در اسفند ماه سال 1379 ارد وی یاد عزیزان به قصد دیدار والدین شهدا از مناطق جنگی جنوب، برگزار گردید و تعدادی از والدین محترم شهیدان راهی مناطق جنگی شدند تا به یاد فداکاری عزیزانشان تسلی یابند. و به آن همه ایثار و حماسه افتخار کنند و به خود ببالند.
در شب عید قربان اسفند ماه 1379 در کانون فرهنگی شاهد خرم آباد، من شاهد واقعه ای به یادماندنی بودم. مادر شهید حسین علی خرمنی، در آن شب حال عجیبی داشت و بسیار منقلب بود. به تصور این که این مادر شهید، مریض است د و سه بار پزشک کاروان به سراغش رفت و معاینه اش کرد و برایش داروی مسکن تجویز کرد. اما به هنگام صرف شام؛ همراهان کاروان؛ به اصرار ماد ر شهید، او را در خلوت خود، تنها گذاشتند تا شاید حالش بهتر شود. من که نگران وضعیت او بودم، کمی بعد وارد اتاق او شدم و دیدم که دارد گریه می کند. آنقد ر اشک ریخته بود که لباس هایش خیس شده بود. جلو رفتم و از حالش پرسیدم. با همان حال جواب داد:
پسرم، شهیدم الان اینجا بود. به دید نم آمد. او را دیدم. با او حرف زدم. از او پرسیدم که چرا به دیدن پدرت نرفتی و پیش مکن آمدی؟ گفت: اول به سراغ پدرم رفتم. او در عرفات مشغول خواندن نماز بود. نخواستم خلوتش را به هم بزنم. آمدم پیش شما. آن وقت هدیه ای را از جیبش بیرون آورد و به من داد و تاکید کرد که او را برای خواهر کوچکش ببرم. بسته د ر دست مادر بود و. از او خواستم که آن را به من نشان بد هد. بسته را در دستم گذاشت. آن را بوسیدم. آن را بوییدم و لمس کردم. بو و عطر خاصی داشت و داخل پارچه ای لطیف سفید رنگی پیچیده شده بود. به نظر می رسید داخل آن مهر بسیار ظریفی بود که روی آن حکاکی شده بود. خیلی دوست داشتم بسته را باز کنم و شکل و نوشته های آن را ببینم. اما تا خواستم گوشه ی آن را کنار بزنم، مادر آن را از دستم گرفت و گفت: پسرم سفارش کرده که این را دست نخورده تحویل محبوبه بدهم. در طول سفر، هر جا می رفتیم، این هدیه گرانبها همراه ماد ر بود. آن را توی یک دستمال پیچیده بود و با سنجاق به لباسش وصل کرده بود و تنها از روی لباس لمسش می کرد. این مادر بزرگوار که هیچ گاه پیکر فرزند مفقودالاثرش را ندیده بود، در ابتدای سفر می گفت: من برای یافتن نشانی از پسرم به این جا آمدم. تمام مناطق جنگی را گشتم، اما نشانی از او نیافتم. پس از دریافت این هدیه، مادر شهید، دیگر بی قراری نمی کرد و آرام گرفته بود. گل جهان درتومی |