متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛تاريخ پخش :: 1380/6/15
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني بالتقوي
سر سفرهي قرآن نشستهايم بين بيست و پنج دقيقه تا نيم ساعت آياتي را ميخوانيم، تفسير ميكنيم به هر حال ما مخلوق هستيم و مخلوق حقش اين است كه كتاب خالقش را بخواند به خصوص اگر بخوانيم و تدبّر كنيم ببينم چه ميگويد و يه خورده فكر كنيم و نكتههايي را ازش استفاده كنيم، سورهي حجرات هم كه نام ديگرش سورهي آداب است هفده، هجده آيه دارد، با چند تا «يا ايها الذين آمنوا» و مسائل اجتماعي جامعه را بررسي كرده يكي از مسائل اجتماعي جامعه فتنه است، فتنهي اختلاف كه قرآن به مردم مسئوليت بدهد كه اگر ديديد فتنه و اختلافي شد به هر حال به پا خيزيد و مسئله را فيصله بدهيد آيهي نه از سورهي حجرات آيه را مينويسيم توي اين آيه چند تا كلمهاش را بلديم نكات و تذكراتي ميدهم پس موضوع بحثمان سورهي حجرات آيهي نهم آيه اين است:
«وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئي الي امر الله» خلاص فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل. خيلي خوب آخرش هم ميفرمايد: ان الله يحب المقسطين.
از اين آيه طبق معمول ببينيم كدام كلمه را بلد هستيم، «طائفه» را كه ميدانيد يعني چه؟ فلان طائفه، گروه «طائفتان» و اگر دو گروه «مؤمنين» اگر دو گروه از مؤمنين «اقتتلوا» باهم درگير شدند دو كشور اسلامي، دو قبيله، دو شهر، دو روستا، به هم ريختند. «فاصلحوا بينهما» بين آنها اصلاح و آشتي برقرار كنيد يكي گردن كلفتي ميكند «بغي» يعني گردن كلفتي، سركشي ميكند، «فان بغت احديهما علي الاخري» اگر يكي گردن كشي ميكند و كركري ميخواند، بسيج شويد «فقاتلوا» بكشيد كسي كه «تبغي» گردن كلفت، گردن كلفت را قلع و قمع و سركوب كنيد، تا كي، تا نابود شوند، ميگويد: تا اين كه «تفئ» تمايل پيدا كند به امر خدا همين كه ديدي پشيمان شد به سمت حالا يا با علاقه پشيمان شد يا ديد توپ تند است نميتواند گردن كلفتي كند آرام شد، به سمت راه خدا، كار خدا، «الي امر الله» همين كه به هدفهاي الهي تن درداد، ديگه شما ديگه دست نگه داريد، آتش بس، «فان فاءت» اگر تسليم شد اصلاح بدهيد بينشان عادلانه خلاصه اين آيه يك مسئوليت است به كشورهاي اسلامي و امت اسلامي كه نگذاريد گروههاي خودي با هم درگير شوند خوب.
اصل مسئلهي اختلاف، چون «اقتتال» قبلش «اختلاف» است، اول اختلاف است، شديد كه ميشود بعد از «اختلفوا» ميشود «اقتتلوا» يعني اول اختلاف است بعد درگيري، راجع به فتنه و اختلاف من يه مقداري صحبت ميكنم و راجع به اصل آشتي دادن و اصلاح، بعد برويم سراغ درگيري، اين يك مقداري باشد بحثمان براي آيه.
اختلاف دو جور است:
بعضي اختلافها كارهايي است كه قرآن تعريف خود را ميكند، ميگويد: هنر من اين است كه كارهاي من اختلاف است.
يه وقت رفتيم در قمشه از اين ظرفهاي سفالي بخريم دكان سفال فروش آنها كه سراميك و ظرفهاي سفالي دارند نشستم ميخواستم گلش يك جور باشد اين فهميد كه من ناشي هستم. زمان شاه بود، گفت: اگر گلش يك جور باشد ميگويند: چاپي است، ميگويند كليشهاي و كپي است. ارزش اين ظرفها اين است كه هر كدامش يك گل باشد كه معلوم باشد اين دستي است والا اگر يكي باشد ميگويند خيلي خوب اين كارخانهاي است، دستي نيست.
اگر خداوند همه را يك جور خلق كند ميگوييم خيلي خوب مثل كبريت و قالب صابون كه همه يك جور ميآيد بيرون، همه يك جور هستند اصلاً هنر خدا اين است كه هر كسي را. و لذا ميفرمايد: «مختلفاً الوانه» هنر خدا اين است كه هر كدام يك رنگي است «مختلفاً احله» هر ميوهاي يك مزهاي دارد «عسل» «مختلفاً الوان عسل» قرمز، عسل زرد، «و من آيات اختلاف السفتكم» زبانهاي مختلف، لحجههاي مختلف، حفظ لهجهها مهم است، اصرار نداشته باشند كه يزديها اصفهاني حرف بزنند و اصفهانيها، تهراني و تهرانيها نميدونم چي چي هر كس زبان خود را حفظ كند، از آثار هنر خدا اين است كه هر كسي، تقليد يعني چه؟ كه من سعي كنم مثل فلاني حرف بزنم من منم و او، او، و اين هنر خداست كه هر كس را، و اين تفاوتها هنرنمايي است. اگر اختلاف نبود كارها زمين ميماند، اگر همهي انگشتها مثل هم بود و مثل هم رشد ميكرد، كوچولو هم بگويد من چي چيام كمتر است بياييد بالا بيا بيا خيلي خوب اگر بياييد بالا پيوند بزنيم پنج انگشت كه يك جور باشد مثل اين چهار تا كه يك جور است، دگمهي يقهات را بخواهي ببندي نميشود، آمپول نميشود كل فن و حرفه به اين است، اصل اختلاف اگر همه بگويند ما ميخواهيم لاستيك تراكتور باشيم، پس بنشينيم پاي لاستيك تراكتور، يكي بايد لاستيك دوچرخه باشد، يكي تراكتور، يكي ماشين، يكي پيچ گوشتي و يكي موتور، با اين تفاوتها كار راه ميافتد. اگر همه لاستيك باشند و همهي مغزها ابوعلي سينا باشند اصلاً كارها فلج ميشود. همهي سلولها مثل سلول استخوان باشد فلج ميشود، هر سلولي يك جوري بايد باشد، اين هنر خداست.
سؤال: پس بنابراين يك اختلاف در آفرينش كه اين هنرنمايي و عين عدالت است، ببين يه وقت يه كسي يه چيزي را دارد ازش ميگيرند، ممكن است اشكال كنند، مثلاً چه طور خدا به ما مغز ابوعلي سينا نداد چه طور اون دانشمند شد و ما متوسط، و چه طور او تيزهوش است و ما نيستيم چرا اون شكلش بهتر از ما است و استعدادش بهتر از ما و تبع شعر دارد چرا و چرا اين شكلها به عدل خدا هست يا نه؟
جواب: اين اگر واقعاً ما ميداشتيم از ما ميگرفتند اين ظلم بود اما ما از اول چيزي نداشتيم، اين قدر دادند و به او اين قدر ببينيد من يك كلمه مينويسم به من بگوييد اين كلمه كه من مينويسم ظالم هستم يا نيستم، من روي تخته مينويسم «ادب» آيا بنده كه نوشتم ادب ظالم هستم؟ بگوييد: ظلم نكردم حالا «دال» برود كلانتري بگويد: قرائتي كمر مرا دولا كرد چه طور «الف» عمود و «ب» افقي ميگوييم جناب آقاي «دال» مگر شما قبلاً عمودي بودي؟ اگر اول همه اين طوري بودند اگر همه از خودشان يه چيزي داشتند؟
بعد من يكي را افقي و يكي را عمودي و يكي را خم اگر اين بلا از طرف خطاط سرش ميآمد حق شكايت داشتند اما نه خير «دال» از اول «دال» بود اين طور نيست كه اول چيز ديگري بود و كمالي داشت ما از او گرفتيم.
ببين يه وقت يه قالي بزرگ من با چاقو پارهاش ميكنم، اما نه يه قالي باف يه قالي كوچولو ميبافد اگر يه كسي يه قالي كوچولو بافت ظلم نيست اما اگر يه چاقو برداشت يه قالي بزرگ را تكه كرد ظلم است.
پس ظلم آن جايي است كه يه كسي يه چيزي داشته باشد ما او را ازش بگيريم اما اگر از او، بنده وارد ميشوم به يكي سه گل و ديگر دو تا، و ديگري يكي ميدهيم، ميگويند آقا ظالمي؟ ميگويم: ظالم نيستم، به او سه گل ميدهم مسئوليتش بيشتر است. ميگويم دو تا گل هايت را بايد بدهي به اونها و به اون دوتا ميدهم ميگويم يكي را بايد بدهي، اون كه سه گل دارد به دو نفر ديگر بايد گل بدهد و اون كه دو تا دارد به يكي ديگر بايد گل بدهد و آن كه يك گل دارد نوش جونش.
اگر سه تا گل و دو تا گل و يه گل دادم زماني ظالم هستم كه تكليفها هم يك جور باشد، اما اگر گفتم تو كه سه گل وظيفهات اين و تو كه دو گل وظيفهات اين، تو كه كاميوني بايد باركشي، تو كه پيكاني بايد مسافر بكشي و تو كه دوچرخهاي بايد يه نفر را بكشي.
بنابراين اگر تفاوت بود مسئوليتها هم متفاوت بود، آدمهاي متفاوت با مسئوليتهاي متفاوت ظلم نيست. به يكي صد تومان ميدهم ميگويم چند تا نان بگير و به يكي ده، بيست تومان يك نان بگير، ظلم نيست، ظلم آن جاست كه صد توماني و ده توماني را بگويم: يكي، يكي بگيريد. يا ده توماني بگويم تو هم چند تا نان بگير. اما كسي كه تفاوت خدا متفاوت خلق كرده و با اين تفاوتها كار اجتماع حل ميشود، اگر همهي اجتماع كار داشته باشند ظلم، همه خياطي، نجار، چه خاكي به سرمان بكنيم، همه ذوق شعر.
پس بايد تفاوت باشد منتهي ظلم نيست به دو دليل: يك اصلاً ما از خودمان چيزي نداشتهايم تا خدا از ما بگيرد. دو خداوندي كه متفاوت خلق كرده، تكليفها را هم متفاوت خلق كرده.
اگر به يكي سه گل داده گفته بايد او دو تا را هم بكسل كني. به دوچرخه نميگويد بكسل كن ولي به جرثقيل ميگويند حالا كه تو ميتوني بار بلند كني بايد بارهاي سنگين را بلند كني و ظيفهي هر كسي يه جوري است خوب پس يك اختلافي هست در آفرينش كه اين علامت توحيد است و اين اختلافها عين اختلاف سلول چشم و سلول پا، بايد اختلاف داشته باشند و عين عدالت است.
اصلاً كي گفت كه مساوات عدالت است بسياري از جاها مساوات ظلم است، يه معلم بيايد سر كلاس از دم نمرهي هفده بدهد به بچهها حالا اين عادل است؟ يه دكتر بيايد توي بيمارستان بگويد همه را از دم يكي يك سرم بزنيد خوب اين كجايش عادل است. مگر از دم يه سرم عدل است مگر از دم نمره هفده عدل است. عدالت دكتر اين است كه هر مريض را يك نسخه بدهد، عدالت دكتر به اين است كه هر شاگردي را يك نمره بدهد، عدالت خدا به اين است كه هر كسي را يه جوري قرار بدهد، علاوه بر اين كه بعضي تفاوتها دست خود ماست، يكي درس ميخواند و يك خوش حساب است اعتبار پيدا ميكند و يكي بد حساب است بهش نسيه نميدهند، يه سري مشكلات دست خود ماست دست خدا نيست.
پس يك اختلاف در آفرينش است كه نشانهي قدرت خداست. و اين اختلافاتي كه هر كسي در آفرينش ميبينيم يكي شكلش و يكي استعدادش و يكي، يكي، يكي هر كسي يه چيزي دارد و يه چيزي ندارد، اينها هم نشانهي قدرت نمايي خداست. و اما اختلافاتي كه ما در جامعه داريم:
اصولاً درگيري كار آدمهاي جهنمي است، جهنميها بهم فحش ميدهند. «كل دخلت امه لعنت اختها»: هر گروهي وارد ميشوند به اون لعنت ميكند، اين به اون ميگويد تو بودي و اون ميگويد تو بودي. اين فحش دادن بهم جهنمي است. مگر ما جهنمي هستيم حالا دو گروه توپ بازي كردند يا اين برنده شد يا اون، بياييم بيرون شيشه بشكنيم، اين طرفدار اون رنگ است و اون طرفدار اين رنگ است، سبك است، مگر شما جهنمي هستيد، جهنميها اون به اون و اون به اون فحش ميدهد.
«كلما دخلت امه لعنت اختها» اين. قرآن ميفرمايد: «ان ذلك لحق تخاصم اهل النار»: اهل نار با هم خصومت دارند. به همديگر ميگويند: «بل انتم لا مرحباً لكم» «مرحبا يعني خوش آمدي» «لا مرحباً» به همديگر ميگويند: «لامرحباً» اما اهل بهشت: الا قلياً سلاما سلاما.
برادرها در جمهوري اسلامي جهنم است يا بهشت. اگر همه به هم «سلاماً سلاماً» نظام بهشتي و اگر تو خانه بهم فحش ميدهند، توي زمين فوتبال به همديگر دري وري ميگويند، تو كارخانه و كشاورزي و بازار به همديگر نيش ميزنند «ويل لكل همزة لمزة» بهم نيش ميزنند.
نيش و تخاصر و فتنه آدم جهنمي است، زندگي بايد زندگي اهل بهشت باشد. تفرقه خيلي مهم است.
يك خاطره برايتان بگويم: زيادي گوش بدهيد، حضرت موسي(عليه السلام) را گفتند: شما بيا كوه طور سي شب عبادت كن كتاب آسماني تورات را بگير به مردم گفت: من ميروم سي شب عبادت ميكنم سي شبش ده روز تمديد شد شد چهل شب، در اين ده روز سه مسئله پيش آمد:
الف: غايب شدن رهبري مثل موسي گر چه هارون بود ولي خوب موسي نبود.
ب: بعد هم يك هنرمند پيدا شد از هنرش سوء استفاده كرد به نام سامري طلا هم بود، از طلاها گوسالهاي درست كرد، مردم به سراغ گوساله پرستي رفتند، موسي(عليه السلام) از كوه طور برگشت، ديد مردم گوساله پرست هستند. اين زلفهاي حضرت هارون را گرفت كشيد. گفت چرا گذاشتي من ده روز دير كردم گذاشتي مردم گوساله پرست شوند، زحمات من از بين رفت، گفت: «يابن ام» پسر مادرم، نگفت داداش گفت پسر مادرم ميخواست عاطفي حرف بزند، گفت: «لا تأخذ بلحيتي و لا برأسي»: ريشم را نگير و زلفهاي مرا نكش. من ميخواستم انقلابي برخورد كنم و جلو گوساله پرستي را بگيريم ولي ترسيدم تو بگويي. «اني خشيت» من ترسيدم «خشيت» يعن ترس «اني خشيت» من ترسيدم، تو بيايي به من بگويي: «فرقت بين بني اسرائيل»: تو تفرقه بين بني اسرائيل انداختي. «فرقت بين بني اسرائيل» ترسيدم بيايي بگويي چرا دو دستگي شده، من ميخواستم انقلابي برخورد كنم ترسيدم فتنه بشو، ترجيح دادم كه مردم گوساله پرست بشوند اما فتنه نشود، خيلي آيهي مهمي است.
آخر معمولاً ما توي هفتهي وحدت و توي مسائل وحدت و اتحاد هي ميآييم مي گوييم: «واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا» همه، جميع، متحد شويد، تفرقه.
اين آيه خيلي آيه مهمي است كه هارون گفت: من ميخواستم جلوگيري كنم اما ديدم در اين برخورد انقلابي فتنه است. من ترسيدم كه تو بگويي بين بني اسرائيل «فرقت» تفرقه افتاد و به خاطر حفظ وحدت ساكت شدم، گفتم مردم بروند سراغ گوساله.
توي احد چرا(مسلمان ها) شكست خوردند، حضرت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آمد در احد، جنگ احد بود پنجاه نفر را پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سر منطقه نشانيد گفت: كوه را حفظ كنيد(دره كوه را از نفوذ دشمن حفظ كنيد) لشكر حمله كرد پيروز شدند مسلمانها اين پنجاه نفر كه سر پست بودند گفتند: اگر ما بخواهيم سر شيفت باشيم غنائم جنگي گير ما نميآيد، رئيسشان گفت بمانيد گفتند: غنائم، منطقه حفاظتي را رها كرده رفتند به دنبال غنائم دشمن(از همان منطقهي حساس) حمله كرده و مسلمانها را تار و مار كرد و عموي پيامبر(حضرت حمزه) شهيد شد و دندان پيامبر شكسته شد، لب پيامبر پاره شد حافظين قرآن شهيد شدند، دلخراش، آمدند گفتند: يا رسول الله مگر شما نميگويي، كه مؤمن هميشه پيروز و مسلمانها پيروزند، فرمود: چرا پيروز شديد مگر يادتان رفت: «لقد صدقكم الله وعده» عربيهايي كه ميخوانم آيهي قرآن است.
«لقد صدقكم الله وعده» خداوند به وعدهاش عمل كرد صادقانه و شما پيروز شديد، مگر يادتان رفت در عمليات اول در مرحله عمليات اول پيروز شديد، منتهي شما «فشلتم» شل شديد، «تنازعتم» اختلاف توي شما افتاد، «عصيتم» فرماندهتان گفت: منطقه را رها نكنيد گوش به حرف فرمانده نداديد پس رمز شكست شما سه چيز شد: عوامل سقوط و شكست سه چيز شد.
يك «فشلتم»: شل شديد دو «تنارعتم»: نزاع توي شما افتاد سه «عصيم»: از فرماندهي اطاعت نكردي.
سؤال: چرا مسلمين در احد شكست خوردند؟ پاسخ: به سه دليل: «فشلتم»: تنازعتم، عصيتم، سستي، اختلاف، سركشي.
قرآن ميفرمايد: «لا تنازعوا» اختلاف نكنيد «و تذهب ريحكم» بادي كه به پر قمپان ميخورد ديگه نميخورد.
اون بادي كه كشتي شما را ميبرد ديگه نميبرد، «تذهب ريحكم» باد ميايستد، پنجر ميشود اصلاً اين آيه مال پنچري است، اصلاً پنچر چي ميشود؟ باد لاستيك خالي ميشود. ميگويد: بادتان خالي ميشود، «تذهب ريحكم» بادتان رفت، بادتان رفت يعني پنچر شويد، اختلاف جامعه را «تذهب ريحكم» عين لاستيك كه بادش ميرود، پنچر ميشود «تذهب ريحكم» جامعهي شما پنچر شده.
در قرآن يك آيه داريم، آيه صد سورهي بقره ميگويد:
اگر سحر و جادو باعث شود كه ـ آقا سحر و جادو حق است بله سحر و جادو حق است ميشود بين زن و شوهر را سحر كرد بله قرآن ميگويد: «فيقعلمون منها ما يفرقون بين المرء و زوجه»: آمدند از سحر و جادو چيزي ياد گرفتند كه بين زن و شوهر را تفرقه بياندازند ـ تفرقه بين زن و شوهر، مهم است، اختلاف خيلي بد است، ريشهي اختلاف هم سه چيز است: (ديشب من از قرآن سه چيز كشف كردم)
يك جهل دو حسادت و ظلم سه خطوط مختلف.
جهل را قرآن ميگويد كه: «و قالت اليهود ليست النصاري علي شي: يهوديها ميگويند مسيحيها كسي نيستند. «و قالت النصاري ليست اليهود علي شي: مسيحيها ميگويند يهوديها كسي نيستند.
او ميگويد او نيست فايدهاي ندارد و او ميگويد او نيست همه همديگر را طرد ميكنند، اگر چند جناح توي يك كشوري، منطقهاي چند تا گروه، چند تا بودند، او گفت او هيچي و او گفت او هيچي بعد قرآن ميگويد: «كذلك قال الذين لا يعلمون مثل قولهم»: اينها ريشهشان جهل است، نفي همديگر جهالت است.
گاهي هم حسادت است. قرآن ميفرمايد: «و ما اختلف الذين اوتوالكتاب الا من بعد جاء هم العلم بغياً» ميفهمد اما زير بار نميرود از روي حسادت گاه هم به خاطر اين كه طرف گيج شود، «لا تتبع السبل فتفرق بكم عن سبيله»: از بس خط زياد است آدم نميفهمد كدام روزنامه كسي راست ميگويد، وقتي راه زياد شد، اصلاً آدم گيج ميشود.
ما يه وقتي طلبه نو بوديم به استادمان اشكال كرديم، گفت بگو اشكالت را، اشكال كردم، گفت : اين اشكال به «ناقل» است، «منقول منه»، يا «منقول له» يا «منقول فيه» يا «منقول عليه» گفتم من اشكالم را فراموش كردم بخوان برو، آنقدر شاخه شاخه كرد كه گيج شدم، گاهي آنقدر افكار رنگ وارنگ است كه آدم گيج ميشود.
پس دليل اختلاف: يك گيج شدن در خطوط دو حسادت سه جهل، اينها ريشهها و اختلافات است حالا اين اختلافها ميكشد به جنگ، اگر جنگ شد چه كنيم، ميخواهيم به اين آيه برسيم كه: «و ان طائفتان من المؤمنين. . . »
اگر به درگيري رسيد ما، وظيفه جامعهي اسلامي نيست به طرفين درگيري، در روستا و شهر و دو كشور اسلامي ادامهي بحث در جلسهي بعد انشاء الله.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته