در زمان طاغوت محمد به عنوان فردی مذهبی و انقلابی در مدرسه شناخته می شد. خودش تعریف می کرد:
معلم ریاضی مان که فردی طاغوتی بود، از من خوشش نمی آمد. چند بار مرا پای تخته برد و از من سوال کرد. یک بار بلد نبودم. مساله را حل کنم. معلم که منتظر چنیین فرصتی بود، دستش را با لا برد و سیلی محکمی توی گوشم زد. من هم برای این که بیشتر کتک نخورم، خودم را به غش زدم و روی زمین ولو شدم. معلم دست و پایش را گم کرد. یکی از بچه ها را صدا زد که آب بیاورد. آب اثری نکرد و خودش هر کاری کرد که من به هوش بیایم، موفق نشد. او که سخت ترسیده بود. از کلاس رفت بیرون تا ناظم را خبر کند. بچه ها دوید ند که ببینند چه شده است. من چشمکی به آنها زدم. بچه ها موضوع را فهمیدند و زد ند زیر خنده. از آن به بعد معلم ریاضی جرات نمی کرد مرا کتک بزند.
خواهر شهید |