به نام حق
رابطه اندیشه با قرآن
از هدفهاى بسیار مهمى كه كتاب پروردگار براى نزول خودش بیان مىكند، مسئله اندیشه در خود قرآن است. در آیه شریفهاى مىفرماید:
« لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْانَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّهَ وَتِلْكَ الاْءَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ »1.
اگر این قرآن را بر كوهى نازل مىكردیم ، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده مىدیدى . و این مثلها را براى مردم مىزنیم تا بیندیشند .
من این قرآن را فرستادم براى اینكه مردم در آن اندیشه كنند. اندیشه در قرآن تصوّرش به دو صورت است: یكى اینكه انسان خودش توفیق الهى پیدا مىكند و دنبال یك سلسله علوم عالى مىرود. قواى فكرى او بر اثر آن علوم، قوى مىشود. كتاب خدا را مىخواند و از این دریاى بىساحل و بىكران الهى، عالىترین مسائل را درك مىكند. اگر اهل بصیرت باشد، خودش آراسته مىشود و دیگران را هم به آراستگى دعوت مىكند. صورت دوّم این است كه اگر انسان خودش فرصت براى مجهز شدن به علوم پیدا نكرد، با صاحبان فكر در قرآن ارتباط پیدا مىكند و از راه آنها كه واسطه میان او و قرآن هستند، حقایقى را به دست مىآورد.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمایند: این دو نفر حتما اهل نجات هستند و نفر سوم كه نه دنبال علم رفته و نه دنبال متخصص قرآن، چه راه نجاتى دارد. غیر از قرآن مجید هم كه راه نجات دیگرى وجود ندارد. كسىكه خارج از محدوده قرآن زندگى مىكند و با قرآن و اهل آن سر و كار ندارد، به كجا مىخواهد برسد؟
خدا كسانى را كه در قرآن اندیشه نكردند، سخت سرزنش مىفرماید و این افراد روز قیامت جریمه سنگینى خواهند پرداخت.
اقسام علوم در سخن امیرالمؤمنین علیه السلام
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمایند: قرآن چهار علم را در اختیار شما مىگذارد:
1 . «ألا ان فیه علم ما یأتى » . و علم اول آینده جهان است، كه این علم به ویژه در جزء 28، 29 و 30 قرآن گنجانده شده است. علم بسیار گستردهاى هم هست. این علم به اندازهاى لطیف در این سه جزء گنجانده شده كه انسان با خواندن آن ایمانش به قرآن قوىتر مىشود. آن حقیقتى را كه دانشمندان با هزاران دستگاه علمى و با زمان بسیار طولانى به آن رسیدهاند، كتاب خدا در چند آیه بیان مىفرماید.
یكى از مهمترین كتابهاى علمى كه الان در دنیا شهرت دارد، كتاب « پیدایش و مرگ خورشید » است. این كتاب كه در اروپا نوشته شده، براى خداشناسى كافى است. دانشمندان شوروى آن را كتاب معتبر مىدانند و براى تو دهنى خوردن ماتریالیستها همین لغت پیدایش و مرگ خورشید كافى است، چون آنها صاحبى براى عالم قائل نیستند. حرفشان این است كه عالم بدون صاحب، بدون ناظم و خود به خود بهوجود آمده است. از نظر علم هم چیزى كه خود به خود به وجود آمده باشد، باید از اول موجود باشد و تا ابد هم وجودش ادامه یابد. و ما اصلاً در عالم آفرینش عنصر چنین كیفیتى نداریم. خود آنها هم در جمله «خود به خود بهوجود آمده»، گرفتار شدهاند، چون لازمه این حرف این است كه زمانى نبوده، حالا بهوجود آمده است. وقتى یك ماتریالیسم مىگوید كه عالم با دست كسى ساخته نشده و خود به خود بهوجود آمده، این حرف معنایش این است كه مسبوق به زمانى بوده كه از اول نبوده است. همین حرف براى شكست دانش شما كافى است كه اگر روزى نبوده و بعدا به وجود آمده، پس روزى هم نخواهد بود، در حالىكه شما ماده و ریشه جهان را ازلى و ابدى مىدانید ؛ بنابراین، نمىتوانید استدلال هم بیاورید. عجیب این است كه شما با این عقیده قبول دارید كه كتاب « پیدایش و مرگ خورشید » كتاب علمى بسیار جالبى است كه حرف منفى هم در مورد آن نمىتوان زد. پیدایش، یعنى اینكه كسى آنرا پدید آورده است. اگر بخواهى بگویى خودش بهوجود آمد، یعنى یك زمانى نبوده و بعد پیدا شده، منشأ پیدایش آن هم خودش بوده و شما مىگویى نبوده حالا این نبوده و این بوده، چگونه باعث به وجود آمدن شده است. لذا وقتى انسان پیدایش خورشید و مرگ را مطالعه مىكند، و از طرفى آیات قرآن را مىخواند، مىبیند كه دقیقترین اخبار پیدایش خورشید در قرآن مجید منعكس شده است. تاكنون یك عاقل در این 1400 سال در شرق و غرب پیدا نشده است كه یك كتاب علمى بر ضد قرآن بنویسد و بگوید از نظر علمى نمىتوان گفتار قرآن را پذیرفت، اما كتاب عین خورشید بر تابلوى دانش مىدرخشد و هر عصرى كه بر علم مىگذرد، برترى و اشراف خودش را عین روز روشن نشان مىدهد ؛ از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید: و از راه قرآن آینده جهان را از نظر علمى بفهمید. علم آینده در اختیارتان است، خود این ماده علوم متعدّد است كه دانشگاهها مىخواهند روى كلمه به كلمه قرآن زحمت بكشند و تجزیه و تحلیل كنند تا معلوم شود كه این كتاب نسبت به آینده چه مىفرماید. در این علم است كه انسان خودش راپیدا مىكند، آینده خودش را مىبیند و حساب كار خودش را مىكند.
2 . «والحدیث عن الماضى» ؛ علم دوم این است كه تمام گذشته عالم را در اختیارتان قرار مىدهد، حال یا گذشته تاریخى یا ساختمانى یا معنوى و یا ملتها، خود این هم یك دانش است. انسان چه قدر براى درك مسائل گذشته جهان، هزینه مىكند. چهقدر براى درك علوم و حوادث گذشته بشر زحمت مىكشد و مىكوشد پس از پنجاه سال سنگ نوشتهاى را از هزار مترى زمین پیدا كند تا از گذشته جهان خبرى بگیرد، خبر تاریخى، علمى و یا ساختمانى نسبت به گذشته جهان كه قرآن این كار را كرده است. از ابتداى شروع ساختمان را مطرح مىكند تا وقتى كه این نظام حیرتانگیز به این صورت بر پا مىشود. تازه این دو علم را كه در اختیار انسان قرار مىدهد، آنها را با این وسعت و عظمت، مقدمه دیدن خدا و ایمان به وجود مقدّس و آشنایى با او مىداند. بى خود نبود كه شخصیتهایى همچون امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیهالسلام و امام مجتبى علیه السلام و سایر ائمه قدس سرهما اینطور عاشق خدا بودند. این عشق را از قرآن گرفته بودند. نمىدانم شما تا چه اندازه با دعاى عرفه حضرت سید الشهدا علیه السلام آشنایید. دعاى عرفه یكى از معجزات انسانیت است كه انسان باید در صحراى عرفات بنشیند و مسائلى را از عالم آفرینش، بدن، نفس و از ساختمان انسان به عنوان شاهكار خدا بگوید و بنابر روایاتى كه نوشتهاند آن حضرت هنگام دعا مانند دو مشك آب از دیده اشك مىریخت. درباره ساختمان بدن مىگوید كه در چشم من چه چیزى آفریدى. در بدن چه آفریدى. چه نوع رگهایى به من دادى. چه نوع اعصابى به من دادى. چه مخى به من دادى. صحراى عرفات، نه آزمایشگاه بوده، نه میكرسكوپ و تلسكوپى در كار بوده، بلكه مردى بوده كه به عشق خدا روى خاك نشسته و از كار و صنعت خدا تعریف كرده و اشك ریخته است.
انسان با خواندن كلمات حضرت سیدالشهدا علیه السلام تا لحظه خروج از دنیا چنان باادب و متواضع مىشود كه انگار فكر مىكند خود امام حسین علیه السلام نشسته و امور معنوى او را ساخته است. حضرت این دعا را براى ساخته شدن مردم خواندهاند.
3 . «ونظم ما بینكم» ؛ علم سوم این است كه قرآن قوانینى را در اختیار شما مىگذارد كه اگر همه شما این قوانین و حقوق را یاد بگیرید و در همهجا به كار گیرید، محال است كه در كشورتان مشكل پیدا كنید. شما مشكلات كشورمان را تنها مربوط به جنگ مىدانید. اگر كسى تمام مشكلاتمان را به جنگ و استعمار مربوط بداند، انسان بىانصافى است. مشكلات علل گوناگونى دارند. یك علت عبارت از نشناختن حق است. من حقوق شما را و شما هم حقوق مرا نمىشناسید و در عین جهل به حقوق یكدیگر با هم زندگى مىكنیم. حقوق اصلىمان را پایمال مىكنیم. وقتىكه من شما را نمىشناسم، حق شما را پایمال كردهام، یا شما حق مرا از بین بردهاید كه نسبت به آن حقّ پایمال شده، در زندگى من خلأ پیدا مىشود. این خودش یك مشكل است. فرض كنید میان پدر و مادر و بچهها دعوا است. علت آن چیست؟ خدا كه پدر و مادر و بچهها را نیافریده و سفره برایشان پهن نكرده كه بخورند و قدرت پیدا كنند تا با هم دعوا كنند ؛ بنابراین، یك علت آن این است كه حقوق همدیگر را نمىشناسیم ؛ این همهاش را به طرف خودش مىكشد. دیگرى هم به طرف خودش مىكشد. در این میان یكى ناراحت است كه چرا همهاش به طرف اوست و دیگرى ناراحت است كه چرا همهاش به طرف اوست، در این صورت است كه دعوایشان مىشود ؛ یا به این دلیل است كه با اینكه حق را مىشناسند، ولى دین ندارند. قرآن غیر از این كه حقوق را مىشناساند، با اندیشه در آن، انسان را مؤمن به پروردگار قرار مىدهد. مؤمن كسى است كه اصلاً دلش نمىخواهد حقى را پایمال كند، بلكه حتى علاقه دارد تا حقّ خودش را ایثار كند.
عاشق آن است كه پیراهن شب عروسىاش را كه در طول عمر فقط یك شب است، به فقیر بدهد و همان پیراهن كهنه خانه پدرش را بپوشد. نه كسى آن پیراهن را از او خواسته و نه به او پیشنهاد شده، بلكه او كسى است كه خودش ایثار مىكند.
قرآن است كه همه را به تمام حقوق لازم، چه مربوط به دیگران و چه مربوط به خود آشنا مىكند. انسان ضمن اندیشه در قرآن، به پروردگار وصل مىشود و حقوق همه را مراعات مىكند ؛ در اینصورت، قسمت عمدهاى از مشكلات در سطح كشور حل مىشود؛ یعنى همه كشمكشهاى داخلى تمام مىشود.
حكایت عجیب یك دكتر
در یك روزنامه مقالهاى از یك دكتر خواندم كه بسیار عالى بود. عنوان مقاله این بود : «در آن قطعه از شهر ما چه مىگذرد؟ سرى هم به شهر ما بزنید» . نوشته بود: درس خواندهام، اروپا و آمریكا را دیدهام و سپس در تهران مطب باز كردم. كارم فقط مكیدن پول بوده است، یعنى ساعت سه بعدازظهر كه به مطب مىآمدم فقط چشمم به این بوده كه هر روز نرخ ویزیتم بالا رود. براى خرید لوازم طبى و الكتریكى به خیابانى از خیابانهاى جنوب شهر مىرفتم. در خیابان ناصر خسرو، پیرمردى را با جعبه آینهاى دیدم كه در گوشهاى نشسته بود. یك تومان به او دادم و گفتم: پنج دو ریالى مىخواهم، گفت: لازم دارى؟ گفتم: بله. پنج دو ریالى نو شمرد و به من داد. در آخر یك تومان را برگرداند و گفت نمىخواهم. گفتم: چرا؟ گفت: اینجا دو ریالى صلواتى است. گفتم: كلمه صلواتى را نمىفهمم. من دكتر هستم و در خارج بودم. گفت: صلواتى، یعنى چون كارتگیر است، این دو ریالىها را به طور مجانى به تو مىدهم. گفتم: تو مگر چهقدر كاسبى مىكنى كه دو ریالىها را مجانى مىدهى؟
گفت: من همه منفعتم در بیشتر روزها صد تومان مىشود. پنجاه تومان خرج خودم و زن و بچهام است، پنجاه تومان هم براى رضاى خدا دو ریالى مىكنم و به هركسى كه كارش گیر باشد براى تلفن زدن مىدهم ؛ نصف براى ما، و نصف هم براى مردم. آنهم مردمى كه كار دارند، حال هركسى كه مىخواهد باشد.
دكتر گفت: یك تومان را در جیبم گذاشتم و یك ده تومانى به جاى این پنج عدد دو ریالى به او دادم. آرام گفت: نمىخواهم. یك صد تومانى درآوردم به او بدهم، خیلى آرام گفت: هزار تومانى دارى؟ گفتم: بله. گفت: اگر هزار تومانى هم بدهى، یكى، دو تا، سه تا، باز هم نمىگیرم. این دو ریالىها براى خداست.
كنارى ایستادم. بهت زده شدم. گویا دیوانه شده بودم. نمىدانستم چه خبر است؟
این جا چه كشورى است. به او گفتم: پیرمرد چهل سال دارم، اما فقط امروز معنا و مزه انسانیت را فهمیدم. كارى به من بده تا من هم آدم شوم. پیرمرد گفت: چهكارهاى؟ گفتم: دكتر. گفت: از شنبه تا چهارشنبه در مطب خود از مریضها ویزیت دریافت كن و پنج شنبه، تابلوى كوچكى جلوى در اتاق بزن: دكتر صلواتى، تا بتوانى كارى براى خدا، قیامت و قبرت كرده باشى . دكتر این كار را انجام داده بود و روز پنجشنبه از بیماران ویزیت نمىگرفت. بعد دكترهاى دیگر فهمیدند و به او تلفن مىزدند و مىگفتند : مگر دیوانه شدهاى؟ دیگرى زنگ مىزد و مىگفت: حالت خراب است؟ مىگفتم: آرى و بعد گوشى را مىگذاشتم.
دیگرى مىگفت: نكند تَن تو به این آخوندها خورده؟ مثل اینكه ایستگاه صلواتى را اینها زیاد برپا كردهاند؟ مىگفتم: آرى.
هر كسى تلفن مىزد و یاوهاى سر مىداد و من فقط مىگفتم، بله. آن پیرمرد مرا آدم كرده است. من مىخواهم با خدا معامله كنم.
این پیرمرد حتماً اهل قرآن است. شاید قرآن هم نداند، اما به یقین با آخوند خوبى برخورد كرده كه موج قرآن داشته و آنرا به این پیرمرد داده است، پیرمرد دائم موج قرآن را با دو ریالى پخش مىكرد. موج قرآن با این دو ریالى، داخل مطب یك دكتر رفته و از آن جا به جان پیرزن مریض وارد شده است.
4 . علم چهارم این است كه: «ألا ان فیه علم ما یأتى ودواء دائكم»2 . امیر المؤمنین علیه السلام مىفرماید: « هر مرض فكرى و روحى كه دارید در قرآن است ».
قرآن مجید مىفرماید: من كتاب فكرم. بعد هم دعوت مىكنم كه در آیات من فكر كنید. چرا نمىاندیشید در این كه چگونه زندگى كنید؟ از كجا آمدهاید؟ به كجا خواهید رفت؟ چه كسى شما را آورده؟ براى چه آورده و كجا مىخواهد ببرد؟ چرا اندیشه نمىكنید كه من براى چه 124 هزار پیامبر فرستادم. چرا فكر نمىكنید كه روزى مىمیرید و همه شما را تنها مىگذارند و روزى وارد قیامت مىشوید:
« لََمجْمُوعُونَ إِلَى مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ »3.
براى وعدهگاه روزى معین گرد آورده خواهند شد .
چرا آن كسىكه از قافله توحید عقب افتاده، نمىاندیشد. قرآن مىفرماید: در سه كتاب اندیشه كنید: كتاب هستى، كتاب نفس و قرآن. بیندیش تا بیشتر خدا را بشناسى. بیشتر با وجود مقدّس او آشنا شوى و ببین او در این عالم چه كرده است و آیا معقول است كه این عالم صاحب نداشته باشد؟
تفكّر در عظمت آفرینش خورشید
خورشید ما داراى وزنى معین است كه دانشمندان، اندازه آن را تعیین كردهاند. در كتابى كه محصول هزاران كتاب اسلامى و علمى خارجى است، به نام « نشانههایى از او » ، مقدار حرارت سطح خارجى خورشید تعیین شده است. روزانه 350 هزار میلیون تن از وزن خورشید كم مىشود كه در یك سال 37 میلیون و 750 هزار تن وزنش پایین مىآید و به همین نسبت كوچكتر هم مىشود؛ یعنى هم حجمش كم و هم وزنش كم مىشود. از نظر علمى هیچ شكى نیست كه با كم شدن حجم خورشید، نیروى جاذبهاش هم باید كم شود، چون اگر یك كیلو آهنربا داشته باشیم، ده درجه نیرو جذب مىكند. حال اگر نیم كیلو شود، پنج درجه نیرو جذب خواهد كرد. خورشید جاذبه دارد و زمین، مریخ و عطارد را باید نگه دارد. این را در مدرسه خواندهاید. وقتى حجم و وزنش كم شود، جاذبهاش هم باید كم شود، چرا كه بر حسب قانون نیوتن، جاذبه جسم بزرگ از جسم كوچك بیشتر است. زمین ما در محیط جاذبه خورشید قرار دارد. نیروى جاذبه خورشید است كه زمین را در یك فاصله معیّنى از خورشید نگه داشته كه این فاصله حدود 150 میلیون كیلومتر است. گردش انتقالى زمین كه به گِرد خورشید است بر اثر تعادلى است كه میان دو نیروى جاذبه خورشید و دافعه زمین قرار دارد. پیدایش فصول چهارگانه بر اثر همین جاذبه و دافعه است. با كاهش یافتن نیروى جاذبه خورشید، روزى 350 میلیون تن از وزن خورشید كم مىشود و حجمش هم كوچك مىشود. نیروى جاذبه كه كاهش مىیابد از نظر علمى بایستى مدار زمین به دور خورشید تغییر كند و یا آنكه از محیط جاذبه خورشید خارج شود، زیرا نیروى دافعه زمین به همان حال باقى است. خورشید وزن و حجمش هم كم شده است، ولى زمین هیچ تغییرى نكرده است. باید میان دافعه و جاذبه به هم بخورد، پس تعادل دو نیرو به هم خواهد خورد و فاصله بیشتر مىشود و دست كم مدار زمین به گرد خورشید طولانىتر شده، فصول چهارگانه درازتر مىشود. باید بهار، تابستان ، پاییز و زمستان هر كدام شش ماه طول بكشد، در حالىكه الان هركدام سه ماهند، ولى مىبینیم میلیونها سال است كه چنین تغییراتى به هیچ عنوان به اندازه یك ذرّه صورت نگرفته است ؛ نه سال طولانىتر شده، نه فصول چهارگانه درازتر شدهاند و نه هواى زمین سردتر شده است، در صورتىكه جاذبه خورشید خیلى كمتر شده است ؛ پس چه شده كه اصلاً نظام به هم نخورده است. دانشمندان شوروى بر طبق قانون طبیعى چنین مىگویند : آهن رباى پنج كیلویى، سى درجه كشش دارد. اگر دو كیلو شود، خیلى كشش آن كم مىشود، یعنى وزن و حجمش خیلى كم شده، ولى زمین نه وزنش كم شده نه حجمش، و قوّه دافعه زمین سر جایش است، اما قوّه دافعه كم شده، اندازهاش هم كوچكتر شده است، با این حال تغییرى دراینجا صورت نگرفته است. تدبیر و اداره این جهان در دست كیست كه نمىگذارد این اتفاق بیفتد؟
آنگاه صاحب كتاب مىنویسد: آخر دانش غیر از حرفهاى ماست. دانشمندان باید پاسخ این پرسش را بدهند و این راز بزرگ آفرینش را كشف كنند. این چه رازى است؟ سپس خودش اضافه مىكند كه بر طبق آیات قرآن این راز بزرگ آفرینش نشان مىدهد كه دانشى بزرگ داراى قدرتى بزرگ، پدیدآورنده این دو كوكب است. او ضامن حیات روى زمین است. اوست كه نگهبان زمین است تا زمینىها بتوانند زندگى كنند. اوست كه كاهشهاى خورشید را مىدانسته و جبران آنها را در نظر گرفته تا زمین به همان وضع، پس از هزاران سال بماند، در صورتىكه خورشید وضع هزاران سال پیش را ندارد. لكههاى سیاهى هم در آن پیدا شده كه دلیل بر آن است كه عمرش رو به آخر است، ولى هیچ تغییرى در اوضاع حیات صورت نگرفته است. چه كسى مشغول كار است؟ نیوتن مىگوید: من یك پاسخ بیشتر ندارم كه به عالم بدهم. هركسى بیاید به من بگوید كه مطابق قانون تو باید نظام به هم خورده باشد، مىگویم نه، به هم نمىخورد. هزاران سال بعد هم به هم نمىخورد، به علت اینكه خدا حاكم بر این نظام است. براى اینكه خدا این عالم را با تدبیر اداره مىكند وگرنه حجم خورشید كه كم شده، وزنش هم كم مىشود و باید نظم آن به هم بخورد.
مىدانید با این كم شدن وزن خورشید تا كنون باید چه پیش مىآمد؟ باید همه ما یخ مىزدیم؛ یعنى بر روى تمام سطح زمین چند صد كیلومتر یخ سوار شده باشد، در حالىكه هیچ تغییرى را مشاهده نمىكنیم.
ما انسانها هم سر این سفره نشسته، حسابى خوردیم و گناه كردیم، ولى این وضع هیچ تغییرى نكرده و نمىكند.
——————————————————————————–
1 . حشر (59) : 21.
2 . نهج البلاغة : 223، خطبه 158 ؛ بحار الأنوار : 89/23، حدیث 24.
3 . واقعه (56) : 50 .
استاد حسین انصاریان