ستادكل نيروهاي مسلح ” كميته جستجوي مفقودين”
نام كتاب: پرواز دل “شهيد جلال شعباني”
تهيه و تنظيم: بهزاد پروينقدس
طرح جلد و عكسها: مؤسسه فرهنگي و هنري شهيد هاتف تبريز
ناشر: ستادكل نيروهاي مسلح “كميته جستجوي مفقودين”
چاپ دوم: شهريور 78
تيراژ: 3000جلد
حروفچيني: موسسه طريق
ليتوگرافي: رنگين، آذرفام
چاپ: كيهان. تبريز
پيام سردار باقرزاده
بسمه تعالي
زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهدا به عنوان بزرگ حماسهسازان عرصههاي انقلاب اسلامي و الگوهاي عملي در پيروي از خط نوراني انبياء و اولياء خدا همواره از وظايف اساسي رهپويان طريقت عشق و هدايت است. چراكه نظاره بر خطوط نوراني زندگاني سراسر حماسه و ايثار آن عزيزان همانند نظر كردن بر ستارگان نوراني در دل شب ظلماني است كه رهجويان را به سر منزل مقصود هدايت ميكند.
ياد و خاطره شهيدان، آن لنگرهاي با ثبات كشتي انقلاب، آن معاملهگران بازار عشق، آن رودهاي خروشان خراميده بر پهندشت صفا، همانهايي كه به درياي كرامت و رضوان الهي واصل شدند. آن رادمرداني كه در عهد با خداي خويش صادق و چون كوه، عزمي استوار داشتند. آنهايي كه حيات جاودانه را در فناء فيالله ميديدند. همانهايي كه در نزدشان يكدم با خدا بودن به تمامي دنيا و مافيها ميارزيد و در راه كسب رضاي او از هر آنچه خودي و خودخواهيها بود بريده بودند. همانهايي كه دريچه ورود به آسمان قرب را خوب شناختند و به سوي آن پرواز كردند و اوج گرفتند و ما زمينيان را رها كردند و رفتند. همواره به عنوان يك وظيفه اساسي براي همه كساني كه از قافله شهدا بازماندهاند تجلي مييابد. فلذا بر ماست تا در بزرگداشت يكي از آن جلوههاي نوراني حق، يعني شهيد عزيز تفحص “جلال شعباني” ياد و ذكري داشته باشيم.
جلال شعباني از جمله بسيجيان مخلص وگمنامي بود كه هيچگاه بر او اين تصور كه چون اكنون جنگ تمام شد، پس بايد به سوي غنائم شتافت حاكم نشد. او كه با وجود قبولي در دانشگاه، ستاره اقبالش در طي مدارج علمي طلوع كرده بود؛ خورشيد حيات ابدي خويش را در ميدان جنگ جستجو كرد و دل و جان خويش را به راه ديگري هديه برد تا به رمز جاودانگي لالهها پي ببرد. از اين رو، او ماهها در ميادين مين سومار و مهران، ترس را مغلوب خود كرد تا راه و رسم جوانمردي و فتوت آشكار شود. او كه در پي پروانههاي عاشق نور تا به قلاويزان هجرت كرده بود، بيآن كه پرواي سوختن داشته باشد، در طلب نور، چون ديگر پروانهها سوخت وجسم و جان خويش را در راه جستجوي جويندگان حق فدا كرد؛ تا اين پيام براي هميشه تاريخ بماند كه: حيات معنوي و انساني هر ملتي به ميزان و محتواي حماسه هاي آنها بستگي دارد و در اين طريق نبايد از فداكردن حيات دنيوي خويش هراسي به خود راه داد. يادش به خير و راهش پر رهرو باد.
سرتيپ2 پاسدار ميرفيصل باقرزاده
مسئول كميته جستجوي مفقودين
ستاد كل نيروهاي مسلح
17/9/76
مقدمه
آفتاب شهادت غروب كرده و شفق رنگ باخته است، مهتابِ جانبازي نيمهجان شده و ستارگان جراحت كمسو گشته و با ظلمت آسمان در نبردي سرد بهسرميبرند. زمين را تب گناه گرفته و زمانه در شعلههاي سركش بيمهري ميسوزد، دستهايمان دارند سمت بهشتي قنوت را فراموش ميكنند، لبهايمان كمكم عطر صلوات را از ياد ميبرند و هر لب كه از عشق ميگويد و خود را با رايحه تكبير متبرك ميسازد، دوخته ميشود. سخن عشق گفتن قليل شده و عشق سخنگفتن كثير، خزف بر لعل پيشي گرفته و تغابن مفهوم خود را از دست داده است.
هر دلي كه عاشق است، با تير تهمت مجروح ميشود و هر سري كه سودايي معرفت خدا اهلبيت (ع) ميشود به بالاي دار افترا و بهتان سپرده ميشود. غريبغوغايي است و عجيب طوفاني.
سپاه شب با چكمههاي سياه خود بر بسيط روشن زمين رژه رفته و وجود نازنين نور را لگدمال ميكنند و در حسرت دسترسي به خورشيد در تلاشند تا به زعم خود فتيلهاش را پايين بكشند.
سجادهها در انزواي غريبي ميسوزند و افقهاي عطرآميز رحمت و رأفت ابراندود ميشوند. مسجدها در كوچهپسكوچههاي فراموشي و پيچوخمهاي انزوا و معصوميت ماندهاند، سكوت بر گستره شهر سايه گسترده است.
كفشهايمان انگار راه مسجد را گم كردهاند و مأذنههاي شهادت از بلالهاي عشق تهي گشته است. مدينه فاضله دلها در حسرت زلال اَسْهَدِ بلال عشق، در سوز و گدازند تا باده شين شهادت (اشهد) را با ساغر سين بلال سر كشند. عينكهاي ضدآفتابمان ديگر مانع از رؤيت حقيقت شده است. گلبرگهاي ارزشمان را از دفتر ديروزمان كندهاند و روي آن معادلات ضدارزش امروزمان را نوشتهاند.
قداست عشق تهديد ميشود و فضيلت عرفان تخريب. آه چه غربت غريبي است برادر! چه روزگار عجيبي! باغ شهادت پاييزي شده و درختها فرصت تنفس ندارند. بهار دارد از كتيبه فصلها پاك ميشود. در برگريزان شهادت كه هيچ اميدي به رويش نيست، شقايقهايي ميدمند كه بعيد از تصورند و دور از محاسبه؛ اما هر محالي به دست دوست ممكن است و اينبار نيز تداخل فصل در فصل و در نهايت وصل در فصل.
آري تفحص بهاري است در پاييز شهادت كه گاهگاهي نسيم آن لاله ميپرورد و در روزگار غربت شهادت قربتي ايجاد ميكند. از قدح قربت كساني همچو (جلال شعباني) سيراب ميشوند كه در زمره تشنگان وصلند.
ـ در يك نگاه
ولادت: 1351 ـ همدان
نام: جلال
نام خانوادگي: شعباني ايل
ميزان تحصيلات: دانشجوي رشته حسابداري
سمت: بسيجي
مدت حضور در تفحص: بيش از سه ماه در مناطق عملياتي سومار ـ مهران
تاريخ و محل شهادت: 30/6/1374 در منطقه عملياتي قلاويزان مهران
علت شهادت: انفجار مين
محل دفن: باغ شهادت (گلزار شهداي همدان)
ـ زندگينامه
بسم ربالشهداء و الصديقين
جستجوگر نور، دانشجوي شهيد جلال شعباني در سال 1351 در روستاي آقتپّه نشر همدان ديده به جهان گشود. وي در سن 6 سالگي همراه خانوادهاش به همدان هجرت كرد.
تحصيلات ابتدايي جلال در دبستان شهيد موسوي و دوران راهنمايي تحصيلي وي در مدرسه شهيد خضريان سپري گشت. سپس تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان صدر ادامه داده و در سال 1371 موفق به اخذ ديپلم گرديد.
شهيد جلال شعباني از همان ابتدا فردي پرشور و فعال بود و همواره در جهت تزكيه نفس و تعالي روح خويش تلاشي پيگير داشت.
او چهرهاي شاداب و نوراني داشت و در برخورد با دوستان، صميمي و گرم بود. چهره گشادهاش در برخوردها محبوبيت خاصي در دوستان ايجاد نموده بود.
او يكبار در سال 66 به پادگان قهرمان همدان جهت آموزش نظامي اعزام شد ولي پس از اتمام دوره، به علت كمي سن از اعزام به جبههها ممانعت شد.
روح ايثارگر و متعالي جلال همواره در تكاپو بود و لحظهاي آرامش نداشت تا اينكه بعد از انجام خدمت سربازي، خود را براي كنكور و راه يافتن به سنگر دانش آماده ساخت و در اين راه نيز هميشه موفق شد.
از آنجا كه جلال سعي داشت در تمام سنگرها حضور داشته باشد در فاصله بين دو مرحله كنكور سال 74 توسط نمايندگي كميته جستجوي مفقودين ستادكل نيروهاي مسلح در همدان به قرارگاه غرب مستقر در ايلام و از آنجا به منطقه عمومي سومار اعزام شد و مجدداً براي شركت در مرحله دوم كنكور به همدان بازگشت و با موفقيت در اين آزمون، دوباره به سنگر تفحص برگشت. اگرچه يقين داشت كه در كنكور موفق شده است ولي گويي راه اصلي خويش را در تلاش مقدس براي يافتن پيكر مقدس شهدا و پيوستن به آنان يافته بود و سرانجام در گرماگرم ظهر پنجشنبه 30/6/74 چون سرورش امامحسين (ع) سر خويش را در راه خدا تقديم نمود و در برخورد با سيم تله مينوالمرا بازمانده از يزيديان عراق به ملكوت اعلا پيوست.
او را در حالي يافتند كه دست راست وي تنها عضو باقيمانده از بدنش بود به حالت احترام بر روي بدنش قرار گرفته بود.
آري او با احترام به مولا و مقتداي خود ـ حضرت اباعبدالله الحسين (ع) به محضر ربوبي شتافت و با خون سرخ خويش، بار ديگر مشام عاشقان شهادت به عطر دلانگيز روحبخش شهادت را معطر نمود.
روحش شاد و راه مقدسش پر رهرو باد.
پاي صحبت پدر شهيد
بسماللهالرحمنالرحيم
ـ تمام اعمال و رفتار جلال، از دوران كودكياش در چارچوب قوانين اسلامي بود و تقيّد به مسائل اسلامي و قرآني از بدو تولد در وجودش نهفته بود. موردي را سراغ ندارم كه در خصوص رعايت وقت نماز و يا ديگر كارهايش به او تذكري داده باشم. چهبسا كه او با صغر سنياش نسبت به مسائل اسلامي پايبندتر از ما بود.
در يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان كه در يك پروژه ساختماني كار ميكرديم مهندس ناظر پروژه كه دستهايش در جيبش بود قدمزنان به طرفم آمد و گفت: «ببينم! توهم روزهاي؟» چون منظور او را فهميده بودم به جلال كه در حال آوردن كيسه گچ بود اشاره كرده و گفتم: «نه تنها من بلكه پسرم نيز روزه است.»
مهندس نيشخندي زد و در حاليكه دستش را به پشت جلال ميكوبيد با حالتي تمسخرآميز گفت: «پسرجان! اينقدر خودت را اذيت نكن، برو روزهات را بخور گناهش كردن من.»
جلال كه آنوقت 13 سال بيشتر نداشت بلافاصله برگشت و گفت: «آقاي مهندس! گمانم شما در تحمل گناهان خويش به زحمت بيفتيد، حال آن كه قصد داريد گناهان مرا هم به گردن بگيريد.»
مهندس كه انتظار چنين جوابي را نداشت سرصحبت را عوض كرد و از آنجا دور شد.
ـ ظرافت خاصي بر اعمال و رفتار او جاري بود. هميشه سعي داشت با منطق و عطوفت با مسائل برخورد كند. وقتي به بچهها اصرار ميكردم تا در جلسات قرآن شركت كنند مانعام ميشد و ميگفت: اصرار باعث ميشود تا بچهها از قرآن جري شوند، بايد خودشان با تمايل خويش در اين جلسات شركت نمايند.
و يا وقتي موقع كار روي پروژههاي ساختماني، همسايهها وسايلي را از ما ميخواستند و ما از دادن آن امتناع ميورزيديم، مذمت ميكرد كه چرا فلان چيز را نداديد در حاليكه او الان مستأصل است و اين اخلاق او نشان از بيتفاوتياش نسبت به امور دنيوي بود. و هر ازگاهي توصيه ميكرد: “مبادا اين چندروز دنيا را محكم بچسبيد، تا ميتوانيد به نيازمندان كمك كنيد و از آزار و اذيت ديگران بپرهيزيد.”
ـ خصوصيات اخلاقي خيلي بارزي داشت. هيچوقت در خواستههايم از او جواب سربالا نشنيدم، و اگر كاري ميخواستم كه از عهدهاش خارج بود، سرش را پايين ميانداخت و به تمام گفتههايم گوش ميكرد، سپس با دليل و برهان علت عدم امكان كار را به مادرش توضيح ميداد.
ـ زماني كه در پادگان امام حسين(ع) مشغول خدمت سربازي بود، با اين كه ميتوانست به راحتي شبها در آنجا بخوابد اما اين كار را نميكرد و هر شب به خانه ميآمد و صبح زود ميرفت. وقتي سرزنشش ميكردم ميگفت: در پادگان دلم ميگيرد و آرزو ميكنم كه در جبهه باشم. اصرار او به مسئولين به حدي رسيد كه او را به منطقه سرپل ذهاب در گيلان غرب منتقل كردند.
ـ مشكل ميتوانستي شبي را پيدا كني كه صداي گريههاي او در نماز شبش در فضا نپيچد. وقتي علت اين همه گريه را ميپرسيدم ميگفت: سخن گفتن با خداي خويش را با اشك ديده دوست دارم.
در شبهاي سرد زمستان جهت شركت در نماز جماعت مسجد ميرزاتقي، مسافت زيادي را ميپيمود، در حالي كه در نزديكي منزل ما هم مسجد بود اما ميگفت: اقامه نماز در آنجا برايم دلچسبتر است و نيز موعظههاي امام جماعت مسجد. مراسم دعاي كميل، دعاي ندبه و زيارت عاشورا از جمله مراسمهاي مورد علاقه و دائمي او بودند.
ـ تازه از دانشگاه در رشته حسابداري قبول شده بود و اين بهانهاي بود تا او را به ماندن و ادامه تحصيل وادار كند اما حريفاش نبودم، ميگفت: بايد بروم منطقه، تسويه كنم و بعد بيايم. اما آن زمان ما نتوانستيم اين «تسويه» او را تفسير كنيم.
گفتم: باش تا يك گوسفند قرباني كنيم بعد برو. گفت: مگر ميخواهيد گوشت آن را بدون حضور من ميل فرماييد. خلاصه هر بهانهاي تراشيدم، جوابهاي او كارسازتر بود.
ـ دو ماهي ميشد كه در گروه تفحص فعاليت ميكرد اما ما بيخبر بوديم. فكر ميكردم كه در كارخانه پلاستيك سازي پدر دوستش كار ميكند اما بعد فهميديم كه در منطقه مهران با گروه تفحص مشغول تجسس پيكر مطهر شهداء است.
اعمال و رفتار او نشاني از ماندن نداشت و جذبههاي دنيا هم نتوانستند راه آسماني را بر او تنگ كنند.
ـ در مراسم سوگواري تمام شهداي مطهر حضور مييافت و عكس يا اعلاميه آنها را به منزل ميآورد و در ديوار اتاقش نصب ميكرد.
شبها با دوستانش به باغ بهشت (گلزار شهداء) ميرفت و در قطعه شهداء در قبرهاي خالي ميخوابيد و از دوستانش خواهش ميكرد تا سنگها را روي قبر بگذارند، آنگاه با خداي خويش به راز و نياز ميپرداخت و با اينكار حضور در پيشگاه الهي را تجربه ميكرد.
جلال از حيث مادي هيچ كمبودي نداشت تا محرك او در رفتن به جبهه باشد. و تنها كمبود جلال “وصال” بود كه آن را هم با شهادتش تكميل كرد. وقتي شهيد شد، تنها تكه كاغذي از خود برجاي گذاشت كه: راه شهادت هيچگاه بسته نيست بلكه ما هنوز لايق آن نشدهايم و در صورت رسيدن به اين مقام عظيم “پرواز” به آساني ميسر خواهدشد.
ـ در خاتمه به تمام عزيزان به خصوص مسئولين عرض ميكنم مواظب باشند كه خون شهدا پايمال نشود و بدانيد كه اگر خداوند ياري نكند و اگر شهدا مدد نكنند ما در لجنزار دنيا غوطهور ميشويم.
یک دیدگاه
محسن
خيلي خوب بود
خوشحال ميشم به وب من هم سر بزن