در مرحله اول عملیات کربلای 5 ، پس از چند روز تلاش پیگیر و طاقت فرسا در زیر آتش شدید دشمن بعثی ، تصمیم گرفتم به اورژانس بر گردم و در بین راه صدای خفیف و گذرایی را از فاصله بسیار نزدیک شنیدم و در گلویم احساس خارش کردم . در اورژانس به سراغ آینه رفتم تا بتوانم به گلویم نگاه کنم .
آینه در دستم بود که سرم گیج رفت و سنگین شد و عرق سردی بر تنم نشست ، چنانکه نزدیک بود آینه از دستم بیفتد .
در آینه به گلویم خیره شدم ، دیدم گلویم خراشی بزرگ برداشته است و یقه پیراهنم نیز به اندازه یک دکمه سوراخ شده است !
تازه فهمیدم صدای خفیفی که شنیدم صدای تیری بوده است که از کنار رگ گردنم گذشته است !
در آینه به گلویم خیره شدم ، دیدم گلویم خراشی بزرگ برداشته است و یقه پیراهنم نیز به اندازه یک دکمه سوراخ شده است !
تازه فهمیدم صدای خفیفی که شنیدم صدای تیری بوده است که از کنار رگ گردنم گذشته است !
سید حسین نصر