دی ماه 1359 بود، جنوب سوسنگرد و در روستای مالکیه مستقر بودیم. طرحی دادم و خواستم یک دستگاه آمپلی فایر و بلندگو و یک دستگاه ضبط صوت تهیه کنند وسایل فراهم شد.
با یکی از دوستانم بنام سید محمد میردهقان به سمت دشمن به راه افتادیم. در حالی که وسایل صوتی و مقداری هم گونی سنگری و بیل و کلنگ نیز با خود می بردیم، به محل مورد نظر که ساختمان یک مدرسه روستایی بود رسیدیم. مقداری جلوتر شروع به کندن زمین و حفر یک سنگر زمینی نموده و بعد تعدادی از گونی ها را که با خود آورده بودیم پر از خاک نموده و روی سنگر را پوشاندیم تا از ترکش خمپاره 60 در امان باشیم.
بعد بلندگو را با احتیاط حدود صد متر جلوتر بردیم تا سنگرمان مورد شناسایی دشمن قرار نگیرد. کار نصب و استقرار بلندگو که تمام شد به داخل سنگر بازگشتیم. فاصله ما تا دشمن از جناح راست و روبرو کمتر از یک صد متر و از جناح دیگر فاصله ما با دشمن به 2 کیلومتر می رسید ولی روی ما دید و تیر داشتند جای خطرناکی بود و تا نیروهای خودی هم چند کیلومتر فاصله بود، واقعاً به صورت نعلی شکل در احاطه دشمن بودیم. منتظر ماندیم تا کمی هوا تاریک شود، تازه کار اصلی ما شروع می شد در حالی که برادر میردهقان پشت سنگر نگهبانی می داد من نوار کاستی را که از قبل آماده کرده بودم داخل ضبط صوت گذاشته و آن را روشن کردم و میکروفون را نیز باز کردم، نوار حاوی سرودهای اسلامی و انقلابی به زبان عربی از جمله: الله واحد خمینی قائد بود. ابتدا عراقی ها سروصدایشان بلند شد و پس از دقایقی شروع به تیراندازی و پرتاب خمپاره 60 به سمت بلند گو نمودند.
هر دو داخل سنگر پناه گرفتیم، چون اگر اتفاقی برایمان می افتاد کار خیلی مشکل می شد و کمک و امدادی در کار نبود، بلندگو سرود پخش می کرد و دشمن آتش می ریخت تا اینکه پس از مدتی صدای بلندگو قطع شد فهمیدیم یا بلندگو ترکش خورده و یا سیم آن در طول مسیر بر اثر اصابت ترکش قطع گردیده دشمن که از قطع شدن صدای بلندگو خیالش راحت شد آتش خود را سبک نمود. ولی ما دست بردار نبودیم. مجدداً با استفاده از تاریکی شب دنبال سیم به راه افتاده و هر طوری بود سیم قطع شده را دو مرتبه وصل کردیم و باز بلندگو به راه افتاد و دشمن مات و مبهوط و وحشت زده دوباره شروع به گلوله باران کرد. نوارمان را دوبار پشت و رو کردیم و خوشحال از این که با موفقیت ماموریتمان را انجام داده بودیم.
پس از ساعتی با فرونشستن آتش دشمن به سمت عقب که محل استقرار نیروهای یزدی در روستای مالکیه بود بازگشتیم. این طرح تا مدتی در منطقه اجرا می شد و حداقل تاثیرش این بود که باعث تقویت روحیه نیروهای خودی، شکستن روحیه دشمن، خنثی کرن تبلیغات دشمن بین نیروی های خود مبنی بر اینکه نیروهای ایرانی مجوسی و یا غیرمسلمان هستند و خلاصه به هدر رفتن مهمات زیادی از دشمن در پاسخ به این کار ما بود. یک کار دیگر نیز در راستای اجرای این ماموریت می بایست انجام می دادیم و آن هماهنگی با نیروهای چمران بود که در مسیر به سمت محل ماموریت مستقر بودند و آن هم به خاطر این بود که در هنگام بازگشت به اشتباه مورد هدف گلوله آنها واقع نگردیم.
علی اصغر باقری- یزد
منبع: فصل نامه الغدیریان شماره 35 تابستان 87
بعد بلندگو را با احتیاط حدود صد متر جلوتر بردیم تا سنگرمان مورد شناسایی دشمن قرار نگیرد. کار نصب و استقرار بلندگو که تمام شد به داخل سنگر بازگشتیم. فاصله ما تا دشمن از جناح راست و روبرو کمتر از یک صد متر و از جناح دیگر فاصله ما با دشمن به 2 کیلومتر می رسید ولی روی ما دید و تیر داشتند جای خطرناکی بود و تا نیروهای خودی هم چند کیلومتر فاصله بود، واقعاً به صورت نعلی شکل در احاطه دشمن بودیم. منتظر ماندیم تا کمی هوا تاریک شود، تازه کار اصلی ما شروع می شد در حالی که برادر میردهقان پشت سنگر نگهبانی می داد من نوار کاستی را که از قبل آماده کرده بودم داخل ضبط صوت گذاشته و آن را روشن کردم و میکروفون را نیز باز کردم، نوار حاوی سرودهای اسلامی و انقلابی به زبان عربی از جمله: الله واحد خمینی قائد بود. ابتدا عراقی ها سروصدایشان بلند شد و پس از دقایقی شروع به تیراندازی و پرتاب خمپاره 60 به سمت بلند گو نمودند.
هر دو داخل سنگر پناه گرفتیم، چون اگر اتفاقی برایمان می افتاد کار خیلی مشکل می شد و کمک و امدادی در کار نبود، بلندگو سرود پخش می کرد و دشمن آتش می ریخت تا اینکه پس از مدتی صدای بلندگو قطع شد فهمیدیم یا بلندگو ترکش خورده و یا سیم آن در طول مسیر بر اثر اصابت ترکش قطع گردیده دشمن که از قطع شدن صدای بلندگو خیالش راحت شد آتش خود را سبک نمود. ولی ما دست بردار نبودیم. مجدداً با استفاده از تاریکی شب دنبال سیم به راه افتاده و هر طوری بود سیم قطع شده را دو مرتبه وصل کردیم و باز بلندگو به راه افتاد و دشمن مات و مبهوط و وحشت زده دوباره شروع به گلوله باران کرد. نوارمان را دوبار پشت و رو کردیم و خوشحال از این که با موفقیت ماموریتمان را انجام داده بودیم.
پس از ساعتی با فرونشستن آتش دشمن به سمت عقب که محل استقرار نیروهای یزدی در روستای مالکیه بود بازگشتیم. این طرح تا مدتی در منطقه اجرا می شد و حداقل تاثیرش این بود که باعث تقویت روحیه نیروهای خودی، شکستن روحیه دشمن، خنثی کرن تبلیغات دشمن بین نیروی های خود مبنی بر اینکه نیروهای ایرانی مجوسی و یا غیرمسلمان هستند و خلاصه به هدر رفتن مهمات زیادی از دشمن در پاسخ به این کار ما بود. یک کار دیگر نیز در راستای اجرای این ماموریت می بایست انجام می دادیم و آن هماهنگی با نیروهای چمران بود که در مسیر به سمت محل ماموریت مستقر بودند و آن هم به خاطر این بود که در هنگام بازگشت به اشتباه مورد هدف گلوله آنها واقع نگردیم.
علی اصغر باقری- یزد
منبع: فصل نامه الغدیریان شماره 35 تابستان 87