… داور از طفوليت (١١ يا ١٢ ) سالگي نماز ميخواند. اكثر اوقات روزه ميگرفت و هميشه سر و كارش با قرآن و مسجد بود. به قرآن علاقه زيادي داشت. يادم هست در همان سنين تحصيلي بود كه در شبهاي زمستان سخت در راهرو مشغول راز و نياز با خداي خود ميشد و با صداي خوش و دلنشيني قرآن ميخواند. به مردم فقير كمك ميكرد.
به جرأت ميتوان گفت اگر ١٠ تومان توي جيبش بود ٥ تومان آن را رد ميكرد حتي آن موقعي كه محصل بود. در دوران دبيرستان سه ماه تعطيل را ميرفت كار ميكرد، حتي عملهگي. وقتي اعتراض ميكردم، ميگفت: «پدر شما عائلهداري رويم نميشود به شما بگويم پول بده.» ايشان خيلي مؤمن به اسلام بود. در دوران جواني و طاغوت نماز جمعه تنها ميخواند از ابتدا آرزوئي در دلش بود تا كه بزرگ شد و فهميدم عاشق شهادت در راه خداست.
يادم هست آخرين ديدارمان روز جمعه در نماز جمعه بود. آنجا اعلام كردند كه عمليات كربلاي ٥ شروع شده. ناگهان ايشان رو به من كرد گفت: «بيا يك دعا در حق من بكن و از خدا بخواه مستجاب كند.» خيلي اصرار كرد، گفتم: خوب بگو چه ميخواهي، بعد از قول گرفتن گفت: «بيا در حقم دعا كن كه شهيد شوم.» من هم دعا كردم و او رفت و آخرالامر پس از دوبار مجروح شدن در جبهههاي حق عليه باطل به آن آرزو نائل آمد. روحش شاد باد.