چون بيسيم همراه نداشتيم، بدون فوت وقت دو نفر از همرزمان را به ديواندره فرستاديم تا موضوع را اطلاع دهند و نيروي كمكي بياورند. به طرف مقصد حركت كرديم. در نزديكيهاي روستا تعدادي از بچهها مشغول بازي بودند. خودمان را از عناصر كومله معرفي كرديم و سراغ دوستانمان را گرفتيم. بچهها ديدهبان آنها را به ما نشان دادند.
تاكتيك
در سال 63 به ما اطلاع دادند كه 160 نفر از عناصر گروهك كومله در روستاي «سير» هستند.
من در آن زمان مسؤول جوله در منطقة «قلعه كهنه» بودم. بلافاصله حركت كرديم و روستاهاي «پاپاله» و «معين آباد» و «قروجه» را سركشي كرديم. در آن روستاها خبري نبود، اما توانستيم اطلاعات خوبي را جمعآوري كنيم.
قبل از حركت به طرف روستاي «سير»، چون لباس كُردي پوشيده بوديم، تصميم گرفتيم براي حصول يقين از حضور عناصر كومله در اين روستا و جمعآوري اطلاعات مفيد، خودمان را به عنوان يكي از دستههاي مسلح كومله معرفي كنيم، تا رهگذران شك نكنند.
در مسير روستا از رهگذري سراغ عناصر كومله را گرفتيم. او گفت نگرديد، در همين روستاي «سير» هستند. قصد دارند دو ساعت ديگر به طرف روستاي «باشلاق» حركت كنند.
چون بيسيم همراه نداشتيم، بدون فوت وقت دو نفر از همرزمان را به ديواندره فرستاديم تا موضوع را اطلاع دهند و نيروي كمكي بياورند. به طرف مقصد حركت كرديم. در نزديكيهاي روستا تعدادي از بچهها مشغول بازي بودند. خودمان را از عناصر كومله معرفي كرديم و سراغ دوستانمان را گرفتيم. بچهها ديدهبان آنها را به ما نشان دادند.
هنوز صحبت ما با بچهها به پايان نرسيده بود كه ديدهبان ما را ديد و شروع به تيراندازي كرد. بلافاصله نيروها را سازمان دادم و حدود يك ساعتونيم با آنها درگير بوديم. چون تعداد آنها بيشتر از ما بود و هيچ نوع وسيلة ارتباطي هم نداشتيم، به طرف روستاي «كاني چاي» عقبنشيني كرديم و منتظر آمدن نيروهاي كمكي شديم.
با آمدن نيروهاي كمكي مجدداً به آنها حمله كرديم و در يك درگيري شديد كه با آنها داشتيم، توانستيم تعدادي از عناصر كومله را به هلاكت برسانيم. در اين درگيري يكي از همرزمان شجاع و پيشمرگان دلير مسلمان به نام «كاك فايق سبحاني» پس از رشادتهاي فراوان به شهادت رسيد و به خيل مشتاقان وصال دوست واصل شد.
اسيري از دشمن
درسال 1359 كه منطقة ديواندره به تازگي پاكسازي شده بود و هنوز عناصر گروهكي در روستاها حضور داشتند و تردد ميكردند، براي گشت و جوله به اطراف روستاي «زاغه» رفته بوديم. هدف اصلي هم جمعآوري اطلاعات از نحوة حضور دشمن در منطقه بود.
به اتفاق دوتن ديگر از پيشمرگان، به قلة يكي از كوههاي مجاور روستا صعود كرديم. مدتي را آنجا بوديم. فرماندهي عمليات وقت نيز به اتفاق جمعي از پيشمرگان در دامنة كوه بودند و مرتب از ما ميخواستند كه از كوه پايين بياييم.
حس غريبي به من ميگفت در پيرامون كوه خبرهايي است و نبايد قله را ترك كنيم! آن قدر بر بالاي كوه مانديم تا اينكه دوستان مجبور شدند به ما ملحق شوند. وقتي به ما رسيدند خيلي ناراحت بودند و تصور ميكردند ما با آنها شوخي ميكنيم و فقط قصد داريم آنها را به قلة كوه بكشانيم!
گفتند چرا پايين نميآييد؟ گفتم: «من احساس ميكنم در اطراف اين كوه خبرهايي است كه اگر اجازه دهيد، ما از اين مسير پايين برويم، اگر خبري بود كه به شما هم اطلاع ميدهيم، اگر خبري نبود، از ضلع ديگر كوه به شما ملحق ميشويم.
دوستان پذيرفتند. هنوز چند قدمي نرفته بوديم كه متوجه شدم يك نفر كنار تخته سنگي كمين كرده است. وقتي نشستم و خوب دقت كردم، فهميدم كه متوجه حركت ما نشده است. بلافاصله از جهت مخالف او رفتم و قبل از اينكه بتواند عكسالعملي نشان دهد، از پشت او را گرفتم.
نگهبان كه خيلي ترسيده بود، قبل از اينكه من بخواهم اقدامي بكنم، گفت: «مرا نكشيد! هر اطلاعاتي بخواهيد در اختيار شما قرار ميدهم.» گفتم: «تو در اماني، به شرط اينكه همكاري كني.» گفت: «ما تعدادمان 17 نفر است و همراهانم در پايين كوه هستند.»
با اطلاعاتي كه از اين فرد دستگير شده كسب كرديم، طي يك عمليات موفقيتآميز توانستيم ضربة مهلكي به عناصر ضدانقلاب وارد كنيم
راوی:
خاطرات آقاي سيدحسن هاديزاده
از پيشمرگان مسلمان كُرد ديواندره
یک دیدگاه
ناشناس
این مال توی فیلمهاست!