گرمای منطقه ، طاقت همه بچه ها را گرفته بود ، از سر و صورت و دست و پای همه عرق می ریخت . در این هوای تنوری ، امدادگرها مشغول بازرسی نهایی کوله های خود ، برای ادامه عملیات بودند . کلمن آب هر چند دقیقه پر و خالی می شد . هر که داخل سنگر می آمد ، یکی دو تا ، لیوان آب یخ می خورد …
رو ح الله مسوول دسته که برای هماهنگی و فراهم کردن وسایل ، زیر تیغ آفتاب رفت و آمد مي كرد، وارد سنگر شود ، صورتش قرمز شده است و از گردن و پیشانی و انگشتان دستش عرق می چکد . به او می گویم : روح الله بیا یک لیوان آب بخور تا گرما زده نشوی !
می گوید : نمی خواهم .
می گویم : هوا گرم است صورتت سرخ شده ، زیاد عرق کرده ای ، این آب را بخور ! روح الله دوباره به بیرون از سنگر می رود ، پس از مدتی خبر می رسد روح الله خادمی شهید شد و من به یاد لب تشنه اش می افتم .
محسن فرقانی