در شب عملیات کربلای 2، جیره غذای سه روز را تحویل رزمندگان دادند. محسن وقتی غذایش را گرفت ريال شروع کرد به خوردن و با خنده و شوخی همه ی غذایش را خورد. با تعجب به او گفتیم:
این غذا مال سه روز است، نه برای یک وعده.
و او در جوابمان گفت: من می دانم که شهید می شود و دیگر نیازی به این غذا ها ندارم. در اوج درگیری، محسن که امداد گر بود، داوطلب شد که طنابی را به کمرش ببندد و از یکی از ارتفاعات پایین برود. به مجروحان کمک کند. اما پس از انتقال به پایین ارتفاع، نیروهای ما مجبور به عقب نشینی شدند. د ر کشاکش کمک به مجروحان، تیری به پای محسن اصابت کرد و او با دستمالی که به گردن داشت، زخم خودش را پانسمان کرد. اما همین تیر، راه گذر از این دنیای فانی و رسیدن به رضای حق را برای او باز کرد. چرا که با تیر خلاص دشمن به شهادت رسید. پیکرش در همان منطقه ماند و بعد از یک سال به آغوش خانواده اش باز گشت و در گلزار شهدای خواجه ربیع دفن شد. یکی همرزمان |