ستون به هدف آزاد سازی بستان و به فرماندهی حاج حسین خرازی و آقای ردانی پور به راه افتاد . پیام موضع گیری کنید . از ستون به آخر ستون نرسیده بود که انفجارهای پی در پی و رگبار فشنگها ، سراسر منطقه را در بر گرفت ….
کسی در این حین صدا زد : امداد گر ، به طرف صدا رفتم . رزمنده ای بی جان در گوشه ای افتاده و رزمنده ای دیگر از ناحیه ران به شدت مجروح شده بود . خون پایش را به زحمت بند آوردم و زخمش را بستم . ناله دیگری را شنیدم ، به جلو رفتم ، از شانه اش خون زیادی می رفت ، با فشار مستقیم دست ، جلوی خونریزی را گرفتم …
احساس درد شدید در بازو و پهلویم باعث شد تا نگاهی به دستم بکنم ؛ تمام لباسم را خون آلود دیدم ! ترکش ، دست و پهلوی مرا نیز زخمی کرده بود ، یکی از دنده هایم شکسته و در سینه تکان می خورد … باید شهادتین را به تکرار کنم . اشهد ان لا اله الاالله اشهد و ان محمد ….
همه اعضا بجر زبان از کار افتاده بود . بیهوش به گوشه ای افتادم . خواب راحتی مرا فرا گرفت . احساس می کردم فقط یک قلب دارم ، نه دست ، نه پا ، نه سینه ، ، نه شکم ….
کسی مرا صدا زد : پیرمرد چشماتو باز کن ؛ پیرمرد ، پیرمرد !
تمام توانم را در پلکهایم جمع کردم و آنها را با لا بردم . چهره خندان پزشکی را در بیمارستان دیدم ! هنوز نفهمیده بودم چه کسی و چگونه مرا از خط مقدم به بیمارستان آورده است !
کاظم احمدی
احساس درد شدید در بازو و پهلویم باعث شد تا نگاهی به دستم بکنم ؛ تمام لباسم را خون آلود دیدم ! ترکش ، دست و پهلوی مرا نیز زخمی کرده بود ، یکی از دنده هایم شکسته و در سینه تکان می خورد … باید شهادتین را به تکرار کنم . اشهد ان لا اله الاالله اشهد و ان محمد ….
همه اعضا بجر زبان از کار افتاده بود . بیهوش به گوشه ای افتادم . خواب راحتی مرا فرا گرفت . احساس می کردم فقط یک قلب دارم ، نه دست ، نه پا ، نه سینه ، ، نه شکم ….
کسی مرا صدا زد : پیرمرد چشماتو باز کن ؛ پیرمرد ، پیرمرد !
تمام توانم را در پلکهایم جمع کردم و آنها را با لا بردم . چهره خندان پزشکی را در بیمارستان دیدم ! هنوز نفهمیده بودم چه کسی و چگونه مرا از خط مقدم به بیمارستان آورده است !
کاظم احمدی