در عملیات فتح المبین مرتب مسیر خط مقدم تا خط عقبه را طی می کردم و هر بار که به خط مقدم می رفتم و غذا و دیگر ملزومات رزمندگان را می بردم و در بازگشت ؛ مجروح و شهید به عقب گردان می آوردم . از بس این مسیر را زیر آتش سنگین دشمن رفتم و بر گشتم ، به راننده خط ویژه مشهور شدم .
در یکی از این رفت و بر گشتها از ماشین پیاده شدم و با مسئول محور صحبتی کنم ؛ به محض اینکه در را باز کردم ، یکباره همه جا را پر از خاک دیدم و تنها احساسی که به من دست داد ، این بود که گویی شخصی آرام به کتفم می زند !
وقتی نگاه کردم ؛ دیدم ترکشی نسبتا بزرگ گستا خانه کتفم را دریده است و تکه ای از گوشت آن آویزان است . مسئول محور با دیدن این صحنه به طرف من دوید .
خطاب به او گفتم : چیز مهمی نیست ، شما نگران نباشید ، پس از پانسمان دوباره باز می گردم !
ابراهیم حمزه
وقتی نگاه کردم ؛ دیدم ترکشی نسبتا بزرگ گستا خانه کتفم را دریده است و تکه ای از گوشت آن آویزان است . مسئول محور با دیدن این صحنه به طرف من دوید .
خطاب به او گفتم : چیز مهمی نیست ، شما نگران نباشید ، پس از پانسمان دوباره باز می گردم !
ابراهیم حمزه