در سال 56 اولین عکس ملعون شاه را از محوطه دانشگاه صنعتی شریف، پایین کشیدی و مجسمه او را سرافرازانه با کمک دوستان سرنگون کردی، در صف تظاهر کنندگان خطاب به مزدوران خائن گفتی:” قلب من آماج گلوله های شماست “و سینه ستبر خود را بر آنها گشودی. تو را مبارز یافتم، آنگاه که در سنگر دانشگاه در صف مبارزه با گروه های الحادی به دفاع از مظلومیت شهید بهشتی پرداختی و از لیبرال و منافق بیزاری جستی … .
تو را مبارز یافتم، آنگاه که در صف فاتحان لانه جاسوسی آمریکا ، یکسال شبانه روز مقابل کفر، خستگی ناپذیری پرتلاش ایستاده و به گفته دوستان، مسئولیت آنان را نیز بر دوش خود نهادی … .
تو را مبارز یافتم آنگاه که کردستان دست نیاز به سوی مبارزان گشود، به مصاف با باطل شتافتی و در ظهر عاشورا، گرسنه وتشنه به یاد امام حسین(ع) و اصحاب با وفایش در زیر رگبار گلوله خصم ،به نماز پرداخته و شهد عروج محمود عزیزت( اخلاقی) بودی… . تو را مبارز یافتم آنگاه که در سمت بخشدار منطقه جبالبارز ،28 روز طی طریق نمودی و به گفته دوستان، جبالبارز جنوبی را کشف نموده تا خدمت به محرومین نمایی.
علی گونه 300 گالن نفت را با پمپ دستی، شبی تا صبح، نفت زدی تا فردای آن روز سریعتر به دست مستضعفین جلوی بخشداری توقف نموده اند برساني ، خود نیز به کمک شتافته و پاکت های سیمان را برپشت نهادی که آثار زخم تا مدتها باقی مانده بود، شبانه برای محرومین آذوقه، نفت و … به درب منزلا می بردی و خود در گوشه ای پنهان می شدی تا ریا نشود.
دست مستخدم بخشداری را می بوسیدی و براین بوسه افتخار می کردی که چراکه پیامبر اکرم(ص) دست پینه بسته کارگر را می بوسید،در درو محصولات محرومان، داسی را در دست گرفته و ساعتها زیر آفتاب سوزان کمک می نمودی… .
تو را مبارز یافتم ، آنگاه که حضور در جبهه را بر هر مسئولیتی اولا دانسته و پیشنهاد فرمانداری را رد نموده و از بخشداری نیز استعفا دادی … .
تو را مبارز یافتم آنگاه که به خاطر سنت پسندیده ازدواج به ادای نیمی از دین، از حنظله غسیل الملائکه سخن گفتی و جهاد فی سبیل الله را بر همه چیز راجع دانستی… .
تو رامبارز یافتم آنگاه که اتاق عقد را با آیات جهاد و شهادت مزین نمودی و پس از مراسم نیز سراسیمه جهت تجدید عهد با شهیدان ، به سوی گلزار شهدا شتافتی.
تو رامبارز یافتم که برتر از حنظله به عهد خود وفا کردی و با حضور در جبهه ، خود را به خرمشهر رساندی و به آرزوی همیشگی ات که همیشه در قنوت نمازهایت تکرار می شد”الهم ارزقنی توفیق شهاده فی سبیلک” نائل آمدی و پرونده 22 سال عمر پر برکت که سراسر مبارزه و مجاهده بود، بسته شد و براستی تو را شهادت لایق بود و بس.
قسمتي از سخنان شهيد مهندس فولادي درباره شهید محمود اخلاقی؛
“الذین آمنو و هاجرو فی سبیل الله و اموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون”قرآن کریم.
حدود سه ماه پیش با محمود حرکت کردیم به طرف کامیاران و حدود چهل نفر بودیم، در آنجا با یکی از بچه ها خیلی آرزو داشتند به مرز روند.مخصوصاً محمود که بیش از همه آرزو داشت. مسئول آنجا موافقت کرد که ما را بفرستد 14 نفر از چهل نفر جدا شدند و رفتند به طرف سومار و از 14 نفر، پنج تا از بچه ها خسته شدند و در کل 9 نفر باقی ماندند، دو تا تپه در منطقه بود که اگر به دست سپاه کرد می افتاد مزدوران عراقی می بایست منطقه را ترک می کردند.
صبح تاسوعا، ارتش حمله اش را شروع کرد، صبح بعد از عاشورا بود نمی توانستیم کار بکنیم زیرا عراقی ها با توپ و تانکهایشان در پایین تپه مستقر شده بودند، صبح عاشورا بچه ها حرکت کردند، اتفاقاً تصمیم داشتند براي اين كه شهید شوند آن روز را حتما روزه بگيرند روي همين اصل به اصطلاح خودشان روزه گرفتند.
اما چون روز عاشورا ،روزه صحیح نيست ولی سحری مانندی خوردند و حرکت کردند قدم به قدم تمام سنگرها را جلو رفتند تا رسیدند به محلی که توپ و تانک های ارتش همه آنجا بود، هیچ کس جرات نداشت جلو رود، بیست نفر از برادران ارتش می خواستند تسلیم شوند.محمود آمد آنجا و گفت: امروز روزی است که ما باید خونمان را در راه اسلام بدهیم و این دو تپه را بگیریم، ما نباید زنده بمانیم.
صبح که حرکت کردیم، هرکس از محمود سوالی می کرد کچا مي روید، محمود در جواب می گفت: پیش خدا یا پیش امام حسین(ع) می رویم…. قبل از عملیات آن هم نه نفر جهت گرفتن تپه، محمود شروع کرد به صحبت کردن.آیه ای از قرآن خواند گفت:” ان ینصرکم الله فلا غالبا” اگر شما خدا را یاری کنید هیچ کس نمی تواند بر شمل غلبه کند نمونه عینیش همین بود که نه نفر از تپه بالا رفتند، یکی از برادران همان دفعه اول تیر به فکش خورد و شهید شد.
قرار گذاشته بودیم اگر کسی تیر خورد هیچ کس حق ندارد پهلوی تیر خورده باقی بماند.باید برود تپه را بگیرد و بعد بیاید به مجروح برسد. به هر ترتیب که بود دو تا سنگر که گرفتیم محمود عین شیر می غرید، الله اکبرهای محمود ترسی در دل دشمن انداخته بود که از ترس جانشان گذاشتند و فرار کردند خود محمود به تنهایی 30 تا 40 مزدور را کشت به هر شکل، تپه تصرف شد.
محمود با یکی از برادران مهدی یوسفیان بالای تپه 3 تا تانک زدند و قبل از این جریان ظهر عاشورا، بچه ها زیر رگبار کلانشیکف ایستاده و نماز جماعت خواندند، برای ما قابل تصور نبود موقعی که می گفتند ” امام حسین(ع) روز عاشورا نماز خوانده، آن هم نماز جماعت، باور نمی کردیم.”
ولی حال فهمیدیم که محمود واقعاً حسین وار بود، ایستادند نماز جماعت خواندند و حمله را شروع کردند، نمی دانستند بالای تپه چند نفر است یک لشکر ، ده نفر ، …. هیچی نمی دانستند فقط می دانستند خدا در قرآن فرموده اگر یک نفر از شما مومن باشد حریف صد نفر است.
همه به این اصل معتقد بودند و خوب الحمدالله عملی شد.مزدوران از ترس فرار کردند و اسلحه ها را به جا گذاشتند، بچه ها از فرصت استفاده کرده، خط را بازدید کردند بالای تپه 3 تانک را زدند.2 تانک عقب نشینی کرد، یکی از آنها شروع کرد به طرف محمود گلوله انداختن، که محمود بلند شد تا تانک را بزند که سعادت شهادت نصیبشان شد.
به هر حال شهادت محمود روی بچه ها اثر گذاشت. یک کم روحیه آنها را ضعیف کرد ولی یادشان آمد که محمود آرزویش این بود، آدم ناراحت نمی شود از این که کسی به آرزویش برسد،… .
محمود واقعاً طالب شهادت بود، در سخنرانی هایش بارها می گفت: تنها فاصله عاشق و معشوق یعنی آدم و خدا فقط مرگ است هر چه زودتر این فاصله باید برداشته شود، چرا آدم هفتاد سال زندگی کند، حیف نیست آدم 70 سال از معشوقش دور باشد باید هرچه زودتر به معشوق برسد، به هرحال محمود صفات حسنه اش خیلی زیاد بود، نمی شود در یک جلسه بگوئیم اما یکسری از آنها را مطرح می کنم.
محمود کسی بود که خود سازیش را از 6 سال قبل آغاز کرد زمانی که آیت الله ربانی شیرازی جیرفت بود، پیش آقا رفت و او سخنرانی که برای محمود کرد راه به او شناساند و خط و مشی محمود را مشخص کرد. همه خواهران و برادران بدانند که محمود قبل از انقلاب در گروه های مسلحانه چقدر فعالیت کرد اما هیچ کس خبرنداشت.
مهمترین چیزی که واقعاً در محمود بود اخلاص بود، هرکاری می کرد نمی گذاشت کسی بفهمد، راجع به اخلاص او خاطره ای را ذکر کنم ، یک رودخانه ای پشت جبهه بود روی این پل یک سیم کشیده بودند برای تمرین تکاوران نیروی زمینی، محمود روز حاضر نشد این کار را بکند می گفت:” نمی توانم ولی در شب ساعت هشت مرا صدا کرد و گفت:” می خواهم از روی آن رد شوم فقط برای آن که اگر در رودخانه افتادم تو بدانی، او چون قصد داشت خودش را بسازد، با نیروی ایمانش حرکت کرد و رفت و به سلامتی برگشت،رفتنی که هیچ کس نمی توانست برود اما محمود با این جثه ضعیف ولی روح قوي انجام داد
نماز شب محمود ترک نمی شد، در جبهه که بودیم، یک شب خیلی باران می بارید، بچه ها لباس خشک نداشتند، هرکس دراین موقعیت فقط به فکر این است که لباس گرم بپوشد ولی محمود در آن موقعیت اول نماز شبش را خواند، انسان نمی تواند راجع به محمود صحبت کند… پشت جبهه آبی بود که خیلی سرد بود در اولین فرصتی که محمود بدست می آورد، آبی می آورد آن را گرم می کرد و برای بچه ها ، چایی دم می کرد اما خودش نمی خورد.چایی به برادران ارتشی می داد تا روحیه آنها را قوی تر کند. نهار و شام آنجا خیلی ارزش داشت، محمود خودش دو تا پرس غذا در دست داشت ولی نمی خورد.
فاجعه است دراین جا مردم می آیند در صف نفت و … می ایستند سرغذا، آب، گاز با هم دعوا داریم محمود از همه اینها رنج می برد، همین الان در قبر نیز رنج می برد… اگر دو روز نان به ما نرسد شروع می کنیم به هزار داد و بیداد کردن ولی محمود گرسنگی را تحمل می کرد و اکثر مواقع او روزه بود.
یک روز در کامیاران بچه ها صحبت می کردند که اگر اسیر شدند حق دارند که به خود تیر خلاصی بزنند و خود را بکشند، محمود از جا بلند شد و گفت: برادران شهید شدن با یک گلوله برای مسلمانان ننگ است، باید انسان را بگیرند، زجر دهند، با قیچی تکه تکه کنند، آن موقع ثواب دارد و انسان اجر می برد، محمود دعایی را می خواند” الهم ارزقنا قتلا فی سبیلک تحت رایت نبیک مع اولیائک” خدایا کشته شدن در راه خودت را در زیر پرچم پیامبرت با اولیائت روزی ما بفرما… .
این سخنرانی توسط سردار شهید فولادی در شب هفتم سردار شهید اخلاقی در منزل ایشان ایراد شده است.