ساعت دو، سه نصف شب بود نقشه جنگي را گذاشت و گفت: تا صبح آمادهاش كنيد سپس شهيد باقري بعد از كمي مكث از همسنگرانش پرسيد چيزي براي خوردن داريد؟ گوشه سنگر كمي نان خشك بود آنها را آب زد و خورد. سوار خودرو بليزر بوديم ميرفتيم خط . مزدوران عراقي همه جا را ميكوبيدند. شهيد باقري تا صداي اذان را شنيد به راننده گفت: بزن كنار تا نماز بخوانيم راننده به او گفت توپ و خمپاره ميآيد خطر دارد.شهيد باقري گفت: كسي كه به جبهه ميآيد نماز اول وقت را نبايد ترك كند تا ركعت دوم شهيد باقري با جماعت بود نماز تمام شد اما حسن هنوز در قنوت نماز بود.