آخرین بار که پدر می خواست به جبهه برود، چند تا عکس به من داد و گفت:
دخترم! این عکس ها را امانت نگه دار!
پرسیدم: بابا! چرا این عکس ها را از آلبوم د ر آورده ای؟
مرا بوسید و گفت:
یک روز عمویت می آید و می گوید که چند تا از عکس ها ی مرا به او بدهی.
با ناراحتی گفتم:
خوب بدهید به مادر.
پدر گفت:
آن روز مادر در خانه نیست. فقط تو هستی. حالا این عکس را در جایی بگذار تا آن روز دنبالشان نگردی.
پدر به جبهه رفت. یک روز در خانه تنها بودم، عمویم به خانه ما آمد و گفت:
عمو جان! آلبوم عکس ها را بیاور و نشانم بده!
آلبوم را آوردم. عمو نگاهی به عکس ها انداخت و گفت:
نه اینها را نمی خواهم عکس بهتری ندارید.
یک دفعه به یاد عکس هایی افتادم که پدر به من داده بود. اشک د ر چشمان عمو حلقه زده بود. تازه فهمیدم که پدرم شهید شده است.
دختر شهید