از غروب آفتاب که پیاده ایستگاه حسینیه را ترک کردیم تا حالا که نزدیک دژ مرزی خرمشهر هستیم؛ دیگر نایی برای کسی نمانده است. گرمی هوا، مسیر طولانی و بار زیاد از یک طرف، گشتی های عراقی و التهاب شب عملیات از طرف دیگر، رمق برای بچه ها نگذاشته است. خصوصا اینکه راه را نیز گم کرده ایم و چند کیلومتر به دور یک دایره بزرگ گشتیم و از موقعیت مان خبر نداشتیم.
خدا خیر بدهد به آقا مهدی جانشین گردان که اگر نبود ؛ به این راحتی ها نمی شد راه را پیدا کرد . حالا با این وضع بی رمقی ، کندن سنگر کنار دژ ، کار بسیار سختی بود ، اما چاره ای جز انجامش نداشتیم .
هوا رو به روشنی می رود . عراقیها که از عملیات با خبر شده اند ، کامیون کامیون با سلاحهای فراوان به پیش می آیند و درگیری شدت می گیرد .
آقا مهدی فریاد می زند : کسی بیکار نباشد ؛ تیر اندازی کنید و خودش مثل شیر می آید به چند تا از سنگر ها سر می زند و موشکهای آرپی جی را بر می دارد . به سراغ سنگر من هم می آید تا آرپی جی را از من بگیرد ، ولی تا پایش را بالای سنگر گذاشت دیدم چه خونی از ساق پایش سرازیر است .
گفتم : آقا مهدی پایت تیر خورده !
گفت : می دونم !
گفتم خونریزی شدید است !
گفت: الان نیم ساعته این طوره .
گفتم : پس چطور راه می روی ؟
با لبخند گفت : شاید مثل حضرت علی .
بعد هم بلند شد و آرپی جی را آماده کرد و به سمت تانک عراقی شلیک کرد …
همه بعد از اصابت موشک به تانک تکبیر گفتیم و این صحنه استواری فرمانده ما، مقدمه حمله جانانه بچه ها شد. انگار بچه ها چند روز است که استراحت کرده اند با روحیه ای شگفت و توانی بالا همچون “آقا مهدی نصر” به دل دشمن زدند!
خط که آرام شد آقا مهدی دیگر خونی نداشت که در رگهایش جاری باشد و به ملكوت پرواز كرد.
هوا رو به روشنی می رود . عراقیها که از عملیات با خبر شده اند ، کامیون کامیون با سلاحهای فراوان به پیش می آیند و درگیری شدت می گیرد .
آقا مهدی فریاد می زند : کسی بیکار نباشد ؛ تیر اندازی کنید و خودش مثل شیر می آید به چند تا از سنگر ها سر می زند و موشکهای آرپی جی را بر می دارد . به سراغ سنگر من هم می آید تا آرپی جی را از من بگیرد ، ولی تا پایش را بالای سنگر گذاشت دیدم چه خونی از ساق پایش سرازیر است .
گفتم : آقا مهدی پایت تیر خورده !
گفت : می دونم !
گفتم خونریزی شدید است !
گفت: الان نیم ساعته این طوره .
گفتم : پس چطور راه می روی ؟
با لبخند گفت : شاید مثل حضرت علی .
بعد هم بلند شد و آرپی جی را آماده کرد و به سمت تانک عراقی شلیک کرد …
همه بعد از اصابت موشک به تانک تکبیر گفتیم و این صحنه استواری فرمانده ما، مقدمه حمله جانانه بچه ها شد. انگار بچه ها چند روز است که استراحت کرده اند با روحیه ای شگفت و توانی بالا همچون “آقا مهدی نصر” به دل دشمن زدند!
خط که آرام شد آقا مهدی دیگر خونی نداشت که در رگهایش جاری باشد و به ملكوت پرواز كرد.
رضا قاسمی