نماز ظهر در تابستان گرم اردوگاه شهید عرب را حاج آقا سلام داد . تعقیبات شروع شد .
پنج، شش صدای خفیف اما سنگین اصابت گلوله بلند شد، همه در صف نماز به یکدیگر نگاه می کردند .
فاصله که تا خز خیلی زیاد بود ، پس این صدا چی بود ؟… نماز ظهر در تابستان گرم اردوگاه شهید عرب را حاج آقا سلام داد . تعقیبات شروع شد .
پنج، شش صدای خفیف اما سنگین اصابت گلوله بلند شد، همه در صف نماز به یکدیگر نگاه می کردند .
فاصله که تا خز خیلی زیاد بود ، پس این صدا چی بود ؟…
چند نفر از بچه ها که برای دیده بانی رفته بودند خبر آوردند که دود غلیظ سفید رنگی در چند کیلو متری بلند شده است .
با قد قامت الصلاة حواس ها مجددا به نماز جمع شد . رکعت سوم که که تمام شد صدای آمبولانس ها در همه جای مقر پیچید . نماز عصر را سلام دادیم و به بیرون از نماز خانه دویدیم . چندین وانت و آمبولانس ، نزدیک اورژانس ایستاده و پشت سر هم ماشین پر از مجروح به سمت اورژانس می آمد! فاصله بین نماز خانه تا محوطه اورژانس را نفس زنان دویدیم و با صحنه وحشتناکی مواجه شدیم ،
تعداد زیادی رزمنده ، زیر آفتاب خوابیده بودند و به خود می پیچیدند . از دهانشان کف زیادی بیرون می آمد .
بچه های اورژانس همه مشغول کارند ، یکی آمپول می زند ، یکی تنفس مصنوعی می دهد ، یکی کف از دهان بیرون می کند و …
لحظه به لحظه بر تعداد مجروحان شیمیایی افزوده می شود . باید هنگام راه رفتن مواظب باشیم که پا روی مجروحان نگذاریم . لباس های آلوده مجروهان را در آوردند … پزشک اورژانس برای آخرین بار علایم حیاتی رزمندگانی را که تا چند لحظه قبل به هزار زور نفس می کشیدند، بررسی می کند و بعد از اطمینان از منفی بودن علایم حیاتی ، اجساد را به وانتی منتقل می کنند تا به سرد خانه فرستاده شود!
مرتضی مساح