سال 1365 در عملیات کربلای 5 شرکت داشتم .زمستان بود و هوا سرد .باران و گل و شل هم مزید بر علت بود .
خطر انفجار خمپاره و توپ هم جدی بود .فرمانده دستور داده بود همه در سنگر ها نماز بخوانند .سنگر با جعبه های مهمات ساخته شده بود و ارتفاع آن به قدری کم بود که در آن فقط امکان نشستن و خوابیدن وجود داشت و من دلم نمی خواست نشسته نماز بخوانم .بنابر این جعبه بسیار شیک و تمیز و زیبا را آوردم و آن را از طول رو به روی قبله قرا دادم .کف سنگر را کندم و جعبه را در آن گذاشتم .به این ترتیب ، وقتی داخل جعبه می ایستادم هنوز چند سانت متری سرم تا سقف سنگر فاصله داشت .آن قدر از این موضوع خوشحال بودم که گویی نوعی سلاح جدید اختراع کرد بودم .در این جعبه یک سجاده آماده و گسترده بود .وقتی نمازم تمام می شد در جعبه را می بستم و پتو را که فرش سنگر بود روی آن کشیدم .یک نماز خانه سری که بچه ها از آن خیلی خوششان می آمد و جان می داد برای نماز شب خوان ها ، چون شبیه قبر های پیش ساخته بود .
منبع:”فرهنگ جبهه،خلاقیتها”نوشته ی سید مهدی فهیمی ومحسن مهر آبادی،نشر فرهنگ گستروسروش،تهران-1382
منبع:”فرهنگ جبهه،خلاقیتها”نوشته ی سید مهدی فهیمی ومحسن مهر آبادی،نشر فرهنگ گستروسروش،تهران-1382