«محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی»
قسمت شانزدهم
به کوشش محسن کاظمی
در اوایل بهمن ماه پس از 100 روز سکوت مطبوعاتی ، رژیم با جار و جنجال زیاد و در سطحی وسیع اخبار کشف حزب ملل اسلامی را منتشر کرد و عکس من هم در صفحه اول روزنامه اطلاعات و کیهان چاپ شد . ( اسناد شماره 1 و 2 ) . با غوغا سالاری در مطبوعات بچه ها دریافتند به زودی دادگاه تشکیل خواهد شد ، از این رو بچه ها دور هم جمع شده درباره نحوه تنظیم دفاعیه بحث و مشورت کردند ، تقریباً برای هر فرد مشخص شد که چگونه دفاع خود را شروع کند ، به اوج برساند و بعد به پایان برد . قرار بر این شد که هر کس تنها از خود دفاع کند و مسئولیت کارهای دیگری را به عهده نگیرد ، بنابراین شد که دفاعیه ها مکتوب باشد .(1)
بچه ها دفاعیه را نوشتند ، یکی از یکی تندتر و شدیدتر . ما که می دانستیم حکم مان به اعدام نخواهد رسید در بیان حرف ها و نظرات مان هیچ نوع ملاحظه ای نکردیم ، این اندیشه بین بچه ها حاکم بود که اگر در دادگاه کوتاه بیایند و شکست بخورند شکست آنها به منزله شکست مسلمانان و خیانت به اسلام است ، بچه ها بر خود واجب می دانستند که از مواضع شان سرسختانه دفاع کنند و الگو و سرمشقی برای سایر افرادی که در آینده قدم در راه مبارزه اسلامی می گذارند باشند .
جالب این که در دادگاه مشخص شد که رژیم و عوامل آن بر عکس ما ، با این خیال واهی که دستگیر شدگان حرفی برای گفتن ندارند دادگاه را تشکیل دادند . به همین خاطر با حضور عده ای خبرنگار نیز موافقت شده بود ، بعد که متوجه اشتباه خود شدند از حضور آنان جلوگیری کرده و تنها چند خبر سانسور شده را در مطبوعات منعکس کردند . شانزدهم بهمن ماه سال 1344 اولین دادگاه محاکمه 55 نفر از اعضای حزب 2 در محل آمفی تئاتر ( باشگاه افسران ) پادگان جمشیدیه به ریاست سرتیپ تاج الدینی و به دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد . (2 )
همه ما را به صف وارد دادگاه کردند ، بعد از تشریفات مقدماتی به اصطلاح تفهیم اتهام شد ، عمده اتهام وارده اقدام علیه امنیت کشور بود ، در کیفر خواست برای 8 نفر کادر مرکزی تقاضای اعدام شده بود و برای بقیه از 3 تا 10 سال زندان در نظر گرفته بودند .
ما از کادر مرکزی خواستیم که دفاع قانونی کنند ، پس از متهمین یک به یک شروع به خواندن دفاعیه های خود کردند ، دفاعیات حاوی مطالب انقلابی و اعتقادی بود که با لحن حماسی بیان می شد ، اغلب آنان به آیات قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) استناد می شد و در مطلع دفاعیه به عدم صلاحیت دادگاه اشاره می شد .
وقتی رژیم با سرسختی بچه ها در دفاع مواجه شد ، در روزهای بعدی برپایی دادگاه ، به آنها مراجعه کرد و وعده های بسیاری از جمله تخفیف در مجازات و برائت در صورت اعتراف به مجرمیت می داد ، ولی فریب ها و کیدهای آنان با هوشیاری بچه ها نقش بر آب می شد .
صحنه های شورانگیز و حماسی که از خواندن دفاعیات انقلابی پدید آمد به هیچ وجه قابل وصف نیست ، آنچه که تا کنون درباره آن گفته یا نوشته شده است ، خیلی ناچیزتر از واقعیتی است که رخ داد ، گوشه هایی از این صحنه های بی بدیل و زیبا را برایتان بیان می کنم .
دفاعیه آقای محمد جواد حجتی کرمانی از جمله محکمترین و رسوا کننده ترین دفاعیه هایی بود که بیان شد ، لایحه دفاعیه وی مشتمل بر چندین صفحه بود که از آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) ، اشعار حماسی و جملات انقلابی تشکیل شده بود .
با قرائت این دفاعیه ترس بر عوامل دادگاه حاکم شد ، رئیس دادگاه چندین باز سعی کرد تا آقای حجتی کرمانی را از خواندن باز دارد ، ولی او شجاعانه تا به آخر همه را خواند ، رئیس دادگاه در پایان متن برآشفت و گفت : ” من اگر می توانستم می دادم این آشیخ را تیر بارانش کنند ! ”
دفاع زیبا و بزرگ سید کیوان مهشید (3)در سکوتش بود ، او به عنوان اعتراض به عدم صلاحیت دادگاه و به رسمیت نشناختن آن هیچ نگفت و سکوت کرد ، سکوت او از بسیاری فریادها و صداها پرمعناتر بود ، به همین خاطر محکومیت او نسبت به حضور و فعالیتش در حزب خیلی بیشتر شد .
آقای ابوالحسن فلاحتی حدود ده دقیقه صفحه دفاعیه تنظیم کرده بود ، با شور و حرارت مشغول قرائت آن بود که ناگهان ما احساس کردیم موضوع بحث عوض شد . رئیس دادگاه پرسید : ” آقا جان ! مگر خودت ننوشتی ؟ ” او به زبان شمالی پاسخ گفت : ” چرا خودم نوشتم ، اما خط را گم کرده ام . ” که همه زدند زیر خنده و دادگاه از حالت عادی خارج شد و رئیس دادگاه تذکر به سکوت داد .
خانواده محمد باقر عباسی (4) نیز به وکیل تسخیری مراجعه و مقداری پول پرداخته بودند تا او کمی غلیظ تر از باقر دفاع کند ، هنگامی که وکیل از وی دفاع می کرد گفت : ” این بچه نوجوان 13 یا 14 سال (!) بیشتر ندارد ، او گمراه شده و فریب دیگران را خورده است ، آخر حیف نیست نوجوانی مثل او در زندان باشد ، ما اصلاً نباید او را به دادگاه می آوردیم باید همان جایی که دستگیر شد آزادش می کردند و می رفت . ” ( نقل به مضمون )
وکیل که نامش سلطانی بود چنان با شور و حرارت سخن می گفت که ناگهان دندان های مصنوعی اش به بیرون پرت شد ، رئیس دادگاه با صحبت های وکیل فکر کرد که باقر واقعاً یک نوجوان کوچک ، ضعیف الجثه 13 یا 14 ساله است ، لذا از او خواست که برخیزد و بایستد .
قد بلند باقر به وقت نشستن به چشم نمی آمد ، او یواش یواش بلند شد و تمام قد ایستاد ، رئیس دادگاه که تعجب کرده بود پرسید که آقای وکیل ! این را می گویی که بچه مدرسه ای است و نباید می آوردیمش دادگاه ؟ !
آقای محمد باقر صنوبری (5)به عنوان اولین فرد دستگیر شده حزب در آن زمان زیر 18 سال سن داشت ، او با صدایی غرا و محکم در دفاع از خود گفت : ” من وکیل تسخیری را قبول ندارم ، حرف های را که می زند اصلاً حرف ما نیست ، او دارد حرف خودش را می زند ، حرف ما اسلام است …. شما در مکانی نشسته اید صلاحیت ندارید و جای شما نیست ، شما نه تنها اسلامی نیستید بلکه از اسلام به دور هستید … ” ( نقل به مضمون ) با این خطابه و دفاعیه جوان 18 ساله دادگاه سراسر شور و احساس و غیرت شد .
آقای جواد منصوری (6) نیز در دفاعیه خود گفت : ” که ما برای خدا قیام کردیم و مطمئن هستیم که خدا هم ما را کمک خواهد کرد که ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم . ”
و من هم در ابتدا اعلام کردم که دادگاه صالح نیست و آن را به رسمیت نمی شناسم ، از این رو سکوت کردم و دیگر هر چه از من در تأیید یا رد اتهاماتم سؤال می شد ، جواب نگفتم .
آنچه که به یاد ماندنی است طنین صلوات های بچه ها پس از قرائت هر دفاعیه در سالن دادگاه بود ، دادگاه بدوی بیش از بیست روز به طول انجامید و در پایان احکام زیر را صادر کردند .
رهبر حزب به اعدام ، حسن حامد عزیزی و سید محمد سید محمودی به حبس ابد ، 5 نفر دیگر کادر مرکزی حزب به 15 سال زندان ، 3 نفر به 8 سال زندان ، 4 نفر به 5 سال زندان ، 7 نفر به 4 سال زندان ، 3 نفر به 5/3 سال زندان و من به همراه 29 نفر دیگر به 3 سال زندان محکوم شدیم ، بلافاصله نسبت به احکام صادره اعتراض کردیم .
پس از اعتراض ما دادگاه تجدید نظر در فروردین سال 1345 به ریاست تیمسار مروستی و دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد ، رژیم بر این خیال واهی بود که با صدور رأی های مجازات در دادگاه بدوی ، متهمین متنبه شده و دیگر در این محکمه از خود نرمش و کرنش نشان خواهند داد ، اما آنچه که در این دادگاه رخ داد خلاف خیال و تصور آنها بود .
دادگاه تجدید نظر نیز چون دادگاه بدوی به صحنه کارزار و دفاع از اسلام و حیثیت مسلمین تبدیل شد ، بچه ها که تجربه دادگاه پیشین را داشتند با روحیه ای مضاعف پای به محکمه گذاشتند و با شجاعت و شهامت تمام و با زبانی آتشین تند و انقلابی و در عین حال منطقی به دفاع از خود و آرمان هایشان پرداختند .
آقای محمد جواد حجتی کرمانی این باز نیز به دفاع سخت و ستم ستیز خود عوامل رژیم در بیدادگاه را مأیوس کرد و کارنامه ممتازی را به جای گذاشت . من که در دادگاه قبلی سکوت پیشه کرده بودم این بار لایحه ای تنظیم کرده و آن را در صحن دادگاه قرائت کردم .
متن دفاعیه من با سه قسمت آخر از سه آیه از سوره مائده شروع می شد : ” اعوذ بالله من الشیطان الرجیم …. و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون … و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون … و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون . ” (7) بعد گفتم که من اصلاً شما را به رسمیت نمی شناسم و صلاحیت قاضی و دادگاه را قبول ندارم ، ما مسلمانیم و متدین و با این شرایطی که در این دادگاه حاکم است شما نمی توانید ما را محاکمه کنید و ….”
شور و احساسات مبارزین انقلاب در این دادگاه وصف ناشدنی است ، آنچنان که رئیس و سایر عوامل دادگاه از شدت عصبانیت به جای تخفیف احکام صادره در دادگاه بدوی ، آنها را تشدید کردند . در این میان مدت محکومیت من از 3 سال به 4 سال افزایش یافت از این رو به خاطر صدور این احکام تشدید شده نام دادگاه تجدید نظر برای ما به تشدید نظر تغییر یافت .
از صحنه های بیاد ماندنی روزهای بیدادگاه تجدید نظر ، روزی بود که تیمسار مروستی مشغول محاکمه اعضای حزب بود و مرحوم ناصر نراقی شروع به نقاشی چهره خبیث او کرد ، این کاریکاتور نشان می داد که مروستی با انگشتان خونین یکی از بچه های حزب ( آقای موسوی بجنوردی ) را به پنجه گرفته است . یکی از مأمورین که متوجه این تصویر شده بود عمل ناصر را لو داده و موجب خنده حضار و عصبانیت مروستی شد .
دادگاه تجدید نظر پس از سه روز به کار خود پایان داد و آرای قطعی یک یک بچه ها را صادر کرد ، پس از پایان قرائت احکام ، بچه ها در یک اقدام هماهنگ و رهبری آقای محمد جواد حجتی کرمانی یک صدا و بلند فریاد زدند : ” الله مولانا و لا مولی لکم . ” (8)
پاورقی ها ______________________
1- چند روز قبل از شروع دادگاه آقای احمد دست خطی به یادگار تقدیم آقای محمد باقر صنوبری می کند که نشانگر نگاه و موضع او به دادگاه زندان و راه طی شده است . ( سند شماره 3 )
2- 55 نفر عبارت بودند از : 1 _ سید محمد کاظم موسوی بجنوردی ، 2 _ حسن حامد عزیزی ، 3 _ سید محمد سید محمودی قمی ، 4 _ محمد پیران ، 5 _ عباسعلی مظاهری ، 6 _ ابوالقاسم سرحدی زاده 7 _ سید علی نور صادقی ، 8 _ سید محمد میر محمد صادقی ، 9 _ محمد باقر عباسی ، 10 _ ناصر نراقی ، 11 _ محمد علی جمالیان ، 12 _ جواد منصوری ، 13 _ محمد جواد حجتی کرمانی ، 14 _ احمد احمد ، 15 _ حمید خان محمد ، 16 _ احمد شیرینی ، 17 _ احمد منصوری ، 18 _ محمد باقر صنوبری ، 19 _ عباس دوز دوزانی ، 20 _ سید فخرالدین پیشوایی ، 21 _ مرتضی حاجی ، 22 _ سید اصغر قریشی ، 23 _ حسین روان پاک ، 24 _ سید جمال نیکو قدم ، 25 _ عباس سعیدی ، 26 _ محمد تقی شالچی ، 27 _ سید هادی شمس حائری ، 28 _ اکبر اورامی 29 _ احمد تقوی ، 30 _ عباس آقا زمانی ، 31 _ محمد صادق عباسی ، 32 _ محمد کاظم سیفیان ، 33 _ حسن طباطبایی ، 34 _ محسن حاجی مهدی ، 35 _ محمد حسن ابن الرضا ، 36 _ ابوالحسن فلاحتی ، 37 _ احمد روحی ، 38 _ علی اکبر محسن رحیم پور ، 39 _ محمد صادق رئیس دانایی ، 40 _ کیوان مهشید ، 41 _ علیرضا سپاسی آشتیانی ، 42 _ محسن رحیم پور ، 43 _ یوسف رشیدی ، 44 _ امیر سرحدی زاده ، 45 _ حسین سرحدی زاده ، 46 _ رمضان سلطانی ، 47 _ رضا ابوالحسن اخوان ، 48 _ رضا اژئیان ، 49 _ علی اکبر صلاحمند ، 50 _ داود رضایی بزرگ ، 51 _ احسان الله محبوب ،52 _ محمد حسین شهری ، 53 _ احمد آقا زمانی ، 54 _ محمد بابایی ، 55 _ علی اصغر رفیعی ( اهل کسب ) . ( اسناد شماره 1 ، 2 ، 4 )
3- سید کیوان مهشید فرزند سید اسماعیل در سال 1322 در تهران متولد شد ، او جوانی فعال ، متدین ، اهل مطالعه و عبادت بود . او در ماه های رجب ، شعبان و رمضان حدود 100 روز روزه می گرفت ، کیوان مهشید هنگام دستگیری دانشجوی رشته علوم بود و در دادگاه تجدید نظر به 10 سال زندان محکوم شد .
وی علاقه زیادی به یادگیری زبان داشت و در زندان دائم کتاب در دستش بود و با خود به این طرف و آن طرف می برد ، بعدها در زندان از مسلمانها برید و نسبت به نماز و احکام و اصول اسلامی بی اعتنا شد و گرایش های چپی و مارکسیستی پیدا کرد . او بعد از پیروزی انقلاب به جرم فعالیت در کادرهای سری حزب توده دستگیر ، زندانی و بعد اعدام شد .
4- محمد باقر عباسی ، فرزند حسین علی در سال 1325 در شهر قم متولد شد ، او هنگام دستگیری دانش آموز دبیرستان بود ، وی یکی از عاملین ترور سرتیب طاهری در مرداد ماه سال 1351 است و به همین خاطر در دی ماه همان سال به همراه محمد مفیدی اعدام و به درجه رفیع شهادت رسید .
5- محمد باقر صنوبری در سال 1326 در خانواده ای مذهبی در تهران به دنیا آمد ، بافت مذهبی و عرفانی خانواده علاوه بر پرورش و تربیت اسلامی او را به کانون ها و مجامع سیاسی مذهبی هدایت کرد . از این رو زندگی آقای صنوبری به دو بخش عرفانی و سیاسی قابل تقسیم شد . او در زندگی عرفانی خود از محضر استادان و عالمان عرفانی شیعه چون پدرش حاج میرزا ابوالفضل صنوبری ، مرحوم آشیخ عباس استاد ولی ، حاج شیخ محمد شریف رازی ، مرحوم شیخ عبدالکریم حامد قزوینی ( که هر چهار بزرگوار از شاگردان و یاران استاد بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان ( خیاط ) می باشند ) بهره وافر برد . زندگی سیاسی وی با پای گذاشتن در انجمن حجتیه به مدت خیلی کوتاه و آشنا شدن با برخی دوستان شروع شد ، صنوبری بعد از آشنایی با دوستان جدید در انجمن به حزب ملل اسلامی دعوت شد ، در مهر ماه سال 44 بر اثر یک حادثه غیر مترقبه به دست کلانتری شهر ری دستگیر شد و به مدت حدود 3 سال در زندان به سر برد . پس از آزادی به مبارزات خود تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن به زندگی عرفانی خود توجه بیشتری نمود و ضمن خدمت به انقلاب و آرمان های امام خمینی (ره) و حضور در صحنه های مؤثر نظام اسلامی از پذیرش مناصب و مشاغل دولتی و حکومتی پرهیز کرد و به حرفه سابقش ( سراجی ) پرداخت .
6- جواد منصوری فرزند ماشاء الله در سال 1324 در شهر کاشان متولد شد ، محیط مذهبی خانواده در تکوین شخصیت وی سهم بسزایی داشت ، او در سنین کودکی به همراه خانواده به تهران آمد ، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه نوشیروان به پایان رساند ، پس از آن به کار در بازار پرداخت و شب ها در مسجد محمدی به فراگیری برخی دروس ابتدایی حوزه مبادرت کرد و پس از یک سال وقفه در تحصیل برای طی دوره دبیرستان به مدرسه علوی رفت .
وی در کنار تحصیل فعالیت هایی را در انجمن اسلامی دانش آموزان آغاز کرد و مدت کوتاهی به انجمن حجتیه پیوست ، در آنجا با آقای میر محمد صادقی آشنا و به حزب ملل اسلامی جذب شد .
آقای منصوری قبل از این که تحصیلات متوسطه را به پایان برساند همراه برادرش احمد و سایر اعضای حزب در مهر ماه سال 44 دستگیر و به شش سال زندان محکوم شد ، پس از تخفیف محکومیت در اسفند سال 47 از زندان آزاد گشت .
منصوری در این دوره از زندان و زندان های بعدی خود از هر امکانی برای سازندگی و پرورش خود استفاده کرد ، او فردی متخلق به اخلاق اسلامی ، آشنا به علوم قرآنی بود و توانست به همراه برادرش احمد دیپلم خود را در زندان بگیرد .
منصوری در سال 48 به حوزه مرکزی گروه حزب الله وارد شد ولی پس از ادغام این گروه با سازمان مجاهدین خلق در نیمه دوم سال 1350 از آن کناره گرفت ، او توانست محدودیت های ساواک را در هم شکسته و در سال 1348 وارد دانشگاه تهران شده و لیسانس خود را در رشته علوم اقتصادی اخذ کند .
منصوری مجدداً در خرداد سال 1351 توسط ساواک دستگیر و به شدت مورد شکنجه قرار گرفت و توانست مقاومت قهرمانانه ای از خود نشان دهد و مأمورین ساواک را از خود مأیوس کند و در طول این دوره از زندان با مطالعات وسیع خود به عنوان یک نظریه پرداز به مخالفت با مارکسیست ها پرداخت .
او در فروردین سال 1353 در زندان توسط فردی به نام داوود محبوب مجاز از ناحیه سر و کمر با یک دمبل ( وزنه ) مورد سوء قصد قرار گرفت و خوشبختانه پس از مداوا از این حادثه شوم نجات یافت .
علت و انگیزه این حمله به آقای منصوری مشخص نیست ، آنچه که مسلم است محبوب مجاز به خاطر شکنجه های فراوان ساواک دچار اختلالات روحی و روانی بود ، منصوری به خاطر حفظ روند انقلابی خود به جاهای مختلف از جمله کرمانشاه و مشهد تبعید شد و سرانجام در آذر ماه سال 57 از زندان مشهد آزاد شد .
مسئولیت های منصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند از : اولین فرمانده سپاه پاسداران ، معاون فرهنگی وزارت امور خارجه ، سفیر ایران در پاکستان ، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی و ….
او در سال 1360 توسط سازمان منافقین ترور شد که با وجود اصابت 13 گلوله به وی خوشبختانه نجات یافت ، او اکنون مشاور پژوهشی و تحقیقی وزارت امور خارجه است ، از وی تا کنون آثاری چون ” استقلال ، فرهنگ و توسعه ” ، ” سیر تکوینی انقلاب اسلامی ” و ” قیام 15 خرداد 1342 ” به چاپ رسیده است .
7- آیات 44 و 45 و 47 از سوره مائده ، یعنی … هر کسی بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از کافران خواهد بود …. هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از ستمکاران خواهد بود … هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از فاسقان خواهد بود .
8- در جنگ بدر مشرکین شعار ” نحن لنا العزی و لا عزی لکم ” را به معنای بت عزی برای ماست و برای شما نیست
خاطرات احمد احمد
«محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی»
قسمت شانزدهم
به کوشش محسن کاظمی
در اوایل بهمن ماه پس از 100 روز سکوت مطبوعاتی ، رژیم با جار و جنجال زیاد و در سطحی وسیع اخبار کشف حزب ملل اسلامی را منتشر کرد و عکس من هم در صفحه اول روزنامه اطلاعات و کیهان چاپ شد . ( اسناد شماره 1 و 2 ) . با غوغا سالاری در مطبوعات بچه ها دریافتند به زودی دادگاه تشکیل خواهد شد ، از این رو بچه ها دور هم جمع شده درباره نحوه تنظیم دفاعیه بحث و مشورت کردند ، تقریباً برای هر فرد مشخص شد که چگونه دفاع خود را شروع کند ، به اوج برساند و بعد به پایان برد . قرار بر این شد که هر کس تنها از خود دفاع کند و مسئولیت کارهای دیگری را به عهده نگیرد ، بنابراین شد که دفاعیه ها مکتوب باشد .(1)
بچه ها دفاعیه را نوشتند ، یکی از یکی تندتر و شدیدتر . ما که می دانستیم حکم مان به اعدام نخواهد رسید در بیان حرف ها و نظرات مان هیچ نوع ملاحظه ای نکردیم ، این اندیشه بین بچه ها حاکم بود که اگر در دادگاه کوتاه بیایند و شکست بخورند شکست آنها به منزله شکست مسلمانان و خیانت به اسلام است ، بچه ها بر خود واجب می دانستند که از مواضع شان سرسختانه دفاع کنند و الگو و سرمشقی برای سایر افرادی که در آینده قدم در راه مبارزه اسلامی می گذارند باشند .
جالب این که در دادگاه مشخص شد که رژیم و عوامل آن بر عکس ما ، با این خیال واهی که دستگیر شدگان حرفی برای گفتن ندارند دادگاه را تشکیل دادند . به همین خاطر با حضور عده ای خبرنگار نیز موافقت شده بود ، بعد که متوجه اشتباه خود شدند از حضور آنان جلوگیری کرده و تنها چند خبر سانسور شده را در مطبوعات منعکس کردند . شانزدهم بهمن ماه سال 1344 اولین دادگاه محاکمه 55 نفر از اعضای حزب 2 در محل آمفی تئاتر ( باشگاه افسران ) پادگان جمشیدیه به ریاست سرتیپ تاج الدینی و به دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد . (2 )
همه ما را به صف وارد دادگاه کردند ، بعد از تشریفات مقدماتی به اصطلاح تفهیم اتهام شد ، عمده اتهام وارده اقدام علیه امنیت کشور بود ، در کیفر خواست برای 8 نفر کادر مرکزی تقاضای اعدام شده بود و برای بقیه از 3 تا 10 سال زندان در نظر گرفته بودند .
ما از کادر مرکزی خواستیم که دفاع قانونی کنند ، پس از متهمین یک به یک شروع به خواندن دفاعیه های خود کردند ، دفاعیات حاوی مطالب انقلابی و اعتقادی بود که با لحن حماسی بیان می شد ، اغلب آنان به آیات قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) استناد می شد و در مطلع دفاعیه به عدم صلاحیت دادگاه اشاره می شد .
وقتی رژیم با سرسختی بچه ها در دفاع مواجه شد ، در روزهای بعدی برپایی دادگاه ، به آنها مراجعه کرد و وعده های بسیاری از جمله تخفیف در مجازات و برائت در صورت اعتراف به مجرمیت می داد ، ولی فریب ها و کیدهای آنان با هوشیاری بچه ها نقش بر آب می شد .
صحنه های شورانگیز و حماسی که از خواندن دفاعیات انقلابی پدید آمد به هیچ وجه قابل وصف نیست ، آنچه که تا کنون درباره آن گفته یا نوشته شده است ، خیلی ناچیزتر از واقعیتی است که رخ داد ، گوشه هایی از این صحنه های بی بدیل و زیبا را برایتان بیان می کنم .
دفاعیه آقای محمد جواد حجتی کرمانی از جمله محکمترین و رسوا کننده ترین دفاعیه هایی بود که بیان شد ، لایحه دفاعیه وی مشتمل بر چندین صفحه بود که از آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) ، اشعار حماسی و جملات انقلابی تشکیل شده بود .
با قرائت این دفاعیه ترس بر عوامل دادگاه حاکم شد ، رئیس دادگاه چندین باز سعی کرد تا آقای حجتی کرمانی را از خواندن باز دارد ، ولی او شجاعانه تا به آخر همه را خواند ، رئیس دادگاه در پایان متن برآشفت و گفت : ” من اگر می توانستم می دادم این آشیخ را تیر بارانش کنند ! ”
دفاع زیبا و بزرگ سید کیوان مهشید (3)در سکوتش بود ، او به عنوان اعتراض به عدم صلاحیت دادگاه و به رسمیت نشناختن آن هیچ نگفت و سکوت کرد ، سکوت او از بسیاری فریادها و صداها پرمعناتر بود ، به همین خاطر محکومیت او نسبت به حضور و فعالیتش در حزب خیلی بیشتر شد .
آقای ابوالحسن فلاحتی حدود ده دقیقه صفحه دفاعیه تنظیم کرده بود ، با شور و حرارت مشغول قرائت آن بود که ناگهان ما احساس کردیم موضوع بحث عوض شد . رئیس دادگاه پرسید : ” آقا جان ! مگر خودت ننوشتی ؟ ” او به زبان شمالی پاسخ گفت : ” چرا خودم نوشتم ، اما خط را گم کرده ام . ” که همه زدند زیر خنده و دادگاه از حالت عادی خارج شد و رئیس دادگاه تذکر به سکوت داد .
خانواده محمد باقر عباسی (4) نیز به وکیل تسخیری مراجعه و مقداری پول پرداخته بودند تا او کمی غلیظ تر از باقر دفاع کند ، هنگامی که وکیل از وی دفاع می کرد گفت : ” این بچه نوجوان 13 یا 14 سال (!) بیشتر ندارد ، او گمراه شده و فریب دیگران را خورده است ، آخر حیف نیست نوجوانی مثل او در زندان باشد ، ما اصلاً نباید او را به دادگاه می آوردیم باید همان جایی که دستگیر شد آزادش می کردند و می رفت . ” ( نقل به مضمون )
وکیل که نامش سلطانی بود چنان با شور و حرارت سخن می گفت که ناگهان دندان های مصنوعی اش به بیرون پرت شد ، رئیس دادگاه با صحبت های وکیل فکر کرد که باقر واقعاً یک نوجوان کوچک ، ضعیف الجثه 13 یا 14 ساله است ، لذا از او خواست که برخیزد و بایستد .
قد بلند باقر به وقت نشستن به چشم نمی آمد ، او یواش یواش بلند شد و تمام قد ایستاد ، رئیس دادگاه که تعجب کرده بود پرسید که آقای وکیل ! این را می گویی که بچه مدرسه ای است و نباید می آوردیمش دادگاه ؟ !
آقای محمد باقر صنوبری (5)به عنوان اولین فرد دستگیر شده حزب در آن زمان زیر 18 سال سن داشت ، او با صدایی غرا و محکم در دفاع از خود گفت : ” من وکیل تسخیری را قبول ندارم ، حرف های را که می زند اصلاً حرف ما نیست ، او دارد حرف خودش را می زند ، حرف ما اسلام است …. شما در مکانی نشسته اید صلاحیت ندارید و جای شما نیست ، شما نه تنها اسلامی نیستید بلکه از اسلام به دور هستید … ” ( نقل به مضمون ) با این خطابه و دفاعیه جوان 18 ساله دادگاه سراسر شور و احساس و غیرت شد .
آقای جواد منصوری (6) نیز در دفاعیه خود گفت : ” که ما برای خدا قیام کردیم و مطمئن هستیم که خدا هم ما را کمک خواهد کرد که ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم . ”
و من هم در ابتدا اعلام کردم که دادگاه صالح نیست و آن را به رسمیت نمی شناسم ، از این رو سکوت کردم و دیگر هر چه از من در تأیید یا رد اتهاماتم سؤال می شد ، جواب نگفتم .
آنچه که به یاد ماندنی است طنین صلوات های بچه ها پس از قرائت هر دفاعیه در سالن دادگاه بود ، دادگاه بدوی بیش از بیست روز به طول انجامید و در پایان احکام زیر را صادر کردند .
رهبر حزب به اعدام ، حسن حامد عزیزی و سید محمد سید محمودی به حبس ابد ، 5 نفر دیگر کادر مرکزی حزب به 15 سال زندان ، 3 نفر به 8 سال زندان ، 4 نفر به 5 سال زندان ، 7 نفر به 4 سال زندان ، 3 نفر به 5/3 سال زندان و من به همراه 29 نفر دیگر به 3 سال زندان محکوم شدیم ، بلافاصله نسبت به احکام صادره اعتراض کردیم .
پس از اعتراض ما دادگاه تجدید نظر در فروردین سال 1345 به ریاست تیمسار مروستی و دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد ، رژیم بر این خیال واهی بود که با صدور رأی های مجازات در دادگاه بدوی ، متهمین متنبه شده و دیگر در این محکمه از خود نرمش و کرنش نشان خواهند داد ، اما آنچه که در این دادگاه رخ داد خلاف خیال و تصور آنها بود .
دادگاه تجدید نظر نیز چون دادگاه بدوی به صحنه کارزار و دفاع از اسلام و حیثیت مسلمین تبدیل شد ، بچه ها که تجربه دادگاه پیشین را داشتند با روحیه ای مضاعف پای به محکمه گذاشتند و با شجاعت و شهامت تمام و با زبانی آتشین تند و انقلابی و در عین حال منطقی به دفاع از خود و آرمان هایشان پرداختند .
آقای محمد جواد حجتی کرمانی این باز نیز به دفاع سخت و ستم ستیز خود عوامل رژیم در بیدادگاه را مأیوس کرد و کارنامه ممتازی را به جای گذاشت . من که در دادگاه قبلی سکوت پیشه کرده بودم این بار لایحه ای تنظیم کرده و آن را در صحن دادگاه قرائت کردم .
متن دفاعیه من با سه قسمت آخر از سه آیه از سوره مائده شروع می شد : ” اعوذ بالله من الشیطان الرجیم …. و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون … و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون … و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون . ” (7) بعد گفتم که من اصلاً شما را به رسمیت نمی شناسم و صلاحیت قاضی و دادگاه را قبول ندارم ، ما مسلمانیم و متدین و با این شرایطی که در این دادگاه حاکم است شما نمی توانید ما را محاکمه کنید و ….”
شور و احساسات مبارزین انقلاب در این دادگاه وصف ناشدنی است ، آنچنان که رئیس و سایر عوامل دادگاه از شدت عصبانیت به جای تخفیف احکام صادره در دادگاه بدوی ، آنها را تشدید کردند . در این میان مدت محکومیت من از 3 سال به 4 سال افزایش یافت از این رو به خاطر صدور این احکام تشدید شده نام دادگاه تجدید نظر برای ما به تشدید نظر تغییر یافت .
از صحنه های بیاد ماندنی روزهای بیدادگاه تجدید نظر ، روزی بود که تیمسار مروستی مشغول محاکمه اعضای حزب بود و مرحوم ناصر نراقی شروع به نقاشی چهره خبیث او کرد ، این کاریکاتور نشان می داد که مروستی با انگشتان خونین یکی از بچه های حزب ( آقای موسوی بجنوردی ) را به پنجه گرفته است . یکی از مأمورین که متوجه این تصویر شده بود عمل ناصر را لو داده و موجب خنده حضار و عصبانیت مروستی شد .
دادگاه تجدید نظر پس از سه روز به کار خود پایان داد و آرای قطعی یک یک بچه ها را صادر کرد ، پس از پایان قرائت احکام ، بچه ها در یک اقدام هماهنگ و رهبری آقای محمد جواد حجتی کرمانی یک صدا و بلند فریاد زدند : ” الله مولانا و لا مولی لکم . ” (8)
پاورقی ها ______________________
1- چند روز قبل از شروع دادگاه آقای احمد دست خطی به یادگار تقدیم آقای محمد باقر صنوبری می کند که نشانگر نگاه و موضع او به دادگاه زندان و راه طی شده است . ( سند شماره 3 )
2- 55 نفر عبارت بودند از : 1 _ سید محمد کاظم موسوی بجنوردی ، 2 _ حسن حامد عزیزی ، 3 _ سید محمد سید محمودی قمی ، 4 _ محمد پیران ، 5 _ عباسعلی مظاهری ، 6 _ ابوالقاسم سرحدی زاده 7 _ سید علی نور صادقی ، 8 _ سید محمد میر محمد صادقی ، 9 _ محمد باقر عباسی ، 10 _ ناصر نراقی ، 11 _ محمد علی جمالیان ، 12 _ جواد منصوری ، 13 _ محمد جواد حجتی کرمانی ، 14 _ احمد احمد ، 15 _ حمید خان محمد ، 16 _ احمد شیرینی ، 17 _ احمد منصوری ، 18 _ محمد باقر صنوبری ، 19 _ عباس دوز دوزانی ، 20 _ سید فخرالدین پیشوایی ، 21 _ مرتضی حاجی ، 22 _ سید اصغر قریشی ، 23 _ حسین روان پاک ، 24 _ سید جمال نیکو قدم ، 25 _ عباس سعیدی ، 26 _ محمد تقی شالچی ، 27 _ سید هادی شمس حائری ، 28 _ اکبر اورامی 29 _ احمد تقوی ، 30 _ عباس آقا زمانی ، 31 _ محمد صادق عباسی ، 32 _ محمد کاظم سیفیان ، 33 _ حسن طباطبایی ، 34 _ محسن حاجی مهدی ، 35 _ محمد حسن ابن الرضا ، 36 _ ابوالحسن فلاحتی ، 37 _ احمد روحی ، 38 _ علی اکبر محسن رحیم پور ، 39 _ محمد صادق رئیس دانایی ، 40 _ کیوان مهشید ، 41 _ علیرضا سپاسی آشتیانی ، 42 _ محسن رحیم پور ، 43 _ یوسف رشیدی ، 44 _ امیر سرحدی زاده ، 45 _ حسین سرحدی زاده ، 46 _ رمضان سلطانی ، 47 _ رضا ابوالحسن اخوان ، 48 _ رضا اژئیان ، 49 _ علی اکبر صلاحمند ، 50 _ داود رضایی بزرگ ، 51 _ احسان الله محبوب ،52 _ محمد حسین شهری ، 53 _ احمد آقا زمانی ، 54 _ محمد بابایی ، 55 _ علی اصغر رفیعی ( اهل کسب ) . ( اسناد شماره 1 ، 2 ، 4 )
3- سید کیوان مهشید فرزند سید اسماعیل در سال 1322 در تهران متولد شد ، او جوانی فعال ، متدین ، اهل مطالعه و عبادت بود . او در ماه های رجب ، شعبان و رمضان حدود 100 روز روزه می گرفت ، کیوان مهشید هنگام دستگیری دانشجوی رشته علوم بود و در دادگاه تجدید نظر به 10 سال زندان محکوم شد .
وی علاقه زیادی به یادگیری زبان داشت و در زندان دائم کتاب در دستش بود و با خود به این طرف و آن طرف می برد ، بعدها در زندان از مسلمانها برید و نسبت به نماز و احکام و اصول اسلامی بی اعتنا شد و گرایش های چپی و مارکسیستی پیدا کرد . او بعد از پیروزی انقلاب به جرم فعالیت در کادرهای سری حزب توده دستگیر ، زندانی و بعد اعدام شد .
4- محمد باقر عباسی ، فرزند حسین علی در سال 1325 در شهر قم متولد شد ، او هنگام دستگیری دانش آموز دبیرستان بود ، وی یکی از عاملین ترور سرتیب طاهری در مرداد ماه سال 1351 است و به همین خاطر در دی ماه همان سال به همراه محمد مفیدی اعدام و به درجه رفیع شهادت رسید .
5- محمد باقر صنوبری در سال 1326 در خانواده ای مذهبی در تهران به دنیا آمد ، بافت مذهبی و عرفانی خانواده علاوه بر پرورش و تربیت اسلامی او را به کانون ها و مجامع سیاسی مذهبی هدایت کرد . از این رو زندگی آقای صنوبری به دو بخش عرفانی و سیاسی قابل تقسیم شد . او در زندگی عرفانی خود از محضر استادان و عالمان عرفانی شیعه چون پدرش حاج میرزا ابوالفضل صنوبری ، مرحوم آشیخ عباس استاد ولی ، حاج شیخ محمد شریف رازی ، مرحوم شیخ عبدالکریم حامد قزوینی ( که هر چهار بزرگوار از شاگردان و یاران استاد بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان ( خیاط ) می باشند ) بهره وافر برد . زندگی سیاسی وی با پای گذاشتن در انجمن حجتیه به مدت خیلی کوتاه و آشنا شدن با برخی دوستان شروع شد ، صنوبری بعد از آشنایی با دوستان جدید در انجمن به حزب ملل اسلامی دعوت شد ، در مهر ماه سال 44 بر اثر یک حادثه غیر مترقبه به دست کلانتری شهر ری دستگیر شد و به مدت حدود 3 سال در زندان به سر برد . پس از آزادی به مبارزات خود تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن به زندگی عرفانی خود توجه بیشتری نمود و ضمن خدمت به انقلاب و آرمان های امام خمینی (ره) و حضور در صحنه های مؤثر نظام اسلامی از پذیرش مناصب و مشاغل دولتی و حکومتی پرهیز کرد و به حرفه سابقش ( سراجی ) پرداخت .
6- جواد منصوری فرزند ماشاء الله در سال 1324 در شهر کاشان متولد شد ، محیط مذهبی خانواده در تکوین شخصیت وی سهم بسزایی داشت ، او در سنین کودکی به همراه خانواده به تهران آمد ، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه نوشیروان به پایان رساند ، پس از آن به کار در بازار پرداخت و شب ها در مسجد محمدی به فراگیری برخی دروس ابتدایی حوزه مبادرت کرد و پس از یک سال وقفه در تحصیل برای طی دوره دبیرستان به مدرسه علوی رفت .
وی در کنار تحصیل فعالیت هایی را در انجمن اسلامی دانش آموزان آغاز کرد و مدت کوتاهی به انجمن حجتیه پیوست ، در آنجا با آقای میر محمد صادقی آشنا و به حزب ملل اسلامی جذب شد .
آقای منصوری قبل از این که تحصیلات متوسطه را به پایان برساند همراه برادرش احمد و سایر اعضای حزب در مهر ماه سال 44 دستگیر و به شش سال زندان محکوم شد ، پس از تخفیف محکومیت در اسفند سال 47 از زندان آزاد گشت .
منصوری در این دوره از زندان و زندان های بعدی خود از هر امکانی برای سازندگی و پرورش خود استفاده کرد ، او فردی متخلق به اخلاق اسلامی ، آشنا به علوم قرآنی بود و توانست به همراه برادرش احمد دیپلم خود را در زندان بگیرد .
منصوری در سال 48 به حوزه مرکزی گروه حزب الله وارد شد ولی پس از ادغام این گروه با سازمان مجاهدین خلق در نیمه دوم سال 1350 از آن کناره گرفت ، او توانست محدودیت های ساواک را در هم شکسته و در سال 1348 وارد دانشگاه تهران شده و لیسانس خود را در رشته علوم اقتصادی اخذ کند .
منصوری مجدداً در خرداد سال 1351 توسط ساواک دستگیر و به شدت مورد شکنجه قرار گرفت و توانست مقاومت قهرمانانه ای از خود نشان دهد و مأمورین ساواک را از خود مأیوس کند و در طول این دوره از زندان با مطالعات وسیع خود به عنوان یک نظریه پرداز به مخالفت با مارکسیست ها پرداخت .
او در فروردین سال 1353 در زندان توسط فردی به نام داوود محبوب مجاز از ناحیه سر و کمر با یک دمبل ( وزنه ) مورد سوء قصد قرار گرفت و خوشبختانه پس از مداوا از این حادثه شوم نجات یافت .
علت و انگیزه این حمله به آقای منصوری مشخص نیست ، آنچه که مسلم است محبوب مجاز به خاطر شکنجه های فراوان ساواک دچار اختلالات روحی و روانی بود ، منصوری به خاطر حفظ روند انقلابی خود به جاهای مختلف از جمله کرمانشاه و مشهد تبعید شد و سرانجام در آذر ماه سال 57 از زندان مشهد آزاد شد .
مسئولیت های منصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند از : اولین فرمانده سپاه پاسداران ، معاون فرهنگی وزارت امور خارجه ، سفیر ایران در پاکستان ، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی و ….
او در سال 1360 توسط سازمان منافقین ترور شد که با وجود اصابت 13 گلوله به وی خوشبختانه نجات یافت ، او اکنون مشاور پژوهشی و تحقیقی وزارت امور خارجه است ، از وی تا کنون آثاری چون ” استقلال ، فرهنگ و توسعه ” ، ” سیر تکوینی انقلاب اسلامی ” و ” قیام 15 خرداد 1342 ” به چاپ رسیده است .
7- آیات 44 و 45 و 47 از سوره مائده ، یعنی … هر کسی بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از کافران خواهد بود …. هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از ستمکاران خواهد بود … هر کسی خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کسی از فاسقان خواهد بود .
8- در جنگ بدر مشرکین شعار ” نحن لنا العزی و لا عزی لکم ” را به معنای بت عزی برای ماست و برای شما نیست سر دادند ، مسلمین نیز به دستور پیامبر (ص) در جواب آنها گفتند : ” الله مولانا و لا مولی لکم ” یعنی خدا مولای ماست و مولای شما نیست .