بسمه تعالی
معمولاً انسانهای بی ریا و مخلص نیاز به پرسش و پاسخ ندارند به محض دیدنشان جواب سئوال را می گیری که او چگونه حرکت می کند؟ چگونه حرف می زند؟ با بچه ها انس می گیرد؟ چگونه از درونش اطرافیان را با خبر می کند؟
با لباسی خاکی و با لبانی خشک و با قیافه ای بسیار عارفانه و عاشقانه دفترچه اش زیربغلش بود و به طرف پل شناور جزیره و هورالعظیم که در حال اجرا وابتدای کار بود حرکت می کرد در یک لحظه جلوی نیسان گل آلود ما را گرفت و گفت یاران دین خدا و سربازان مخلص خمینی عزیز، جا دارید مرا ببرید قیافه اش نشان از اخلاص او را می داد تا سوار شد گفت جا دارد دوباره بگویم در بهار آزادی جای شهدا خالی یک دفعه جا خوردم به او گفتم شما شاعری گفت: گاهی یک بیت می گویم تا خدا با اشعارم مرا یاری کند و من هم بنده شکر گذاری باشم و خدا را یاری کنم من که او را نشناخته بودم گفتم مگر خدا هم از ما یاری می خواهد گفت یک لحظه نگاه به عاشورا و کربلا بکن آنجا خدا از امام حسین یاری خواست و امام حسین هم خدا را یاری کرد تا امروز دین خدا زنده است در خرداد ۴۲ بعد از ۱۴ قرن دوباره این خدا یاری طلبید و خدا با زبان بی زبانی گفت دین مرا یاری کنید از بین بندگانش فردی به نام خمینی سکوت را حرام دانست و به یاری دین خدا حرکت کرد و روزی در پای منبرش در مدرسه فیضیه قم بودم وقتی دیدم او با گریه فریاد می زند ای علمای اسلام، اسلام را یاری کنید ای مسلمانان جهان دین خدا را یاری کنید اسلام در خطر است حکومت شاه در حال فروپاشی دین خداست من هم در پایان سخنرانی امام به شعر آمدم و گفتم:
پیام مردم ایران در این زمان این است سکوت درباره ظالم خلاف آیین است
چو دید عکس خمینی به خویش گفتا شاه کسی که کاخ مرا زیرو رو کند این است
فوراً ماموران ساواک ریختند مثل گرگهای گرسنه مرا گرفتند و تا ۱۵ روز زیر شکنجه دمار از روزگارم درآوردند و تا حد اعدام حکم صادر کردند.
شهید حاج عباس کریمی که در محضرش بودیم گفت اسم شما چیست؟ و از کجا آمده ای ؟ و برای چه کار ؟ شاعر توانا تا لب به سخن درآورد و گفت من ژولیده نیشابوری هستم ما همگی خوشحال شدیم و حاج عباس کریمی که معاونت لشکر ۲۷ محمدرسول الله را عهده دار بود به ژولیده گفت ما دوست داریم در جوار شما باشیم استاد گفت من از خدا خواسته ام در جوار یاران مخلص خمینی باشم.
من که خبرنگار بودم و دنبال سوژه می گشتم به وی گفتم چند خاطره شیرین برایمان بگو گفت خاطره که فراوان است ولی دو خاطره شیرین شیرین می گویم اولین خاطره شیرین من همان دوبیت شعر پای منبر امام در مدرسه فیضیه بود دومین خاطره در فرودگاه مهرآباد که تا دست امام را بوسیدم خطاب به ایشان گفتم در بهار آزادی جای شهدا خالی که تا امام شنید اشک چشمان مبارکش را حلقه زد. او چرا هیچ وقت نگفت من جانباز هستم من با ترکش دشمن و بمب شیمیایی صدامیان مجروح شدم چرا ؟
استاد حسن فرح بخشیان متخلص به ژولیده نیشابوری روز جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۲۰ از پدری مخلص و کشاورز به نام محمد اسماعیل و از دامن پاک مادری به نام زیبا چشم به جهان گشود و در سن ۴ سالگی به همراه پدرش وارد مکتب خانه استاد شاکر و تا ۷ سالگی از محضر استاد بهره مند شد در این سن وارد مدرسه و در سن ۱۲ سالگی به خاطر عشق وافری که به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت شعر را اینگونه آغاز کرد خودش می گوید
در مسجد محل مداح در حال شعر خواندن بود که ضمن علاقه به اشعارش متوجه شدم اولاً اشعارش آنگونه ای که باید و شاید در شأن اهل بیت نیست و ثانیاً چند غلط در اشعارش به وضع شعر لطمه وارد می کرد از خدا خواستم لیاقت شعر را به من بدهد در همان شب خانم محجبه ای را دیدم که مرا را به اسم صدا زد و گفت حسن شعر بگو گفتم بلد نیستم گفت بگو
این حسین کیست که در دریای خون شناور است
مگر او عزیز پیامبر و زهرای اطهر است
تا از خواب بیدار شدم مثل اینکه از مادرم که متولد شدم شاعر بودم شعر را در مدرسه آغاز کردم و سرکلاس شعر خواندم از معلمم جایزه گرفتم در سال ۱۳۶۴ در حال عبور از جاده سوسنگرد او را در میعادگاه شهید چمران زیارت کردم گفتم
استاد سخن چه باصفا می آید از محضر یار باصفا می آید
خندید و گفت دیروز در پای میز قاضی شعر گفتم امروز برای شما می گویم گفتم مگر باز هم شما را می گیرند گفت نه دیروز یعنی سال ۱۳۵۶ وقتی قاضی زیادی از پادشاه و فرعون زمان خیال بافی می کرد به او گفتم
نزد حق هر لحظه ای از عمر ما داردحساب هر عمل کردی برای خود جدا دارد حساب
آنقدر میزان عدل داوری باشد دقیق ذرت المثقالی از اعمال ما دارد حساب
وقتی دو بیت شعر را گفتم قاضی چون جوان بودخطاب به من گفت وقتی دنبال یک نفر حرکت می کنی باید فکر این روز هم باشی فوراً به او گفتم او یک نفر نیست او تجسم عینی اسلام و دین محمد است و من به شما با چند کلمه شعر حرف می زنم
در امور خیر شور نوجوانی بهتر است خیر اگر منجر به شر شد ناتوانی بهتر است
گرچه امداد ضعیفان آشکارا عیب نیست این عمل را گرکند انسان نهانی بهتر است
خشک مغزان تن به بار ذلت می دهند مرگ با عزت تو را از زندگانی بهتر است
استاد ژولیده شوریده دل در زندان قصر هم مسیر ابوذر زمان بوده که این لقب را او برش نهاده که تو ژولیده شوریده پاره لباس و اینجا کجا ؟
او در سال ۱۳۴۱ به سفارش پدر و مادرش با خانم زهرا سلطان دختر دایی اش ازدواج می کند و پس از ۱۱ ماه زندگی اولین شلاق دژخیمان رژیم را درب خانه اش در حضور همسرش به جان می خرد و زندان رفتنش آغاز و تا روزهای آخر حکومت پهلوی خائن حدود ۴ سال به صورت پراکنده در سیاه چالهای زندان خصوصاً زندان قصر، اوین و کمیته ضدخرابکاری ساواک (زندان اسرائیلی و انگلیسی شهربانی سابق) به سر می برد در اواسط سال ۱۳۶۵ بعد از عملیات کربلای ۵ در صحرای شلمچه برای چندمین بار او را زیارت کردم باز دفترچه اش زیربغلش و در حال شعرگفتن و گریه کردن بود اینجا چه خبر ؟ گریه امانش را بریده بود و با فریاد گفت مثل اینکه خداوند می خواهد مرا بیشتر از گذشته امتحان کند امروز ۴۵ روز از مفقود شدن فرزندم داود می گذرد او فعلاً جسمش مفقود شده باید خودم را برای سالیان دراز و طولانی آماده کنم که بفهمم بقیع و قبر فاطمه زهرا(س) کجاست در آخرین مرحله قاضی زندان قصر گفت: حکم تو خیلی سنگین است باید نادم بشی و یا پارتی بتراشی و یا منتظر حکم اعدام خود باشی با یک لبخند به قاضی گفتم:
وه چه بدبخت است آنکه بنده زر می شود بنده زر هرکه گردد خصم داور می شود
اختیار نیک و بد را حق به دستت داده است هرچه می خواهی بکن چون ثبت دفتر می شود
پاسگاه زید زیارتگاه رزمندگانی بود که وارد منطقه می شدند و یا خارج از منطقه می رفتند با وانت سردار مصطفی در حرکت بودیم در یک لحظه چشمم به استاد ژولیده افتاد او را سوار کردیم فوراً گریه اش گرفت گفت ایام فاطمیه فرا رسیده و ما اندر خم یک کوچه ایم با همان حالت گریه و زاری گفت: زبان حال اولین مظلوم عالم که گفت:
یار من رفت و به من شکوه زاغیار نکرد بامن سوخته درد دل اظهار نکرد
از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت گله از سوز دل سینه مسمار نکرد
آخر این درد مرا می کشد ای مرگ بیا که زمن خواهشی آن یار وفادار نکرد
آن یار سفر کرده در شأن مردم ورامین می گوید
ایها الناس در این شهر مرا کاری هست دلبر حوروش و گم شده عیاری هست
مدتی که در تهران بودم دائم به همسرم می گفتم خیلی دوست دارد در جمع مردمی باشم که در وامصیبتها و غریبی های اسلام به فریاد مظلومیت امام و مرجع خود لبیک گفتند دلم تنگِ برای دیدن یاران خمینی در ورامین با دوستان مشورت کردم و در یک روز بسیار سرد وارد این شهر شدیم و به محض ریختن اثاثیه خانه یکی از دوستان گفت : در جنوب عملیاتی در حال انجام است بیا برویم رفتیم در همان عملیات دوست سال ۶۲ یعنی حاج عباس کریمی که فرمانده عملیات بدر بود به شهادت رسید و من در شأن رزمندگان چند بیت شعر گفتم
ای عزیزان جان ما بادا به قربان شما زانکه جان ما بود مشتاق جانان شما
خلق مشتاق بهشتند ولی باب بهشت دوست دارد تا که گردد مهد جولان شما
جبهه را بر جبهه می سایید در وقت نماز آفرین بر قدرت پیکار و ایمان شما
آری استاد ژولیده نیشابوری که با تلاش خود توانست بیش از ۴۰ اثر جاویدان از خود باقی گذارد و افتخار ده هزار بیت شعر حماسی و اهل بیتی را منحصر به فرد در تاریخ ۳۰۰ ساله گذشته و به عنوان تنها شاعری که اشعار حماسی و اهل بیتیش در همه مجالس و محافل زبانزده عام و خاص قرار گیرد عاقبت با ۶۶ سال زندگی با عزت در شب عیدفطر که مصادف بود با ۱۹ مهر ۱۳۸۶ دعوت حق را لبیک گفت و در روز عید فطر بر پیکرش آیت الله محمودی امام جمعه محبوب شهرمان و نماینده ولی فقیه با حضور ۵۰۰۰ هزار نفر نماز و تشییع و در جوار شهیدان در گلزار شهدای حسین رضا به خاک سپرده شد.
در پایان جا دارد ضمن گلایه از مسئولین منطقه که نسبت به احداث مقبره اش اقدام نکرده اند عرض دارم
ای که بر ما بد کنی امروز بر ما بگذرد صاحبا رحمی بکن ما را غم فردای توست