به نام خدا
منزلت انسان در گرو آراستگىها
در روایتى امیر المؤمنین علیه السلام مىفرمایند : «قیمت هر انسانى در گرو آن است كه انسان را آراسته و نیكو بار بیاورد»1 . قطعا در میان اعضا و جوارح، چیزى به اندازه عقل و اندیشه صحیح به انسان نیكى و آراستگى نمىبخشد، نه در ارتباط با مال دنیا و نه در ارتباط با مقامات مادى و نه جسم و بدن، نمىتوان انسان را قیمتگذارى كرد. مسلّما این موضوع را كه در رسالههاى عملیه مراجع هم نوشتهاند، شنیدهاید كه اگر كسى به هر عضوى از اعضا ضربهاى وارد كند باید قیمت معینى دیه بپردازد ؛ براى مثال اگر دست كسى را از كار بیندازد یا ضربهاى به گوش كسى بزند كه كَر شود، یا پاى كسى را قطع كند یا حداكثر اینكه اگر كسى را به عمد یابه اشتباه بكُشد، هزار مثقال طلا به عنوان دیه و قیمت این بدن از دست رفته باید به صاحبان خون بپردازد، اما اگرانسانى را گمراه كند، چه دیهاى در برابر این گمراهى باید بپردازد؟ گمراهى، یعنى ضربه زدن به عقل و فكر، كتاب خدا تصریح مىكند كه دیه گمراه كردن افراد، آتش جهنم است، اما دیه كشتن افراد آتش نیست ؛ یعنى اگر كسى دیه را بپردازد و از صاحبان خون هم رضایت بگیرد، شایستگى بخشش دارد، هم صاحبان خون مىتوانند ببخشند و هم خداوند.
حكایت توبه گمراه كنندگان
فردى عدهاى را گمراه كرد و پس از پشیمانى نزد پیامبر زمان خود رفت و مسئله را در میان گذاشت وگفت: من مىخواهم توبه كنم. پروردگار عالم خطاب كرد كه به او بگو شرط پذیرش توبه تو این است كه آن كسانى را كه گمراه كردهاى و مردهاند، زنده كنى وبگویى اشتباه كردم وایشان را بازگردانى. سنگینترین دیه از برآى كشتن عقل است.
توصیه به معلمان
به برادرانى كه دبیر هستند سفارش مىكنم كه اولاً، مطابق كتابهایى كه از طرف آموزش و پرورش در اختیار شماست، درس بدهید و ثانیا، اگر خودتان اهل مطالعه هستید و در امور مذهبى تخصّص دارید، براى بچهها مطالبى را بازگو كنید كه در حدّ فهم آنها باشد و سعى كنید مطالب سنگینى را كه به استدلالهاى علمى نیاز دارند، عنوان نكنید، چون بچهها كشش ندارند و ممكن است با شنیدن یك مسئله علمى درباره خداوند، قیامت و یا نبوت، بیمار شوند و بعد نتوانید درمانشان كنید. مسائل اسلامىِ معمولى را كه بیشتر جنبه عاطفى دارد، براى آنها مطرح كنید، ارزش معلم را برایشان بگویید ؛ یعنى آنها را از نظر ادب و احترام نسبت به معلم، ارزش وى و تعلیماتش آگاه كنید.
حضرت سید الشهدا علیه السلام فرزندى غیر از امام زینالعابدین علیه السلام داشتند. روز اولى كه از مدرسه به خانه برگشت، امام او را صدا زدند و فرمودند: عزیز دلم امروز معلم درس داد؟ عرض كرد: بله. فرمودند: چه چیزى به تو درس داد؟ گفت : « بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِینَ * الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ » … حضرت به خدمتكار خانه فرمودند به خانه معلّم او عبدالرحمن سلمى برو و او را به اینجا بیاور. خدمتكار رفت و گفت كه آقا با شما كار دارند. معلم با خود گفت خدایا، یعنى حسین با من چه كار دارد؟ من امروز در مدرسه كارى نكردهام، به فرزندش سوره حمد را یاد دادم. وقتى خدمت حضرت رسید، ایشان هزار دینار طلا از كار خودشان كه مربوط به امور كشاورزى مىشد، به معلم دادند و فرمودند: دهانت را باز كن، چند قطعه عقیق، فیروزه و الماس هم در دهان او ریختند و حوالهاى هم به یك بزّاز نوشتند كه هزار متر پارچه حلّه، بافت یمن از حساب من به این معلم بده. بعد هم فرمودند: مرا ببخش اى معلم كه در برابر عظمت كار تو كارى نكردهام. آن چه من به تو دادم تقدیمى بود و آن چه تو به فرزند من آموزش دادى، عطا و كرامت بود2. از این سخنان در كلاس بگویید. آن آیه شریف سوره اسراء را نیز در كلاس بخوانید كه مىفرماید :
« وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِیماً * وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِى صَغِیراً »3.
و پروردگارت فرمان قاطع داده است كه : جز او را نپرستید ، و به پدر و مادر نیكى كنید ؛ هرگاه یكى از آنان یا دو نفرشان در كنارت به پیرى رسند [ چنان چه تو را به ستوه آورند ] به آنان اُف مگوى و بر آنان [ بانگ مزن و ]پرخاش مكن ، و به آنان سخنى نرم و شایسته [ و بزرگوارانه ]بگو . و براى هر دو از روى مهر و محبت ، بال فروتنى فرود آر و بگو : پروردگارا ! آنان را به پاس آن كه مرا در كودكى تربیت كردند ، مورد رحمت قرار ده .
بچه را از مدرسه با یك دنیا محبت به سوى پدر و مادر روانه منزل كنید. درباره شهدا صحبت كنید. چه بزرگوارانى جان دادند تا شما آسوده در اینجا تحصیل كنید. از بحثهاى علمى سر كلاس بپرهیزید و مواظب باشید كه در كلاس كلمهاى از دهانتان در نیاید كه بچهها گمراه شوند، چون بچهها هر چه معلم بگوید مىگیرند. به اعصاب خود مسلّط باشید. همه مىدانند زندگى شما سخت است. حقوق شما به اندازه ارزش شما نیست، ولى در عین حال، خودتان داوطلبانه معلم شدهاید، اگر مىتوانید براى رضاى خدا صبر كنید، مشكلاتى را كه استعمار براى ما به وجود آورده است، به پاى دولت اسلامى نگذارید. شما هر روز پنج ساعت چهل میهمان دارید. این میهمانان امانتهاى پروردگار بزرگ هستند. گیرندگى آنها زیاد است. از بحثهاى جنبى پرهیز كنید. بچهها از شما تغذیه فكرى مىكنند.
یكى از صفات كوردلان
خواهر عمر سعد، زن مختار بود، مثل اینكه خواهر زاده شمر یا از یكى از خواهرزادگان فامیل او مادر قمر بنى هاشم بود، و یا مثل اینكه خواهر معاویه، زن پیامبر صلی الله علیه و آله بود. وقتى مختار به قدرت رسید و شروع به كشتن قاتلان أبى عبداللّه كرد، عمر سعد نامهاى به او نوشت كه تو مرا مىشناسى، خواهرم را هم مىشناسى، پدر و مادرم را نیز مىشناسى، اینها آمدند كربلا و چه جنایتى كه نكردند و هر كارى در حق ایشان بكنى مستحقند، ولى مىدانى كه من بى تقصیرم.
با اینكه تمام تقصیرها به عهده او بود، اما مىگفت من تقصیر ندارم. اینها آن قدر جَسور و بىحیا بودند كه خداوند در قرآن مىفرماید: در قیامت به ایشان مىگوییم این پرونده شماست و چون در دنیا عادت به دروغ داشتند، مىگویند: این پروندهها از آنِ ما نیست. اگر پروندههاى زندان اِوین را ببینید در صفحه اوّل پرسشهایى كه از متهم كردهاند این است : شما اتوبوس را آتش زدهاید؟ شما ده نفر را كشتهاید؟ شما در ساختمان بمب گذاشتهاید؟
تاوان گمراه كردن
به بستگان بگویید به خانه ما كه مىآیید مواظب باشید. فكر كرده میهمان رابه خانه بیاورید. اگر انسان ساختمان دیوار كسى را خراب كند، تاوان آن این است كه دیوار را دوباره بسازد، اگر در تصادف اتومبیل خسارت وارد كرد، باید ماشین را درست كند، اما گمراه كردن مردم عوض ندارد. این گناه را نباید انجام داد تا در روزگار پیرى، هنگامى كه خواست توبه كند، پروردگار نگوید كه هر كسى را گمراه كردهاى از گور بیرون بیاور و بگو اشتباه كردم تا توبهات را بپذیرم.
تفكر، پشتوانه عمل
انسان خوب است همه جا با فكر عمل كند. پیامبر مغز عالم بود، اما در عین حال، وقتى پیشنهادى به ایشان مىدانند فكر مىكرد. خداوند هم مىفرماید در كارى كه پیش مىآید، عاقلان را در مسجد گرد بیاور و مشورت كن.
«وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ»4.
و كارشان در میان خودشان بر پایه مشورت است.
پیامبر صلی الله علیه و آله نیز همین كار را مىكرد. هیچ وقت نگفتند كه من عقل كُل هستم و هر چه مىگویم همان صحیح است. انسان وقتى فكر كند، به نظر بهترى مىرسد.
حكایت تواضع علمىِ آیت اللّه بروجردى
آیت اللّه بروجردى وقتى مرجع تقلید بودند، بقاى بر تقلید مرجع میت را حرام مىدانستند. بسیارى در آن زمان دچار این اشكال بودند.
مرحوم آیت اللّه یثربى، كه قبلاً یكى از استادان امام و از مقلدان آیت اللّه بروجردى بود، در اواخر عمرش از كاشان به قم نزد آیت اللّه بروجردى رفت و عرض كرد : شما مىفرمایید بقاى بر مرجع میت حرام است. بیایید با هم مناظره كنیم، شما دلایل خودتان را بیاورید، من هم دلایل خودم را از قرآن و روایات و فتاواى مشهور مراجع شیعه مىآورم.
ایشان فرمودند: مانعى ندارد. نگفتند من اعلم هستم. آقاى بروجردى دلایل خود را گفت، آقاى یثربى هم دلایل خود را بیان كرد. دو ساعت با ایشان بحث كرد، فردا هم آقاى بروجردى اعلام كردند، بقاى بر تقلید میّت جایز است و از فتواى حرمت برگشتند و حكم به جواز دادند.
علم و فكر است كه كار صورت مىدهد، ما این همه كار مثبت داریم، چرا باید در كلاس حرف منفى بزنیم، اگر مىخواهید خارج از درس صحبت كنید، حرف فكرى و علمى بزنید.
بایستگىهاى معلم در كلاس
كتاب « سیرى در نهجالبلاغه » شهید مطهرى را مطالعه كنید. آن را خلاصه كنید و براى بچّهها بگویید تا بچّهها على وار تربیت شوند. اگر اهل ذوق هستید، قصاید سعدى را در كلاس بخوانید. وقتى من كلاس هشتم بودم، معلمى داشتیم كه دبیر ادبیات و عربى بود، به نام آقاى احمدى كه خداوند بیامرزدش. كلاس ایشان یكى از شیرینترین كلاسها بود. ما خاطرات زیادى از آن كلاس داریم. یك بار هم ناظم مدرسه با ایشان حرفش شد، ولى تمام بچّهها از او پشتیبانى كردند. با اینكه روحانى بود و در آن وقت مردم میانه خوبى با روحانیان نداشتند، بچّهها علاقه عجیبى به ایشان داشتند، تا آن جا كه خارج از مدرسه هم جلسه هفتگى داشتند تا یك شب با ایشان باشند. من چند بیت شعر از زمان او در ذهن دارم. خیلى شعر براى ما مىخواند. قطعههایى بسیار عالى بلد بود. این شعر را من از او به یاد دارم كه:
دانا نخورد شراب و مستى نخورد
با طبع بلند میل پستى نكند
خوشبخت كسى بود كه اوقات عزیز
صرف هوس و هوى پرستى نكند
كرارا این شعر را مىخواند و بر بچّهها هم تأثیر مىگذاشت. خیلى از بچّههاى كلاس آینده خوبى داشتند، من حمد و سورهام را نزد مدیر آن مدرسه یاد گرفتم. شش سالم بود كه مرا به آن مدرسه بردند. مدیر مدرسه هر روز با یك جعبه شیرینى سر كلاس ما مىآمد و مىگفت: هر كس حمد و سوره بخواند، یك شیرینى به او مىدهم. بعضىها تمام مىخواندند، بعضىها نیمه مىخوانند، ولى به همه شیرینى مىداد، حتى به كسى كه بلد نبود هم شیرینى مىداد و مىگفت: این مال آن حمد و سورهاى است كه فردا مىخواهى بخوانى. این كار مدیر است. شما معلمها نمىدانید چه قدر مىتوانید روى بچهها تأثیر بگذارید.
ما سال چهل یا پنجاه در ابن بابویه نزدیك هفت میلیون تومان هزینه كردیم و امتیاز یك مؤسسه خیلى عالى را گرفتیم. سى بچه یتیم قبول كردیم. همه آنها با معدّل 5/19 و 20 به كلاس دوم رفتند و ما سى نفر دیگر گرفتیم. از طریق این بچهها وارد منازل شده و با پدر و مادر و خواهر و برادر صحبت كردیم و آنها را جذب حوزه علمیه كردیم. تا كلاس پنجم بهترین شاگردان شهر رى از كلاس ما بودند و همه آنها انسانهایى عالى و فعّال شدند.
این شعر را هم من از زمان او به یاد دارم :
دو رویه زیر نیش مار خفتم
دو پشته روى نیش مور رفتم
تن روغن زده با زحمت و زور
میان لانه زنبور رفتن
میان لرز وتب با جسم مجروح
زمستان زیر آب شور رفتن5
الان من این جا نیستم كه منبر رفتهام، بلكه آن معلم در وجود من است. پدر و مادر من در وجود من هستند. هر كدام از ما مجموعهاى هستیم. حال باید دید چه چیزى در ما تجلّى كرده است. من كه اكنون حرف مىزنم، معلم، پدر و مادر در برزخ بهره مىبرند.
این اشعار را زمانى مىخواند كه شاه قدرت فراوانى داشت. او بچهها را ضد استعمارى بار مىآورد. شما به حقوق خود نگاه نكنید، به كارهاى مفیدى كه در كلاس مىتوانید انجام دهید، فكر كنید. به قول امام شغل معلمى شغل انبیاست.
شبى در محفلى با آه و سوزى
شنیدستم كه پیر پاره دوزى
چنین مىگفت با پیرعجوزى
گلى خوشبوى در حمام روزى
رسید از دست محبوبى به دستم
گرفتم آن گل وكردم خمیرى
خمیرى نرم و تازه چون حریرى
معطربود و خوب و دلپذیرى
بدو گفتم كه مشكى یا عبیرى
كه از بوى دلاویز تو مستم
همه گلهاى عالم آزمودم
ندیدم چون تو عبرت نمودم
چو گل بشنفت این گفت و شنودم
بگفتا من گلى ناچیز بودم
ولكن مدتى با گل نشستم
گل اندر زیر خود گسترده پر كرد
مرا با همنشینى مفتخر كرد
چو عمرم مدتى با گل گذركرد
كمال همنشین در من اثر كرد
وگر نه من همان خاكم كه هستم6
این اشعار را من 27 سال پیش از یك معلم خوب یاد گرفتم.
در كلاس چهارم ابتدایى معلمى داشتم كه هر وقت مرا مىدید، مىگفت: آقا پسر این قیافه و طرز حرف زدن تو به درد این مىخورد كه در آینده یك مبلغ دینى شوى. حالا چه فكرى درباره من كرده بود، نمىدانم. زمانى كه تصمیم گرفتم براى تحصیل به قم بروم، خانوادهام مخالفت كردند. یك بار همان معلم را دیدم و گفتم كه مىخواهم به قم بروم، اما خانوادهام مخالفند. او نامهاى به خانواده ما نوشت كه همان نامه روى آنها تاثیر گذاشت و من توانستم به قم بروم. بعد هم خودش یكى از پامنبرىهاى من شده بود.
به هر حال، فكر خیلى خوب است. شما كه مىخواهید به كلاس بروید فكر كنید كه وقت دانشآموزان را با چه امر مثبتى مىتوانید پر كنید و بیهوده وقت آنها را نگیرید. امام صادق علیه السلام مىفرمایند :
«تفكر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة »7 .
یك ساعت اندیشیدن بهتر از هفتاد سال عبادت است .
——————————————————————————–
1 . نهج البلاغة، حكمت 81 .
2 . مناقب آل ابى طالب : 3/222 ؛ مستدرك الوسائل : 4/247، حدیث 4613.
3 . اسراء (17) : 23 ـ 24.
4 . شورى (42) : 38.
5 . ملك الشعراى بهار.
6 . ملك الشعراى بهار.
7 . بحار الأنوار : 71/327، حدیث 22.
استاد حسین انصاریان