وقتی به مرخصی می آمد. به د یدن خانواده های شهدا می رفت و به سر کشی از مجروحان و جانبازان می پرداخت. شب ها خیلی دیر به منزل می آمد. وقتی به او اعتراض می کردم که چرا د ر خانه نمی ماند، در جوابم می گفت:
شما بیایید مجروحین و جانبازان را ببینید که چطور جانشان را برای انقلاب و اسلام داده اند، آن وقت به من نمی گویید چرا در منزل نیستی. آقا مرتضی گه گاهی ما را به دیدن مجروحین و جانبازان می برد. اگر هم کسی برای تزریقات و پانسمان به خانه ی ما می آمد، از او پول نمی گرفت و می گفت:
صلوات بفرستی د و برای رزمندگان اسلام دعا کنید. بی بی منیره موسوی (همسر شهید)
آقا مرتضی به من می گفت:
اگر من شهید شوم، شما چه کار می کنید؟ من می گفتم: خدا نکند ما خانواده ی عیالباری هستیم و اگر شما شهید شوید، ما چه کار کنیم؟ او گفت: بگویید ان شا اﷲ چون من آرزوی شهادت دارم. دوستانم در نزدیکی من به شهادت می رسند، ولی من سالم هستم. معلوم است که گنهکارم و هنوز گناهانم پاک نشده است. دعا کنید که من شهید شوم. آخرین باری که به مرخصی آمد، با حال خاصی گفت: از من راضی باشید من این دفعه شهید می شوم. بعد از شهادتم فرزندانم را خوب تربیت کنید. بی بی منیره موسوی در طول زندگی مشترکمان که 12 سال طول کشید، صاحب شش دختر شدیم. هر وقت یکی از دختر ها به دنیا می آمد. آقا مرتضی خیلی خوشحال می شد و جشن می گرفت. وقتی دختر پنجمم به دنیا آمد، آقا مرتضی همه ی دوستانش را به خانه دعوت و با خوشحالی از آن ها پذیرایی کرد. مادرش وقتی این همه شاد مانی را دید، گفت: همسر شهید هر وقت که پدر می خواست به پادگان برود، به من توصیه می کرد که د ر کارهای خانه به مادرم کمک کنم. یک بار به من قول داد که اگر دختر خوبی باشم و مادر از من راضی باشد، برایم یک هدیه می خرد و از من پرسید که چه چیزی دوست دارم؟ آن طور که همرزمانش تعریف می کنند، نحوه ی شهادت مرتضی به این صورت بوده که در منطقه ی اشنویه، مرتضی و یکی از پزشکان سوار آمبولانس شده و به پشت جبهه بر می گشته اند. در حین بازگشت دو نفر از رزکندگان را می بینند که در باتلاق گیر کرده اند و در حالی که دست و پا می زنند، کمک می خواهند، مرتضی خیلی سریع از آمبولانس پایین می پرد و برای نجات آنها به طرف باتلاق می رود. اما چیزی نمی گذرد که یک خمپاره به طرف او شلیک می شود و همه چیز به هم می ریزد. وقتی دکتر بالای سر او می رود، می بیند که بیهوش است و خون زیادی از بدنش رفته. چون د و سه روز قبل از این اتفاق چند واحد خون به مجروحان اهدا کرده بود، دیگر راهی برای نجاتش باقی نمی ماند. ساعتی بعد مرتضی جان به جان آفرین تسلیم می کند و به شهادت می رسد. همسر شهید |