شهید ناصر خود سیانی رزمنده ای که دنیا از خوبیها بود ، شهادمت ، ایمان و صداقت در اعمال او موج می زد . ناصر برادر دوقلویی به نام مسعود داشت که او نیز در جبهه حضور داشت ، به جرات می توان گفت : تمام حرکات و سکنات آنها به هم شباهت داشت ، آنها از نظر قیافه ظاهری نیز شبیه هم بودند .
به همین خاطر بچه ها اغلب اوقات ناصر و مسعود را با هم اشتباه می گرفتند .
یکی از بچه ها تعریف می کرد . یک روز کنار رود خانه کارون آقا مسعود را دیدم و گمان کردم ناصر است ، ظرفی را پر از آب کرده و آهسته و مخفیانه نزدیک او بردم و آبها را به او پاشیدم و گفتم : آقا ناصر کجایی؟ صبح تا حالا دنبالت می گشتم . او خیلی خونسرد سرش را بر گرداند و گفت : من مسعود برادر ناصر هستم . من خیلی خجالت کشیدم و عذر خواهی کردم : گفت اشکالی ندارد من ناراحت نمی شوم ، من و ناصر فرقی نداریم .
مسعود داروری
یکی از بچه ها تعریف می کرد . یک روز کنار رود خانه کارون آقا مسعود را دیدم و گمان کردم ناصر است ، ظرفی را پر از آب کرده و آهسته و مخفیانه نزدیک او بردم و آبها را به او پاشیدم و گفتم : آقا ناصر کجایی؟ صبح تا حالا دنبالت می گشتم . او خیلی خونسرد سرش را بر گرداند و گفت : من مسعود برادر ناصر هستم . من خیلی خجالت کشیدم و عذر خواهی کردم : گفت اشکالی ندارد من ناراحت نمی شوم ، من و ناصر فرقی نداریم .
مسعود داروری