بود که در آن خبری از اخلاق و ارزش های انسانی و اسلامی نبود .
در ابتدا آنها از ما خواستند که در دو اتاق جداگانه مستقر شویم ، ولی ما با توجه به شرایط کثیف اخلاقی این بند تصمیم گرفتیم با وجود سختی و تنگی فضا و مکان همه در یک اتاق جای بگیریم و به هیچ وجه از هم دور نشویم .
در بند شماره 2 علاوه بر تعرض های اخلاقی و اعمال منافی عفت ، سرقت اموال افراد متداول بود ، به طوری که با ورود ما به اتاق ظرف چند ساعت اول چند جفت دمپایی را سرقت کردند ، اتاقی که ما 13 نفر در آن جای گرفتیم حدود 16 متر مربع مساحت داشت که برای خواب و استراحت با کمبود جا و فضا مواجه بودیم .
حاج یوسف رشیدی که مردی قوی و پر قدرت بود برای حفاظت از بقیه غالباً دم در اتاق می نشست و شبها هم برای مصون ماندن از تعرض و تعدی به نوبت در پشت در کشیک می دادیم .
اوضاع اسفبار و ضد اخلاقی این بند ما را به شدت متأسف و متأثر کرده بود ، هر روز صبح شاهد صحنه عجیبی بودیم ، مأمورین چند نفر را که شب قبل عمل کثیف لواط را مرتکب شده بوده به صف کرده و موی سر آنها را می تراشیدند .
از نظر بهداشتی نیز این بند وضع رقت بار و آلوده ای داشت ، شپش و حشرات موذی در تار و پود زیلوها ، پتوها و البسه به وضوح دیده می شد ، توالت ها کثیف و غیر بهداشتی و بدون در و توری بود .
جالب این که برای افراد این بند آلودگی محیط زیاد به نظر نمی آمد و گاه خود با نحوه زندگی که داشتند آلودگی و کثیفی را شدیدتر می کردند ، برای آنها مهم نبود که حتی توالت ها دارای در باشد ، به جای در تنها پتوهای پاره پاره آویزان بود و در دیوارهای آن نیز جملات و کلمات رکیک ، زشت و غیر اخلاقی نوشته بودند .
ما نیز برای رفتن به دستشویی و توالت تنها نمی رفتیم ، یکی همراه می شد تا در بیرون توالت مراقبت و مواظبت کند . روز اول استقرار ما در این بند فردی بلند قد و درشت هیکل به نام عیسی که گویا مسئول داخلی بند بود به اتاق ما آمد و گفت : ” شما همان هایی هستید که تازه آوردنتان ؟ ”
گفتیم که بله . گفت : ” حاجی عراقی مرا فرستاده تا هر کاری داشتید به من بگویید . اگر کسی هم اذیت تان کرد بگویید تا حسابش را برسم .. ”
بعد کمی درباره اوضاع ناهنجار بند توضیح داد ، آنچه که برای ما جالب و مهم بود هوشیاری ، آگاهی و درایت حاج مهدی عراقی و نفوذ او در زندان بود که توانسته بود حتی افراد شرور را نیز مهار و با خود همراه کند و این گونه چتر حمایتی خود را بر سر ما بگستراند .
او به همراه آقای عسگر اولادی علاوه بر حمایت عمیق از ما در زندان و ارسال پیغام مبنی بر صبر و مقاومت ، در بیرون از زندان نیز با انتقال اطلاعات دست به یک سلسله اقدامات زد و از طریق حرکت خانواده ها ، فشارهایی را بر مسئولین زندان وارد کرد .
حدود 12 روز از حضور ما در این بند می گذشت و به سختی شرایط آن را تحمل می کردیم ، موها و ریش هایمان خیلی بلند شده بود ، دیگر تحمل این شرایط برایمان مقدور نبود ، پیغام فرستادیم که اگر تا 2 روز دیگر ما را از اینجا منتقل نکنید دست به اعتصاب غذا خواهیم زد ، ما بر این تصمیم خیلی جدی بودیم و آماده پذیرش هر خطری در این راه بودیم .
منابع:
1- زندان قصر در سال 1345 دارای چهار زندان بود ، زندان شماره 1 و 2 مخصوص زندانیان عادی و زندان شماره 3 و 4 ویژه زندانیان سیاسی .
2- شهید عراقی به همراه تنی چند از اعضای هیئت های مؤتلفه در این سالها به خاطر ترور حسنعلی منصور توسط شهید محمد بخارایی در زندان به سر می بردند .
3- حاج یوسف رشیدی در سال 1315 در شهر اراک متولد شد ، پدر وی در زمان جنگ جهانی دوم توسط آمریکایی ها کشته شد ، یوسف که کودکی بیش نبود برای تأمین معاش خانواده راهی تهران شد و در رستوران یکی از اقوام و بعد در یک نانوایی مشغول به کار شد . او از 13 سالگی به اجرای احکام اسلام پرداخت ، وی به دلیل روحیه آزادمنشی و سازش ناپذیری و ظلم ستیزی که داشته است دوران سربازی سخت و مشقت باری را پشت سر گذارد و بارها با درجه داران و افسران ارتش درگیر شد .
وی در مسجد امام زمان (عج) واقع در چهارراه عباسی پای سخنرانی های حجت الاسلام و المسلمین صادقی رشاد و نیز در کلاس درس جامع المقدمات حاضر می شد ، در آنجا با سید اصغر قریشی و سید جمال نیکو قدم و رمضان سلطانی آشنا شد . او توسط آقای قریشی به حزب ملل اسلامی دعوت شد . پس از دستگیری در مهر سال 44 به خاطر عضویت در این حزب در دادگاه بدوی به چهار سال زندان و در دادگاه تجدید نظر به 6 ماه حبس محکوم گشت … او پس از آزادی از زندان با تهیه جا و مکان برای افراد مبارز و تحت تعقیب ساواک و نیز کمک های مالی و پشتیبانی به مبارزین همچنان در خط مبارزه باقی ماند و بارها و بارها به ساواک و کمیته مشترک فرا خوانده شد . او در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته انتظامات مدرسه رفاه پیوست و با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران اسلامی در آمد ، در سال 1360 به شغل قبلی خود در هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بازگشت و در سال 1365 فرزند وی هادی در 15 سالگی در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نا&#
خاطرات احمد احمد
«زندان قصر» قسمت هفدهم
به کوشش محسن کاظمی
روز پنجشنبه پس از پایان محاکمه ما را به زندان قصر (12) منتقل کردند ، در آنجا ما را از 15 نفر که به اعدام و حبس ابد و طویل المدت محکوم شده بودند جدا کرده و ابتدا به مدرسه نو سازی بردند و بعد در اتاق بزرگ و کثیفی که در آن مقداری زغال سنگ بود جای دادند .
این اتاق ، اتاق ملاقات قدیم زندان بند 1 بود ، برنامه آنها این بود که در روزهای بعد ما را به زندان شماره 1 ببرند . من که قبلاً به خاطر حضور برادرم در این زندان با آن آشنا بودن به بچه ها گفتم که زندان شماره 1 مخصوص زندانی های عادی است و دارای یک فضای غیر اخلاقی است .
چند نفر دیگر نیز گفته مرا تأیید کردند ، قرار بر این شد که در صورت رفتن به این زندان به شدت مخالفت و مقابله کنیم . البته از جمع ما در آن شب 13 نفر از جمله آقای محمد جواد حجتی کرمانی و جواد منصوری را جدا کرده و به زندان شماره 3 بردند .
ما از همان شب اول شروع به اعتراض کردیم و خواستیم که ما را هم به شماره 3 ببرند ، اما آنها بهانه گرفته و می گفتند که در آنجا کمونیست ها و مارکسیست ها هستند و ممکن است شما را بی دین کنند .
بچه ها بدون توجه به دلایل و بهانه های آنها به اعتراض خود ادامه دادند ، همان شب یک نظافتچی خود را به اتاق ما رساند و پرسید : ” احمد کیست ؟ شالچی کیست ؟ ” من و محمد تقی شالچی خودمان را معرفی کردیم ، او گفت که حاج آقا عراقی این دم پختک را برای شما فرستاده و گفته است وای به حالتان اگر قبول کنید به زندان عمومی بیایید .
با این گفته شهید حاج مهدی عراقی (2)حجت بر ما تمام شد ، بچه ها پس از خوردن غذا شروع به خواندن دعای کمیل کردند ، آقای اکبر صلاحمند با سوز و گداز دعا را می خواند و بچه ها نیز منقلب شده و می گریستند .
ناگهان زندانبان ها در را باز کرده و داخل اتاق شدند و گفتند : ” شما که عرضه نداشتید چرا دنبال این کارها رفتید ! ” در حال گریه از حرف آنها خنده مان گرفت ، پس از دعا جوان تر ها به خواب رفتند .
من ، عباس آقا زمانی ( ابوشریف ) و یوسف رشیدی که سن مان از بقیه بیشتر بود با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم که به هر قیمتی که شده از بردن بچه ها کم سن و سال و جوان به زندان شماره 1 جلوگیری کنیم ، بعد سفارش ها و وصیت هایمان را به یکدیگر گفتیم و آماده مبارزه تا سر حد شهادت شدیم .
شهید عراقی دوباره پیغام داد که مقاومت کنید و به زندان عمومی نروید ، شما در داخل ایستادگی کنید ما به خانواده هایتان اطلاع داده ایم و الان آنها پشت در زندان اجتماع کرده اند و خواستار انتقال شما به زندان سیاسی هستند . همت ، درایت و سرعت عمل شهید عراقی در این حرکت برای ما جای بسی تعجب و درس بود .
ساعت 9 صبح بود که مأمورین آمدند و اسم محمد باقر صنوبری و حسن طباطبایی و دو نفر دیگر را خواندند و گفتند چون اینها سن شان زیر 18 سال است باید به دارالتأدیب بروند . ما می دانستیم که این محل در اصل دارالتخریب است و نه دارالتأدیب و اثرات سوء برای افراد دارد . با طرح این موضوع سخت برآشفتیم و از خود عکس العمل شدید نشان دادیم .
حاج یوسف رشیدی (3) که فردی بلند قامت و زورمند بود به سمت یکی از مأمورین که ستوان بود هجوم برد و او را گرفت و بلند کرد تا به زمین بکوبد ، ما جلو او را گرفتیم و نگذاشتیم چنین کند . با این اقدام مأمورین با سرعت از اتاق ما دور شدند .
آنها شرح ماجرا را به مسئولین زندان گزارش دادند ، آنها تصمیم می گیرند که برای متقاعد کردن ما متوسل به زور شوند . سرهنگ کوهرنگی ( رئیس کل زندان قصر ) و سرگرد تیموری ( رئیس زندان شماره 3 و 4 قصر ) قبل از اعمال زور و فشار به نزد ما آمدند و گفتند : ” دست از ان کارها بردارید ، شما مسلمانید ما هم مسلمانیم ، نگذارید اینجا جنجال بشود ، ما به اعتقادات و افکار دینی شما کاری نداریم ، ما دلمان می خواهد شما را هم به زندان سیاسی ببریم ، ولی جا نداریم ، چه کار کنیم ؟ ما برای کشتن شما نیامده ایم ، ما فقط زندانبان هستیم و ساواکی نیستیم … ”
آنها در این زمینه خیلی صحبت کردند ، ولی وقتی با روحیه شهادت طلبانه و اصرار و اعتراض بچه ها مواجه شدند با توجه به فشار و اجتماع خانواده ها در بیرون از زندان ، پذیرفتند که تعدادی از افراد به زندان شماره 3 بروند .
ولی باید چند نفر می پذیرفتند که به زندان شماره 1 بروند تا برای آنها نیز جا و فضایی در زندان سیاسی باز شود ، ما بین خود صحبت کردیم و قرار شد بیشتر بچه های جوان را به زندان شماره 3 بفرستیم ، در آخر حدود 13 نفر هم به زندان شماره 1 رفتیم .
در زندان شماره 1 ما را به بند شماره 2 بردند ، این بند از کثیف ترین و بی اخلاقی ترین بندهای زندان قصر و به بند ” قوم لوط ” مشهور بود که در آن خبری از اخلاق و ارزش های انسانی و اسلامی نبود .
در ابتدا آنها از ما خواستند که در دو اتاق جداگانه مستقر شویم ، ولی ما با توجه به شرایط کثیف اخلاقی این بند تصمیم گرفتیم با وجود سختی و تنگی فضا و مکان همه در یک اتاق جای بگیریم و به هیچ وجه از هم دور نشویم .
در بند شماره 2 علاوه بر تعرض های اخلاقی و اعمال منافی عفت ، سرقت اموال افراد متداول بود ، به طوری که با ورود ما به اتاق ظرف چند ساعت اول چند جفت دمپایی را سرقت کردند ، اتاقی که ما 13 نفر در آن جای گرفتیم حدود 16 متر مربع مساحت داشت که برای خواب و استراحت با کمبود جا و فضا مواجه بودیم .
حاج یوسف رشیدی که مردی قوی و پر قدرت بود برای حفاظت از بقیه غالباً دم در اتاق می نشست و شبها هم برای مصون ماندن از تعرض و تعدی به نوبت در پشت در کشیک می دادیم .
اوضاع اسفبار و ضد اخلاقی این بند ما را به شدت متأسف و متأثر کرده بود ، هر روز صبح شاهد صحنه عجیبی بودیم ، مأمورین چند نفر را که شب قبل عمل کثیف لواط را مرتکب شده بوده به صف کرده و موی سر آنها را می تراشیدند .
از نظر بهداشتی نیز این بند وضع رقت بار و آلوده ای داشت ، شپش و حشرات موذی در تار و پود زیلوها ، پتوها و البسه به وضوح دیده می شد ، توالت ها کثیف و غیر بهداشتی و بدون در و توری بود .
جالب این که برای افراد این بند آلودگی محیط زیاد به نظر نمی آمد و گاه خود با نحوه زندگی که داشتند آلودگی و کثیفی را شدیدتر می کردند ، برای آنها مهم نبود که حتی توالت ها دارای در باشد ، به جای در تنها پتوهای پاره پاره آویزان بود و در دیوارهای آن نیز جملات و کلمات رکیک ، زشت و غیر اخلاقی نوشته بودند .
ما نیز برای رفتن به دستشویی و توالت تنها نمی رفتیم ، یکی همراه می شد تا در بیرون توالت مراقبت و مواظبت کند . روز اول استقرار ما در این بند فردی بلند قد و درشت هیکل به نام عیسی که گویا مسئول داخلی بند بود به اتاق ما آمد و گفت : ” شما همان هایی هستید که تازه آوردنتان ؟ ”
گفتیم که بله . گفت : ” حاجی عراقی مرا فرستاده تا هر کاری داشتید به من بگویید . اگر کسی هم اذیت تان کرد بگویید تا حسابش را برسم .. ”
بعد کمی درباره اوضاع ناهنجار بند توضیح داد ، آنچه که برای ما جالب و مهم بود هوشیاری ، آگاهی و درایت حاج مهدی عراقی و نفوذ او در زندان بود که توانسته بود حتی افراد شرور را نیز مهار و با خود همراه کند و این گونه چتر حمایتی خود را بر سر ما بگستراند .
او به همراه آقای عسگر اولادی علاوه بر حمایت عمیق از ما در زندان و ارسال پیغام مبنی بر صبر و مقاومت ، در بیرون از زندان نیز با انتقال اطلاعات دست به یک سلسله اقدامات زد و از طریق حرکت خانواده ها ، فشارهایی را بر مسئولین زندان وارد کرد .
حدود 12 روز از حضور ما در این بند می گذشت و به سختی شرایط آن را تحمل می کردیم ، موها و ریش هایمان خیلی بلند شده بود ، دیگر تحمل این شرایط برایمان مقدور نبود ، پیغام فرستادیم که اگر تا 2 روز دیگر ما را از اینجا منتقل نکنید دست به اعتصاب غذا خواهیم زد ، ما بر این تصمیم خیلی جدی بودیم و آماده پذیرش هر خطری در این راه بودیم .
منابع:
1- زندان قصر در سال 1345 دارای چهار زندان بود ، زندان شماره 1 و 2 مخصوص زندانیان عادی و زندان شماره 3 و 4 ویژه زندانیان سیاسی .
2- شهید عراقی به همراه تنی چند از اعضای هیئت های مؤتلفه در این سالها به خاطر ترور حسنعلی منصور توسط شهید محمد بخارایی در زندان به سر می بردند .
3- حاج یوسف رشیدی در سال 1315 در شهر اراک متولد شد ، پدر وی در زمان جنگ جهانی دوم توسط آمریکایی ها کشته شد ، یوسف که کودکی بیش نبود برای تأمین معاش خانواده راهی تهران شد و در رستوران یکی از اقوام و بعد در یک نانوایی مشغول به کار شد . او از 13 سالگی به اجرای احکام اسلام پرداخت ، وی به دلیل روحیه آزادمنشی و سازش ناپذیری و ظلم ستیزی که داشته است دوران سربازی سخت و مشقت باری را پشت سر گذارد و بارها با درجه داران و افسران ارتش درگیر شد .
وی در مسجد امام زمان (عج) واقع در چهارراه عباسی پای سخنرانی های حجت الاسلام و المسلمین صادقی رشاد و نیز در کلاس درس جامع المقدمات حاضر می شد ، در آنجا با سید اصغر قریشی و سید جمال نیکو قدم و رمضان سلطانی آشنا شد . او توسط آقای قریشی به حزب ملل اسلامی دعوت شد . پس از دستگیری در مهر سال 44 به خاطر عضویت در این حزب در دادگاه بدوی به چهار سال زندان و در دادگاه تجدید نظر به 6 ماه حبس محکوم گشت … او پس از آزادی از زندان با تهیه جا و مکان برای افراد مبارز و تحت تعقیب ساواک و نیز کمک های مالی و پشتیبانی به مبارزین همچنان در خط مبارزه باقی ماند و بارها و بارها به ساواک و کمیته مشترک فرا خوانده شد . او در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته انتظامات مدرسه رفاه پیوست و با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران اسلامی در آمد ، در سال 1360 به شغل قبلی خود در هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بازگشت و در سال 1365 فرزند وی هادی در 15 سالگی در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نایل آمد ، یوسف رشیدی مبارزی بود که هیچگاه خللی در ایمان او وارد نشد و ثابت قدم در اعتقاداتش باقی ماند .