ساعت يك بعدازظهر، ۳۱ شهريور ۵۹ صداى مهيبى مثل صداى انفجار بمب به گوش رسيد. من كه در آن زمان مشغول خدمت سربازى بودم، پس از اطلاع از اين كه رژيم عراق فرودگاه مهرآباد را مورد حمله قرار داده، داوطلب شركت در جنگ و حضور در جبهه شدم.
همراه من چند تن ديگر از دوستانم هم داوطلب شدند. ساعت ۱۲شب بود كه به طرف راه آهن حركت كرديم، سيل خروشان مردم همه جا به چشم مى خورد. تمام مردم با حضور خود انزجار خويش را از اين حركت دشمن اعلام مى نمودند. به علت اعزام كليه نيروهاى مسلح به مناطق مرزى، مسير ريل هاى راه آهن دچار ترافيك سنگينى شده بود. طورى كه ما ۳ روز بعد به انديمشك رسيديم. هداياى بى شمار مردمى تمام كوپه ها را پر كرده بود، حتى ديگر جاى نشستن هم نبود. وقتى قطار به ايستگاه هايى كه مردم آنجا، تهيدست بودند مى رسيد، هداياى مردمى را به آنها مى داديم، ولى باز هم در ايستگاه هاى بعدى كوپه ها پر از كمك هاى مردم مى شد. تمامى خاطرات جبهه چه تلخ و چه شيرين، براى بچه ها صندوقچه اى از يادگارى هاى گرانقيمت بود. سال هاى جنگ يكى پس از ديگرى سپرى مى شد. سال ها بعد در اسفند سال ۶۴ پس از عمليات والفجر ۸ كه سراسر افتخار آفرينى و كسب موفقيت بود، دشمن با تمام قواى هوايى پشتيبانى خود مناطق ما را مورد حمله قرار داد تا به اين وسيله تداركات رزمندگان در خط منهدم شده و دچار ضعف گردند، ولى پشتيبانى ها خيلى بيشتر از آن بود كه دشمن فكرش را بكند. كمك ها به موقع و به نحو احسن به رزمندگان مى رسيد و آنها را در انجام وظيفه شان يارى مى كرد. ساعت نزديك ۱۲ ظهر بود كه به اهواز رسيدم به طرف دارخوئين كه مابين جاده آبادان و اهواز بود حركت كردم. ساعت ۵/۱ ظهر بود كه رسيدم. وقتى وارد محوطه شدم، هيچ كس آنجا نبود. از نگهبان سوال كردم كه چه اتفاقى افتاده؟
در جواب گفت: حمله هوايى دشمن خيلى سنگين شده، مابقى بچه ها به سنگرهاى انفرادى و سوله ها پناه برده اند. به علت خستگى بسيار، وارد سنگر شدم و روى يكى از تخت ها دراز كشيدم. هنوز چشمم گرم نشده بود كه نيرويى مرا از جا بلند كرد. تصميم گرفتم نماز ظهر و عصرم را بخوانم، به سمت شير آب رفته و وضو گرفتم. پس از اتمام نماز، صداى هواپيماى دشمن و رها شدن اولين راكت مرا از جا كند. به سرعت خود را به سنگر انفرادى رساندم. در همين حين دومين راكت رها شد. گرد و خاك تمام پهنه آسمان را پوشاند. پس از ۵ دقيقه كه گرد و خاك هوا نشست، از سنگر حفر روباه بيرون آمدم و به طرف سنگرى كه قبل از نماز در آنجا بود، راه افتادم. وقتى داخل شدم پنجره ها شكسته و اتاق پر از خاك بود. چشمم به تختى كه دقايقى قبل روى آن خوابيده بودم، افتاد. در كمال ناباورى ديدم كه تركشى كه روى تخت خورده آمده و پتو را سوزانده. اگر من كمى ديرتر بلند شده بودم بى گمان شربت شهادت را سر كشيده بودم از اين دست امدادهاى غيبى در جبهه بى شمار به چشم مى خورد و به كمك همين امدادها بود كه رزمندگان ما توانستند بر عراقى ها پيروز شوند.
راوى: ايثارگر على قادرى
تنظيم: حوريه ملكى
در جواب گفت: حمله هوايى دشمن خيلى سنگين شده، مابقى بچه ها به سنگرهاى انفرادى و سوله ها پناه برده اند. به علت خستگى بسيار، وارد سنگر شدم و روى يكى از تخت ها دراز كشيدم. هنوز چشمم گرم نشده بود كه نيرويى مرا از جا بلند كرد. تصميم گرفتم نماز ظهر و عصرم را بخوانم، به سمت شير آب رفته و وضو گرفتم. پس از اتمام نماز، صداى هواپيماى دشمن و رها شدن اولين راكت مرا از جا كند. به سرعت خود را به سنگر انفرادى رساندم. در همين حين دومين راكت رها شد. گرد و خاك تمام پهنه آسمان را پوشاند. پس از ۵ دقيقه كه گرد و خاك هوا نشست، از سنگر حفر روباه بيرون آمدم و به طرف سنگرى كه قبل از نماز در آنجا بود، راه افتادم. وقتى داخل شدم پنجره ها شكسته و اتاق پر از خاك بود. چشمم به تختى كه دقايقى قبل روى آن خوابيده بودم، افتاد. در كمال ناباورى ديدم كه تركشى كه روى تخت خورده آمده و پتو را سوزانده. اگر من كمى ديرتر بلند شده بودم بى گمان شربت شهادت را سر كشيده بودم از اين دست امدادهاى غيبى در جبهه بى شمار به چشم مى خورد و به كمك همين امدادها بود كه رزمندگان ما توانستند بر عراقى ها پيروز شوند.
راوى: ايثارگر على قادرى
تنظيم: حوريه ملكى
ویژه نامه سروقامتان