یک روز علی گفت:
من آرزو دارم که شهید شوم.
به او گفتم:
نه پسرم. تو باید زنده باشی و بجنگی تا راه کربلا باز شود و مرا به زیارت امام حسین ببری.
علی رضا گفت:
نه ماد ر جان! اگر زنده به خدمت جدم بروم، جده ام زهرا خواهد گفت:
جایی که پیروان ما با سر آمده اند، تو که اولاد مایی، چرا با پا آمده ای؟ آن وقت جواب جده ی سادات را چه بد هم؟
مادر شهید