در ساعت 4 صبح ، نیروهای تحت فرماندهی من توانست سمت چپ کوههای بلغه را به اشغال در آورد که دلیل آن ، تغییر مواضع نیروهای اسلامی بود .و اما در سمت راست که نیروهای صدام لازم در آنجا قرار داشتند ، درگیری بسیار شدیدی روی داد .
آنان به مواضعی که برایشان تعیین شده بود ، رسیدند و درگیری خیلی نزدیکی بین آنها و رزمندگان اسلام پیش آمد که بیشتر دسته ها از نارنجک دستی استفاده کردند . آسان می توان تصور کرد که چه صحنه داغ و گرمی در آن ساعتها وجود داشته است :
قطره های باران ، وزش بادهای قوی و آمیخته شدن قطره های باران با خاک . در همین اوضاع ، نیروهای ما می خواستند از ارتفاعات بالا بروند . بسیار مشخص است که این کار برای نیروهای صدام لازم غیر ممکن بود . ما وضعیت آنها را در حالی که در مواضع خود قرار داشتیم ، می دیدیم . جسد نیروهای صدام لازم به دره ها پرت می شد تا اینکه سر انجام داد یکی از افسران به نام سروان مصطقی احمد العبودی لازم در آمد . الله اکبر سرگرد صدام ! الله اکبر از تو و افکار وحشی ات ! و چیزی نگذشت که گلوله ای از کلت صدام در بدنش نشست و جسدش به دره پرتاب شد . در چنین موقعیتی ، سربازان شروع کردند به دزدکی فرار کردند ، که سرگرد سرشان داد کشید : اگر یک نفر به طرف عقب حرکت کند ، خودش و خانواده اش و عشیره اش کشته خواهند شد . او راست می گفت ؛ زیرا اخباری که از قبل از شروع حمله پخش شده بود ، حکایت از آن داشت که اگر کسی از جبهه عقب نشینی کند ، فرمانده مستقیمش حق دارد که در میدان جنگ و بدون گرفتن دستور رسمی از فرماندهی ، او را اعدام کند . در همین لحظات ، درگیری ، با به کار گیری تمام سلاحها و استفاده از خمپاره انداز به شکل فراوان ادامه داشت و من سرگرد لازم را دیدم که فریاد می زد : خدا با شماست سربازان . صدام ، رهبر است . خدا با شماست سربازان حق . اما در همین موقعیت و در همان لحظه فریاد زدن ، تیری از یک قناصه زن ایرانی که خیلی خوب نیز نشانه گیری کرده بود ، در سرش جای گرفت و سرگرد در جا کشته شد و با کشته شدن او ، موقعیت دگر گون شده ، سستی در سازمان نیروها راه یافت . فرماندهی نیروها به سرهنگ دوم ستاد بارق حاج حنطه سپرده شد که سرهنگ دوم علی حسین ، فرمانده کماندوهای ، سپاه اول ، او را کمک می کرد . شب از راه رسید … در حالی که رزمندگان اسلام ، نیروهای کمکی به منطقه می فرستادند ، نیروهای ما نیز به پیشروی ادامه می دادند . در همین درگیری ، سه هلیکوپتر ما با مقاومت رزمندگان ایرانی سقوط کرد . در طی درگیریهای سنگینی که منطقه نظیر آن را ندیده بود ، نیروهای علی حسین توانستند سمت راست ارتفاعات بلغه را به تصرف در آورند ؛ در حالی که بعد از مجروح شدن سرهنگ دوم ستاد بارق حاج حنطه ، نیروهایش نیز درگیر بودند و پس از اشغال کامل منطقه نیز شایعه ها پیرامون مرگ او دور می زد . با به تصرف در آمدن ارتفاعات بلغه ، نیروهای ما روش دفاع فوری را در پیش گرفتند . این روش ، در ضرورت حفر سریع مواضع ، همراه با توزیع اسلحه و عدم توجه به جوانب سازماندهی های دیگر ، به اضافه تاکید بر ضرورت عقب نشینی در لحظه مناسب خلاصه می شود . از رادیو ، تلویزیون و روزنامه ها ، تصویر و خبر مجالس جشن و سرور به مناسبت اینکه ارتش توانسته بود ارتفاعات بلغه را آزاد کند ، دیده و خوانده می شد . ما دو روز در آن منطقه ماندیم ؛ اما نه برایمان غذا آمد و نه ساز و برگ . کاروان تدارکات و غذا بوسیله توپخانه ایران هدف قرار گرفته بود و پس از اینکه دو روز بی غذایی را تحمل کردیم ، شروع به تجسس در بین درختها کرده ، از ته مانده غذاهای ایرانی که تن ماهی یا گوشت بود ، استفاده کردیم و آنها را با حسرت لیسیدیم . سربازها با دیدن قوطیهای ماهی و گوشت ، حسرت می خوردند که کار قهرمانان شده به دنبال قوطی کنسرو گشتن ! در روز جمعه برابر با 19/ 4/ 1985 سربازان ما در انتظار فرمان عقب نشینی به سر می بردند ؛ بخصوص که ترس بر دلهای ما سایه انداخته و هیچ کس نمی توانست آن را از خود براند ؛ نه تبلیغات ، نه سرود ، نه شعر ، نه رادیو ، نه تلویزون ، نه صدام . مهم این بود که پاها و دلها به محض به دست آوردن اجازه عبور از خطوط سرخ ، آماده فرار بودند ؛ در حالی که به نظر می رسید هیچ شانسی برای عقب نشینی وجود نداشت . بعد از دو روز خوشحالی از پیروزی های تقلبی ، رزمندگان اسلام در ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه روز جمعه ، دست به یک مانور نظامی در دامنه های ارتفاعات پنجوین زدند . این مانورها باعث شد که نیروهای اختیار و از جمله نیروهای ویژه و کماندویی ، منطقه را ترک کرده ، فقط هنگ ما به اضافه یک هنگ دیگر از کماندوها در آن ارتفاعات باقی بمانند . برداشت فرماندهی نادان ما از آن مانور ها این بود که ایرانیها قصد اشغال تعداد زیادی از ارتفاعات پنجوین را دارند و به هیچ وجه معتقد نبودند که فقط یک مانور محض در کار است که هدف از آن عقب نشینی هر چه بیشتر نیروها از منطقه است . در ساعت 9 ؛ رزمندگان اسلام همراه با پخش سرودهای اسلامی ، به طرف ما پیشروی کردند و نیروهای ما نیز آن پیشروی را سد کرده ، قصد داشتند آن را تبدیل به شکست کنند . یک سرباز فریاد می زد : مرگ بر شما ! مرگ بر شما ! اما تیر اندازی هیچ فایده ای نداشت . توپخانه با قدرت وارد عمل شد و من دیدم که بسیاری از خودروها و انبارهای مهمات ایرانیها به آتش کشیده شدند . در آن لحظات ، تنها چیزی که به ذهنم رسید ، سلامت خود و فرار از آن گرداب کشنده بود . رزمندگان اسلام به پیشروی خود به سمت ما ادامه داده ، در مقابل نیز نیروهای کمکی هم به ما رسیدند و همراه با توپخانه ، هواپیماهای نیروی هوایی با شلیک گلوله های آتش زا به شکل وسیعی به نابودی منطقه مبادرت ورزیدند . ادامه دارد… |