يادم هست در لحظات اوليه عمليات فرماندهمان آمد و گفت: «همانطور كه ميدانيد عمليات مهمي در پيش رو داريم و بايد تمام تلاشتان را كنيم تا با موفقيت آن را به اتمام برسانيم.»
پس برنامه را براي ما تشريح كردند ولي همه ما و حتي خود فرماندهان در دل، انتظار يك عنايت الهي را داشتيم. خوشبختانه در همان لحظات ابتدايي عمليات آنچه كه در انتظارش بوديم، رخ داد. همه در سنگرها منتظر بوديم كه فرمانده با شور و شوق خاصي داخل شد و گفت: «بچهها، همه نماز شكر بخوانيد!» ما همه با تعجب يكديگر را نگاه كرديم و به دنبال فرمانده از چادرها به بيرون آمديم و با تعجب هر چه تمامتر ديديم هوا دارد باران ميبارد و چه باراني! اين همان چيزي بود كه در انتظارش بوديم. باران بهترين وسيلهاي بود كه دشمن را درون سنگر نگه ميداشت. بعد از خط شكنها، سوار قايقها شديم و به سوي ساحل دشمن حركت كرديم. وقتي به خط رسيديم با صحنهاي شيرين و خندهدار مواجه شديم، عراقيها پا به فرار گذاشته بودند! و جالبتر، صحنهاي براي اين كه بتوانند راحت فرار كنند علاوه بر لباسها پوتينها را هم درآورده بودند! با فرار عراقيها ما منطقه را در دست گرفتيم. وقتي تجهيزات و امكانات عراقيها را ديدم گفتم: اگر ما اين امكانات را داشتيم مسلماً كارمان در جنگ راحتتر ميشد. سنگرهاي بتون آرمه و موانعهاي زيادي كه تا به آن روز من نديده بودم. اصلاً در حد تصور ما نبود. كه با آن همه موانع سنگرها و سيم خاردارها آن مناطق را تصرف كنيم. غنايم زيادي هم گرفتيم هر چند صدمتري كه جلو ميرفتيم كلي غنايم نظامي مانند توپ، تانك، اسلحه و ماشين به دست ما ميافتاد. در حين عمليات بچههاي زيادي مجروح و شهيد شدند. روحانيوني كه همراهمان بودند علاوه بر كارهاي تبليغاتي در كنار ما ميجنگيدند. يعني هم به ما قوت قلب ميدادند و انگيزه ما را مضاعف ميكردند و هم در كنار ديگر رزمندگان اسلحه به دست ميگرفتند و ميجنگيدند. هيچگاه ياد و خاطره همرزمانم كه مجروح و يا شهيد شدند را فراموش نميكنم آنها دفاع از اسلام را بر همه چيز ترجيح دادند و براي هميشه زنده و ماندگار شدند.
براساس خاطرهاي از جعفر جعفرنژاد ـ تنكابن