«بغض های ترکیده»
قسمت پنجم
به کوشش محسن کاظمی
تقلید از حضرت امام خمینی (ره)
پس از فوت آیت الله العظمی بروجردی ، رژیم شاه تلاش وافری کرد تا اعلمیت آیت الله حکیم را در عراق رسمیت بخشد و به این ترتیب قدرت مذهبی را به بیرون از مرزها بکشد ، ولی وجود آیت الله خمینی و مسائلی که در روزهای بعد به وجود آمد ، عبث بودن اقدامات و پیش دستی های رژیم را ثابت کرد .
در سال 1341 زمانی که دولت اسدالله علم لایحه ای به نام ” انجمن های ایالتی و ولایتی ” (1) را به تصویب رساند ، نهضت در مخالفت با این لایحه به ویژه علما و جامعه روحانیون و گروه های فعال از جمله هیئت های مؤتلفه اسلامی شکل گرفت و اعلامیه ها و بیانیه های بسیاری در مخالفت با آن صادر شد .
اعلامیه ها و تلگراف های آیات عظام امام خمینی (ره) ، میلانی ، قمی ، گلپایگانی ، مرعشی نجفی توسط وعاظ از جمله مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی بر منابر مسجدها و هیئت ها خوانده می شد و به مردم توجه و آگاهی می داد .
برای من نام آیت الله خمینی بین نام هایی که اعلامیه هایشان خوانده می شد ناآشنا بود و کمتر درباره او می دانستم ، البته به طور محدود برادرم درباره سجایای اخلاقی ، علمی و مبارزاتی حضرت ایشان برایم سخن گفته بود .
همه اعلامیه ها خوانده می شد ، اما آنچه که بر دل من و سایر مردم می نشست و از همه گیراتر بود ، اعلامیه امام خمینی بود ، همان موقع می شنیدم که برخی مردم از یکدیگر می پرسیدند : ” این کیست ؟ تا الان کجا بوده ؟ ”
ولی برایشان مواضع صریح و بی پروای امام مهم و مایه امیدواری بود که موجب مسرت و خوشحالی شان می شد ، به این ترتیب مردم با اسم حضرت امام آشنا شدند ، مبارزین واقعی آرام آرام بستر اصلی خود را یافته و به سمت نهضت امام خمینی جذب شدند .
من نیز اطلاعاتم از امام روزبروز بیشتر می شد ، دریافتم که امام با وجود این که از جهات مقام و مرتبت علمی از بسیاری از علما بالاتر است ولی از ارائه رساله خودداری می کنند.
به وضوح به یاد دارم روزی که آقای فلسفی در مسجد ارگ اعلامیه حضرات آیات را می خواند ، اعلامیه حضرت امام مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد ، با وجود این که امام هنوز رساله ای منتشر نکرده بود ولی در دل نیت این را داشتم که بعد از آن از حضرت ایشان تقلید کنم .
پس از سیل خروشان اعتراضات مردمی و بیانیه ها و اعلامیه های علما و روحانیون ، سرانجام لایحه ” انجمن های ایالتی و ولایتی ” لغو شد .
ورود به انجمن ضد بهاییت
بعد از بروز چند حادثه پی در پی که ذکر آن گذشت ، تحولاتی فکر و درونی در خود احساس کردم ، این تحول مانند یک تشنگی بود و برای سیراب شدن به دنبال چشمه های آب می گشتم ، در طول این جستجو روزی برادرم مهدی گفت که گروهی به نام ” انجمن ضد بهاییت ” (2) وجود دارد که با بهایی ها مبارزه می کند ، به من پیشنهاد داد که به آنها بپیوندم و در کلاس های آنها حاضر شوم .
برای این منظور به آقای مینایی پور از اعضای اولیه انجمن معرفی شدم ، آقای مینایی پور فردی مخلص و متدین بود که به کارهای فرهنگی بسیار علاقه داشت ، پس از مدتی حضور در جلسات آشنایی و آموزش انجمن به آقای مرتضی خدایی معرفی شدم .
او یکی از معلمین و مدرسین زبر دست انجمن بود که تسلط خوبی در شناخت مواضع انحرافی بهاییت داشت ، من مدتی به کسب آموزش های مقدماتی ، مبانی اعتقادی _ دینی و راه های تبلیغ پرداختم .
در این کلاس ها خطر بهاییت برایم محرز شد ، از این رو برای مبارزه با آن با جان و دل به فراگیری مسائل اسلامی _ اعتقادی و روش هایی برای نفوذ و تأثیر پرداختم ، دیری نپایید که پس از گذر از آموزش های فشرده اولیه به مرتبه عملی مبارزه رسیدم و وارد جلسات بهایی ها شدم .
من به عنوان ” نعش ” (3)به مجالس بهایی ها می رفتم و اطلاعاتی در خصوص نحوه کار ، فعالیت ، نشان و آدرس مسلمانانی که گرایش ها و علاقه هایی برای بهایی شدن داشتند ، کسب کرده و به انجمن ارائه می کردم .
وقتی ما به خانه های تبلیغی بهایی ها وارد می شدیم ، آنها به طرق مختلف سعی می کردند تا بفهمند که آیا ما نفوذی هستیم یا نه ؟ و چون ما آموزش لازم را دیده بودیم آنها به هدف شان نمی رسیدند .
به عنوان مثال چون آن موقع نوشیدن نوشابه پپسی کولا حرمت داشت ، آنها ما را به نوشیدن آن دعوت می کردند ، ما نیز از آن می نوشیدیم ، چرا که در انجمن به ما گفته بودند که در چنین مواقعی نوشابه را بنوشیم و دلیل می آوردند که آیت الله بروجردی فقط فرموده که من پپسی نمی خورم ، این دلیل بر حرام بودن آن نیست .
مثال دیگر این که افراد ریش دار ، متصف و منتسب به مسلمانان بودند ولی طبق اجازه و فتوای آیت الله میلانی کسانی که از طرف انجمن در جلسات بهایی ها شرکت می کردند مجاز به تراشیدن ریش بودند تا مورد شناسایی قرار نگیرند .
به این ترتیب ما را ریش های تراشیده به محافل بهایی ها رفته و حتی پپسی می خوردیم و آنها نسبت به حضور ما شک نمی کردند ، آنچه در این شناسایی ها دستگیر من شد برایم دردناک بود ، می دیدم بیشتر مسلمانانی که جذب بهاییت می شوند دچار فقر ، تنگدستی و مشکلات مالی هستند ، آنها به این مسلک و فرقه انحرافی رو می آوردند تا مفر و راه نجاتی در زندگی شان گشوده شود .
افرادی در انجمن بودند که به آنها مبلغ می گفتند و مرتبه بالاتری از نعش داشتند ، آنها به سراغ افرادی که توسط نعش ها شناسایی شده بودند می رفتند و با معلومات و شیوه های خاص خود کسانی را که در آستانه لغزیدن و گرویدن به بهاییت بودند ، نجات می دادند .
گاهی ما پس از چند جلسه حضور در خانه ها و محافل بهایی ها لو رفته و شناخته می شدیم ، در چنین صورتی جای خود را با نعشی دیگر عوض می کردیم ، البته روال بر این بود که هر نعشی پس از حضور در چندین جلسه بهایی ها و پیشرفت در آموزش به نقش مبلغ در آید ، من نیز پس از مدتی احساس کردم که دیگر جایگاه یک مبلغ را دارم و در انتظار بودم تا انجمن کارهای تازه تری به من محول کند .
در جلسات انجمن با افرادی آشنا شدم که بعدها هر یک به نحوی در خط مبارزه و مخالفت با رژیم طاغوت قرار گرفتند ، افرادی مانند جواد منصوری ، محمد میر محمد صادقی ، ناصر نراقی ، عباس مظاهری و اکبر اورامی و ….
حضور در انجمن به فعالیت های عادی من خللی وارد نکرد ، این دوران مصادف بود با تحصیل من در تربیت معلم سینا ، گاهی من فعالیت های خود را به این مرکز نیز می کشاندم و اعلامیه ها و جزوات امام را بین استادان ، معلمین و سایر همکلاسی ها توزیع می کردم ، آن هم به صورت مخفی و گذاشتن اعلامیه در کشوها و میزهای کلاس .
پاورقی ها
1- در 16 مهر سال 1341 دولت اسدالله علم با استفاده از تعطیلی مجلس لایحه ” انجمن های ایالتی و ولایتی ” را به تصویب رساند ، این لایحه دارای سه نکته حایز اهمیت بود :
1. شرط اسلام و مسلمانی از شرایط نمایندگی حذف گردید
2. نمایندگان ملزم به سوگند یاد کردن به قرآن نبودند و ذکر کتاب های آسمانی کافی بود
3. در یکی از بندهای کاملاً عوام فریب تساوی کامل حقوق اجتماعی زنان و مردان از جمله شرکت در انتخابات قید شده بود .
سرانجام در دهم آذر سال 1341به خاطر مخالفت های اقشار مختلف جامعه به ویژه روحانیون ، دولت عدم اجرای لایحه مزبور را اعلام کرد .
2- انجمن ضد بهاییت که ابتدا انجمن خیریه حجتیه مهدویه خوانده می شد ، پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332 به وجود آمد که بعدها به نام های انجمن حجتیه مهدویه و انجمن حجتیه نیز شناخته می شد.
3- نعش ، نقشی است که افراد مبتدی پس از طی آموزش های لازم در انجمن به عهده می گرفتند و به واسطه آن در جلسات تبلیغی بهایی ها نفوذ می کردند و افرادی را که گرایش ها و تمایلاتی به فرقه ضاله بهاییت پیدا کرده بودند، شناسایی و به انجمن معرفی می کردند .
انجمن با کادر مجرب و آگاه تر خود به آنجا مراجعه و از انحراف و انحطاط کامل آنها جلوگیری می کرد ، به افراد نفوذی از آن رو نعش می گفتند که آنها باید به خاطر اطلاعات محدود و شرایط و موقعیت خاص خود نه تأثیر می گرفتند و نه تأثیر می گذاشتند ، مانند نعش .