متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1379/9/12
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
امسال ميخواهيم سوره يوسف را تفسير کرده که خيلي نکته و لطيفه دارد. ماه قرآن است پاي سفره قرآن بنشينيم، قرآن آموزش بدهيم، عربي يادگرفته و نکته بياموزيم. «لَقَدْ كانَ في يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلينَ» يوسف/7. قصه يوسف خيلي نکته دارد براي افراد تشنه و کنجکاو.
سوال: چرا ميفرمايد «آياتٌ لِلسَّائِلينَ»؟
جواب: چون اگر کسي در وادي آسمان و ستاره شناسي نباشد سئوالي براي او مطرح نيست ولي اگر ستاره شناس شد هزاران سئوال شايد براي او مطرح بشود، يعني انسانها هر چه دانشمندتر ميشوند سئوالاتشان هم بيشتر ميشود. لذا اول بايد سائل و کنجکاو بود. داستاني را که شايد قبلاً گفته باشم: سابق اسيران را به عنوان غلام ميفروختند و هر کدام هم کاري بلد بودند حق فني ميگرفتند و گرانتر بودند. مثل اسير نجار و خياط گرانتر بودند. اسيري بود که خيلي گران بود وقتي سوال شد، گفتند: اين اسير تشنه شناس است. فردي او را خريد به خانه برد. سران لشگري و کشوري را دعوت، غذاي چرب و شور گذاشته در سفره بدون آب. همه خوردند و يکي يکي گفتند: آب. او هم نگاهي ميکرد و ميگفت: دروغ ميگويد، اين تشنه نيست. آخرش خسته شدند يکي از مهمانان گفت: من کار ندارم خودش بلند شد و رفت دنبال آب. غلام گفت: اين تشنه حقيقي است، چون بلند شده به دنبال آب رفت، ديگران شعار ميدهند. علامه اميني(ره) تشنه علم و فهم است، براي رسيدن به کتابي که در هيچ جا نبود غير از هند، رفت هندوستان و در هواي گرم روزي 18 ساعت مطالعه و مينوشت. زماني که برگشت، گفتند: هواي هندوستان چگونه بود؟ گفت: نميدانم و نفهميدم. هر چيزي بلوغ ميخواهد، فهميدن هم بلوغ ميخواهد وقتي بالغ شد با شنيدن يک نکته مست ميشود از خوشي. ورزش و شهوت و. . . يک جوان دو ساعت حاضر است لب دبيرستاني بايستد تا يک نگاه بکند، ولي به يک بچه 3 ساله بگو: 20 تا عروس ميخواهي يا يک آلاسکا؟ ميگويد: آلاسکا، چون هنوز به تکليف نرسيده ولي. . . فهميدن هم بلوغ ميخواهد، آن که عاشق تحصيل بوده و يک نکته ميفهمد مست ميشود، ولي اگر عاشق نبود 20 نکته هم بگويي فقط نگاه ميکند. ميگويند: قدر زر زرگر شناسد. اين آيه همين را ميخواهد بگويد.
نکتههاي اين آيه: الف: يک خواب يوسف عليه السلام آنقدر راز و رمز دارد. ب: يعقوب از خواب چيزي ميفهمد، وقتي يوسف ميگويد که در خواب ديدم يازده ستاره بر من سجده ميکند. گويند: چيزي را که جوان در آئينه نميتواند ببيند، پير در خشت خام ميبيند. يعني اولياء خدا چيزهايي را درک ميکنند که ديگران نميتوانند.
دو نفر از فضلا چون در زمان طاغوت فشار و تهديد زياد بود در پياده رو قم راه ميرفتند آهسته به همديگر گفتند: اگر اينچنين است ما از اين لباس بيرون برويم، بعد اين نفر رفتند منزل يکي از اولياء خدا که الان هم در قم يکي از مراجع و زنده است. ما گرفتاري داريم که نميتوانيم اسم ببريم فردا مردم ميريزند منزل او ميگويند فلان چيز را براي ما کشف کن. زماني که به نزد او نشستند او هم فرمود: بله بعضيها همين که از طرف حکومت به آنها فشار ميآيد ميگويند بهتر است از لباس بيرون برويم، و حال آنکه گفتگوي آنها را احدي نشنيده بود. در اين دنيا غير از کانال يک کانالهاي ديگر هم هست که اولياء خدا از آنها چيزهايي را ميفهمند: 1- چون اراده خدا بود يوسف به چاه افتاد و آسيبي هم نديد. 2- چون اراده خدا بود يعقوب نابينا، بينا شد. 3- چون اراده خدا بود يک زنداني از چاه به جاه رسيد. 4- چون اراده خدا بود سي سال فراق تبديل به وصال شده و پدر و فرزند به هم رسيدند. 5- چون اراده خدا بود برده، شاه شد. اينها نشان ميدهد که شما نبايد بگوئيد: ما کجا و دنياي علم کجا؟ ما کجا و فلان چيز کجا؟ ما کجا و. . . با اين نکتهها همه بايد اميدوار شويم. سوره يوسف در مکه زماني بر پيامبر صلي الله عليه و الله و سلم نازل شد که با اصحاب معدود و کم در محاصره دشمنان بودند، آنهم در شعب ابي طالب در محاصره اقتصادي، اجتماعي که هيچ کس با آنها نه حرف بزند و نه غذا بدهد. يعنياي پيامبر اين محاصرهها نميتواند جلو اراده خداوند را بگيرد. يوسف هم محاصره داشت: شاه يک محاصره و زندان يک محاصره و به عنوان برده در خانه عزيز مصر يک محاصره ديگر. اما همه اين محاصرهها شکافته و از لابلاي سختيها بيرون آمد. زماني که قرآن ميفرمايد «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمَّا في بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبينَ» نحل/66 از لابلاي خون و پِهِن، شير خالص بيرون ميآوريم، ما بايد از آن يک نکته بفهميم. منتها اين شير، نه رنگ خون و نه بوي پهن ميگيرد. اين به اراده خداوند است. نگوئيد بعد از مرگ چگونه زنده خواهيم شد؟ همانطور که خداوند شير را از شکم علف بيرون ميکشد ما را هم از لابلاي زمين هر کجا باشيم براي قيامت بيرون ميکشد. خدايي که يوسف را از چاه به جاه رسانيد، مسلمانها را در محاصره اقتصادي و اجتماعي عزت ميدهد. زن و مرد و دختر و پسر و بازاري ميگويند: فلاني نميتواند مرا ببيند؟ حسود است و چشم ديدن مرا ندارد. نتوانند، برادران يوسف هم نتوانستند ببينند و حسادت کردند ولي خدا نجات داد. اگر خدا بخواهد حسود نميتواند کاري کند. حتي اگر شخص دوم مملکت مثل زليخا زن عزيز مصر هم که به يوسف تهمت زد، خداوند او نجات داد و اين اراده اوست، و زليخا با اينکه تهمت به برده خود زد که عاشقش شده بود ولي زماني که آبرويش ميرود، ميگويد: او عاشق من شده بود. پس تهمت هم اگر خدا بخواهد کارگر نخواهد شد. خلاصه قصه يوسف ميخواهد بگويد: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» يوسف/21 هر چه خدا بخواهد همان ميشود. (43 راديو در زمان جنگ به امام خميني(ره) فحش ميدادند و از صدام تجليل ميکردند، الان مرده امام از زنده صدام عزتش بيشتر است، معنايش اين که اگر خدا بخواهد.) «إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» يوسف/8. هنگامي که(برادران) گفتند: همانا يوسف و برادرش(که اين دو از مادري ديگر بودند) به نزد پدر محبوبتر هستند از ما و حال آنکه ما قدرت داريم بدرستيکه پدر ما در گمراهي آشکار است. چون حضرت يعقوب عليه السلام دوازده پسر داشت، دو پسر از يک زن و ده پسر از يک زن ديگر. يعقوب، يوسف را بيشتر دوست داشت يا براي اينکه کوچکتر بود يا چون با کمال بود. آنها گفتند: کاري کنيم که او نفي بشه تا ما عزيز شويم و حال آنکه قدرت ما هم که ده نفر هستيم از آن دو نفر زيادتر است. با خودشان گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» يعني به درستي که پدر ما در گمراهي آشکار است. در اين آيه قدري تدبر کنيد. من خيلي دوست دارم دختر و پسر تدبر کنيم، معناي تدبر اين است که بنشينيم استنطاق و فکر کرده و نکته بفهميم. نکات اين آيه: 1- انسان علاقه به محبوبيت دارد. «أَحَبُّ إِلى أَبينا» انسان خوشش ميآيد که دوستش داشته باشند. البته بعضي که ميخواهند محبوب شوند سوراخ دعا را گم ميکنند. کانال محبوبيت در قرآن مخصوص است در صورتي که ما فکر ميکنيم مثلاً با ولخرجي محبوبيت بدست ميآوريم. در زمان طلبگي با اينکه وضع خوبي هم نداشتم مهماندار شده و غذاي خوبي به آنها دادم، آنها هم خورند و گفتند: اين آخوندها اين پولها را از کجا ميآورند، من هم گفتم: بشکند دستي که از شما پذيرايي کرد. چون من خواستم از راه کباب، محبوبيت بدست آورم و چنين کسي را مردم هم کبابش را ميخورند و هم به او فحش ميدهند. فکر ميکنيم اگر خانه را لوکس بسازيم، محبوب ميشويم مردم ميبينند و صوت ميکشند و ميگويند: بيت المال را بالا کشيده. از نظر قرآن محبوبيت اين است که کدخدا را ببين ده را بچاپ. يعني خدا را ببين دل را بچاپ. قرآن ميفرمايد: «مَحَبَّةً مِنِّي» طه/39 محبوبيت از جانب من است. فرعون زماني که صندوقي را که موسي در آن بود از آب گرفت – و درحالي که همه پسرهايي که متولد ميشدند را ميکشت و مادر موسي وقتي به حال موسي ترسيد خدا به او الهام کرد که او را در صندوق گذاشته و به رودخانه بيانداز- فرعون زماني که صندوق را باز کرده و نگاهش به موسي خورد، خداوند محبت او را در دل فرعون قرار داد. اشتباه ميکنند آنها که فکر کي کنند محبوبيت داماد و عروس با خانه و ماشين و پول و جهازيه است. آنقدر افرادي هستند که همه چيز آنها جور و آماده است ولي با هم خوب نيستند و به عکس ممکن است هيچ نداشته باشند ولي با هم خوبند. قرآن ميفرمايد: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» روم/21 قرار دادن مهر و محبت بين زن و مرد، کار خداوند است. قرآن ميفرمايد: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» ابراهيم/37 خدايا تو قرار بده دل مردم را به سوي مکه. و گرنه سرزمين داغ و چند سنگ سياه چقدر خوشگل است که انسان پول بدهد و 12 سال در نوبت باشد. اين به خاطر اين است که ابراهيم خدا را ديده. عزت را اينگونه از خدا بخواهيد که در دعاي و زيارت امين الله آمده: «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِكَ رَاضِيَةً بِقَضَائِكَ مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ أَوْلِيَائِكَ مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِكَ»(كاملالزيارات، ص39) انسان ميخواهد محبوب شود ولي راه آن، خداست. ولي آنها به خود متکي شدند که گفتند: «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» يوسف/8، «عُصْبَةٌ» به چيزهايي ميگويند که شبکه وار در هم است، تشکيلات جوش خورده و بتون آرمهاي شده. ما تشکيلاتي هستيم و بايد محبوب باشيم، راه محبوبيت را از تشکيلات ميخواستند. بعد گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ» پدر ما در گمراهي آشکار است.
خطر حسادت تا آنجاست که: 1- ابوت(پدر بود) 2- اخوت(يوسف برادر بود) 3- نبوت(پدر پيامبر بود) اما همه را فراموش کردند. يعني هر وقت حسادت گل کرد، آدم نه پدر را ميبيند و نه برادر را ميبيند و نه پيامبر را ميبيند. حسادت چيست؟ يعني نخواسته باشد که مردم خوبي داشته باشند. نميگويد: خدايا به من هم بده، بلکه ميگويد: خدايا از او هم بگير. اما غبطه يعني: خدايا او دارد به من هم بده، او مسجد ساخته، الحمد الله خدايا به من هم توفيق بده مسجدي بسازم. دو علامت براي حسود:
الف- نيش ميزند تا خوبي ديگران را خراب کند. تا ميگوئيم چه مقاله خوبي، ميگويد: از روي کتاب نوشته. ميگوييم: چه غذاي خوبي پخته، ميگويد: او را کمک کردهاند، ميگوييم: درسش خوب است. ميگويد: پدرش کمکش کرده. خوبي آنها را خراب ميکند. ب: يا چيزي از کمال خود ميگويد تا کمال او را از بين ببرد.
تاريخ حسادت: 1- آدم و ابليس: خداوند فرمود به ملائکه که بر آدم سجده کنيد. همه فرمانبرداري کرده و سجده کرده به غير از ابليس که مغرور شده و حسادت ورزيد. 2- هابيل و قابيل: حضرت آدم دو فرزند داشت يکي به ديگري حسادت ورزيد. 3- اهل کتاب و مسلمانها: قرآن ميفرمايد: «ودَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً» بقره/109 کفار از روي حسادت، دوست دارند بعد از ايمان آوردن، شما را از ايمان برگردانند. بعد از اينکه شما دست در دست امام(خميني ره) گذاشته و شاه را بيرون کرديد و آمريکا را خوار کرديد، دوست دارند دست از انقلاب برداريد. چون او ميداند تا شما دست در دست امام(خميني ره) داريد، او ميفرمايد: آمريکا هيچ غلطي نميتواند بکند. آنها ميخواهند سوزن و نخ را از هم جدا کننند و اگر جدا شد چيزي را نميدوزد و کارآيي ندارد. 4- حسادت بني اميه به اهلبيت عليه السلام: معاويه ميگفت: من نميتوانم تحمل کنم، جگرم ميسوزد. که نام پيامبر صلي الها عليه و آله و سلم در اذان روي منارهها هست ولي از ابي سفيان نام و نشان و خبري نيست. قرآن دارد که «بَلْ تَحْسُدُونَنا» فتح/15 اينها به من حسادت دارند. اين تاريخ حسادت بود و ديديم که چه بلاها که به سر ابليس و قابيل و. . . آمد.
در مورد حسادت چند تا نکته وجود دارد:
الف) انسان حسود با خدا دعوا دارد: يعني ميگويد: چرا خدا به او داده و به من نداده؟ يعني آدم حسود با خدا طرف است نه با آن شخصي که به او حسادت ميورزد.
ب) حسادت ما نقشي ندارد. ما اگر از حسادت بسوزيم و آب شويم چيزي را کم و زياد نميکند و خدا آن نعمت را از او نميگيرد. بسوزيم و بسازيم فايده ندارد(يکي خوشگل است حال شما سرت را به ديوار بزن او که زشت نميشود) يعني حسود خودش را آب ميکند. حسادت چيزي به ما اضافه نميکند.
ج) آدم حسود بد عاقبت است.
د) آدم حسود غمگين و زندگي تلخي دارد. حالا ادامه آيه، يعقوب يوسف را دوست داشت به دو دليل: يا سنش کمتر بود، يا به خاطر کمال.
سوال: فرق تبعيض و تفاوت چيست؟
جواب: من امسال مخصوصاً به خاطر اينکه يک جايي 30 تا سوال پخش کرده بودند که عقايد بچهها را رو به هم ميريخت. جواب بعضي شبهات را ميخواهم بدهم، شبهه مثل نارنجک در کليه بچهها منفجر ميشود و ما بعضي را جواب ميدهيم.
در اسلام تفاوت هست و اين عدل است ولي تبعيض که ظلم است وجود ندارد. تفاوت يعني با دليل فرق ميکند ولي تبعيض يعني بدون دليل فرق ميکند. مثال: انگشتها تفاوت دارند، ولي اين تفاوت خوب است چون اگر انگشت شصت کمي بلندتر بود شما دگمه يقه را نميتوانستي ببندي. اگر همه انگشتها بلند و مساوي بود بسياري از کارها را نميشد انجام دهيم، بيل نميشد به دست بگيري، نميشد آمپول بزني يا پيچ گوشتي به دست بگيري، تمام فن و حرفهها در همين تفاوت است. مثال: استاد به يکي نمره 16 و يکي 20 ميدهد و اين دو نمره تفاوت دارد ولي معلم عادل است چون دليل دارد. مثال: پزشک در نسخه دادن بين مريضها تفاوت ميگذارد يکي قرص و يکي آمپول ميدهد ولي عدل است. تبعيض در صورتي است که دو چيز صد در صد مثل هم باشند ولي فرق ميگذارد، اين خلاف و گناه است و ممنوع. مثال: براي بچهها يکي لباس کوچک و براي ديگري لباس بزرگ، اين عيبي ندارد چون دليل داريم و يکي کوچک و يکي بزرگ است. تبعيض و تفاوت گاهي قاطي ميشود مثل بعضي عوام که دو شاخ برق را به تلفن و تلفن را به برق ميزند. و لذا ميگويد: خدايا چرا او اينگونه و من فلان؟ چون او درس خواند و تو عياشي کردي، او سيگار نکشيد تو کشيدي، تو در رانندگي دقت نکرده و او کرد، او مال مردم را نخورد ولي تو چاپيدي، مشتريهاي او زيادتر چون خوش اخلاق و تو بد اخلاق هستي. مريدهاي او زيادتر است چون او آخوندي است که به درد مردم ميخورد و تو انگار عصا قورت دادهاي، بخند. بعضيها خوش اخلاق هستند لذا مساجدشان شلوغ است و بعضي مثل اينکه يک ساعت ديگر ميخواهند او را اعدام کنند. اگر به او سلام کني، با زور جواب ميدهد، خوب بخند، براي تفاوتها با خداوند دعوا نکنيد، بنشينيد و راز آن را کشف کنيد. قرآن ميفرمايد: بعضي زود مطالب را به خدا بر ميگردانند که: «رَبِّي أَكْرَمَنِ» فجر/15، «رَبِّي أَهانَنِ» فجر/16، خدا مرا گرامي داشت يا خدا مرا اهانت کرد. خير: «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ» فجر/17 سال گذشته به تو داديم و تو حق يتيم را ندادي لذا از تو گرفتيم. قرآن: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» رعد/11. دست به دست هم به همراه امام(خميني ره) که شديد توانستيد شاه را بيرون کرده و زير بار آمريکا هم نرفتيد، اما بعد از هم جدا و روزنامهها به هم پريدند و فحش و ناسزا گفته، خطوط زياد شد، الان اگر مثل آن زمان نبوده و دشمن حمله کند شکست ميخوريم. (چنان بوديم، بوديم آنچنان – چون چنين گشتيم، گشتيم اينچنين.) پس تبعيض ظلم و تفاوت حق است، و در داستان يوسف علاقه حضرت يعقوب به يوسف عليه السلام به علت کمالاتي که در يوسف بود حق بود و نه تبعيض. يوسف عزت را از خدا ميخواست و بچهها عزت را از يوسف. ميگفتند: ما براي خود باندي هستيم يکي محبت را از خدا و يکي از باند و حزب ميداند. خدايا: هر چه به عمر ما اضافه ميکني توفيق فهم و عمل و تقوا، اخلاص و عمق و رشد و عبادت و تحصيل و خدمت به همه ما مرحمت بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»