متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1377/5/22
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي
بحث امسال ما در مورد حقوق است؛ بحث امروزمان « حقّ خويشتن » است. خودمان هم يک حقّي داريم: حقّ عمر، حقّ فکر، حقّ چشم و گوش، حقّ دست و پا و. . . در اين موارد ميخواهم مقداري صحبت کنم.
اوّل اينکه: « بي توجّهي به حقوق خويشتن، از تنبيهاتِ الهي است. » خود فراموشي، عذاب الهي است. اين آية قرآن که ميفرمايد: خدا وقتي ميخواهد عدّهاي را عذاب دهد، کاري ميکند که آنها خودشان را فراموش کنند. آيهاش اين است: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» حشر/19 اينها خدايشان را فراموش کردند، به همين دليل، خدا اينها را عذاب ميکند. چطور؟ عذابشان اين است که خودشان را فراموش کنند. نميفهمند چه شد؟ ! جوانياش کجا رفت؟ عمرش چه شد؟ دست روي تلويزيون ميکشند که گرد نگيرد، دست روي خودشان نميکشند. آدم بايد توجّه داشته باشد که ارزشش چقدر است؟ قيمتش را بداند، به چه کسي خودش را بفروشد؟ در مقابل آنچه ميگيرد، چه چيزي ميدهد؟
سرمايه انسان عمرش است، سلامتي است، علم است، تجربه است، ذُريه و نسل است، اموال و سرمايه است، . . . ؛ دنيا بازار است: «إِنَّمَا الدُّنْيَا سُوقٌ»(خصال صدوق، ج1، ص104). ما در اين دنيا بالاخره اين سرمايهها را خواهيم داد. شما نميتوانيد بگوييد: من عمرم را خرج نميکنم. . . بخواهيد يا نخواهيد عمرتان خرج ميشود. هنر شما در انتخاب مشتري است، که عمرت را به چه کسي بدهي و در عوض چه چيزي گرفتي؟ مثل اين است که شما را بي اختيار در استخر بيندازند منتها هنر شما اين است که طوري در استخر بيفتيد که لباسهايتان خيس نشود يعني از اول لباسهاي سنگين را بيرون بياوري، بعد سعي کني زير آب قصد غسل جمعه هم بکني. وگرنه، نه استخر دست شماست و نه افتادن شما. استخر اجباري است و افتادن شما هم اجباري است. هنر شما آن تصميمي است که زير آب ميگيريد؛ تخصّصمان را درا ختيار چه کسي قرار دهيم؟
قرآن ميفرمايد: نيروهاي مسلّح، گاهي در راه خدا ميجنگند. «الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوتِ» نساء/76 آنهايي که «آمَنُوا»، «يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ». آنهايي که «كَفَرُوا»، «يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوتِ». گلولهها و اسلحهها و ماشينها فرق نميکند، مشترک است، منتها کسي که در راه خدا ميجنگد، با اين وسايل عبادت ميکند و ديگري جنايت ميکند. پس نيتها مهم است.
اما مسئلة « عُمر »: ما وقتي « عمر » را داريم قدرش را نميدانيم. خدا توفيق دهد که مکّه برويد، آن روزهايي که آدم پول دارد توجّه ندارد، وقتي پولش ته کشيد متوجّه ميشود. عُمر هم همينطور است. وقتي ماشين بنزين دارد هرکه هرجا خواست او را ميبريم، برويم آلاسکا، آب ميوه و. . . اما وقتي 2-1 ليتر بنزين بيشتر نبود، اينجاست که خيلي دقّت ميکند يک کار واجب را انجام دهد. قرآن ميفرمايد: قَدر عمرتان را بدانيد. زماني ميآيد که لحظة مرگ ميگوييد: «رَبِّ ارْجِعُونِ» مومنون/99 خدايا مرا برگردان! ميگويند: «كَلاَّ» مومنون/100 امکان ندارد.
قيامت ميگوييد: «ارْجِعُونِي» ما را برگردان. ميگويند: نميشود. «لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» اعراف/34 زماني ميآيد براي يک دقيقهاش التماس ميکني. ميگويند: امکان ندارد. عمر سرمايه است. و لذا در قيامت يکي از سؤالاتي که ميپرسند اين است که ميپرسند: عمرت را چه کردي؟ الان يک نوار کاست حدود چهارصد تومان است. شما اگر يک نوار چهارصد توماني بخري، قطعاً روي آن، صداي گربه را ضبط نميکني. ميگويي: حيف است! چهارصد تومان به آن پول دادهام. آنوقت خدا يک نوار توي مغزت گذاشته، پاي هر حرفي مينشيني! ! اگر نبايست هر حرفي را روي نوار چهارصد توماني ضبط کرد، پس هر حرفي را روي نوار مغزت ضبط نکن. نوار مغزت گرانتر از نوار کاست است. منتها ما به آن نوار کاست توجّه داريم و آن را فراموش نکردهايم ولي در مورد نوار مغزمان دچار خودفراموشي شدهايم! يادمان ميرود و هرکه هر چرندي ميگويد مينشينيم و گوش ميدهيم! نوار مغزمان را در اختيار چرت و پرت ميگذاريم. نه تجربه در آن بود، نه علم در آن بود. همين طور اَلکي! ميخواهد بگويد: ديروز آبگوشت خورديم. يک ثانيه بيشتر طول نميکشد. اين يک ثانيه را 45 دقيقه طول ميدهد! ميگويد: ديروز همينطور نشسته بوديم، کم کم گرسنهمان شد، گفتيم چي بخوريم؟ کمي فکر کرديم، بالاخره به حسن آقا گفتيم برود گوشت بگيرد حسن رفت دکّان اوّلي و دوّمي و. . . بالاخره گوشت را گرفت، گوشتش هم مقداري پي و استخوان و چربي بود و. . . آخرش ميخواهد بگويد: آبگوشت خورديم! اينها از آن افرادي هستند که گرفتار خود فراموشي هستند.
طرف سفرنامه نوشته، (سفر به اروپا) ميگويد: سه بعد از ظهر روز سه شنبه وارد فرودگاه فلان شديم، دو ساعت در آنجا معطّل شديم. يک قهوه خورديم و. . . حالا مثلاً که چي؟ ! قهوه خوردي يا چايي؟ ! من چه خاکي بر سرم کنم؟ ! بعضي از حاجيها که ميروند مکّه، عوض طواف کردن، بلندگوها را ميشمارند! اينها خود را فراموش کردهاند. ميرود مشهد، عوض اينکه به امام رضا عليه السلام نگاه کند به لوسترش نگاه ميکند! الان سرودهايي درست شده که صداي آهنگش بلندتر از صداي خود سرود است! آدم صداي دلنگ دلنگ را ميشنود و متوجّه نميشود چه ميخوانند؟ ! ما گاهي وقتها ميگوييم: ببخشيد اين آهنگ را قطع کنيد تا من بفهمم چي خوانديد. نبايد آهنگ ما بر مطلبمان غلبه کند.
الان اينقدر که مَنار ميسازيم اگر اذان گو را روي هم بگذاريم اندازة منار نميشوند. ممکن است در يک شهر سه نفر اذان بگويند. 3 تا 5/1 متر ميشود 5/4 متر. يعني 5 متر مؤذّن داريم. 6 تا منار داريم و هر منار 80 متر، يعني 480 متر منار داريم 5 متر مؤذّن! ! 480 متر جاي اذان داريم و 5 متر اذان گو! ! وقتي آدم خودش را فراموش ميکند نميداند چه کند! درسهايي که ميخواند، حرفهايي که ميزند و ميشنود، اين « خود فراموشي » بلاي مهمّي است. همه هم گرفتارش هستيم. بايد از عمرمان استفاده کنيم. حقّ « خويش » اين است که بفهميم کي هستيم.
حديث ميخوانم: اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام فرمود: بشر! قيمت تو بهشت است، خودت را مُفت نفروشي. «أَمَا إِنَّ أَبْدَانَكُمْ لَيْسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِيعُوهَا بِغَيْرِهَا»(كافي، ج1، ص17) قيمت تو بهشت است بغير بهشت خودت را مفروش. حتي خودتان را به همسر نفروشيد. خودتان را به بچّه هم نفروشيد. من گناه کنم براي اينکه بچّهام خوش باشد؟ ! کارگر دزدي کند براي اينکه کارفرما پولدار شود؟ ! کشاورز آب را بدزدد براي اينکه صاحب باغ وضعش خوب شود؟ ! من بروم جهنّم، براي شما؟ ! اگر يک دختر بفهمد قدرش چقدر است ديگر با يک چشمک پسر، با يک بستني، با يک تلفن و نامه و. . . اغفال نميشود، ميگويد: تو ميخواهي به هوست برسي، من يک انسانم، من يک انسان شريفي هستم، يک دختر کامل و باکمالي هستم، شوهر من يک شخصي بايد باشد که نسل من در آينده و تاريخ، يک نسل خوبي باشد. من با هر نامهاي و هر لبخندي جذب نميشوم. اگر دختر بداند که چه جوهر باکرامتي است، خودش را مجّاني نميفروشد. اگر جوان بداند که انتخاب همسر يعني انتخاب تاريخ و بگويد: من همسري ميخواهم بگيرم که بچّه هايم در تاريخ بدرخشند. اگر بداند که انتخاب همسر يعني انتخاب تاريخ، ديگر پايش شُل نميشود. اگر اينطور فکر نکند، ميگويد: فعلاً اين خوشکل است! او هم ميگويد: فعلاً ماشين قشنگي دارد! يعني آينده را نميبينيم، الان را ميبينيم. قضاوت ميکنيم، يک وقت ميبينيم تاريخ را فراموش کردهايم! نسل را فراموش کردهايم! درست مثل بچّهاي که غذايي ميخورد فکر نميکند که عاقبت اين غذا چيست؟ قيمت ما بهشت است، آنرا ارزان نفروشيم.
راجع به فکر: فکر در آفريدهها چي ميآورد؟ معرفت و شناخت ميآورد. فکر در الطاف خدا، چي ميآورد؟ عشق و امّيد ميآورد. فکر در حساب و کتاب، چي ميآورد؟ تقوا ميآورد. اگر ما ميدانيم پولهايي که خرج ميکنيم، امضاهايي که ميکنيم، حرفهايي که ميزنيم و. . . حساب و کتاب دارد، خودمان راکنترل ميکنيم. فکر در تاريخ، براي انسان عبرت ميآورد. فکر در دنيا نتيجهاش زهر است. مثلاً اگر آدم مشهور شود چي ميشود؟ بازيهاي جام جهاني تمام شد و مثلاً مشهور شديم، بعدش چه ميشود؟ هيچّي. تازه وقتي مشهور شدي، کوه هيماليا شدهاي. کوه هيماليا چند قرن است که مشهور است. ما فوقش چند سال مشهور ميشويم، بعد هم يک تازه نفسي ما را کنار ميزند. تازه، اين شهرتها عواقب دارد. اين وزنه بردارها که وزنههاي چندصد کيلويي را بلند ميکنند درست است که قدرتمند هستند اما اگر دستش جدا شود فاجعه به بار ميآورد. يعني عوارض دارد. مثلاً تلويزيون نشانت ميدهد.
يک کسي به من گفت: قرائتي! خوشا به حالت تلويزيون تو را نشان ميدهد! گفتم: راز بقا را نديدهاي؟ که حيوانها را نشان ميدهد؟ دنيا چي است؟ ! حالا مثلاً آدم با دروغ و رشوه و. . . پولدار شد. چي دادي؟ 50 سال، چي گرفتي؟ 50 ميليون. اين يعني 50 سال عمرم را دادهام و ده تا پيکان گرفتم! البتّه 50 ميليون گير همه نميآيد. 99 درصد مردم که هشتشان گرو دوازده است. خيلي کم هستند افرادي که زندگي عالي دارند. حواسمان را جمع کنيم و در آفريدهها، الطاف، حساب و کتاب، تاريخ، . . . فکر کنيم. اگر تاريخ را بخوانيم ميفهميم که نه شاه ماند نه شاهپور، نه ابرقدرتها ونه. . . کو قارون؟ کو فرعون؟
يک کسي ميگفت: آقاي قرائتي افتخار دهيد پهلوي شما يک عکس بيندازم. گفتم: بينداز، اما اگر فردا من هم مثل فلاني دويدم، تو را ميگيرندها! گفت: راست ميگويي، ورفت. ما بايد در ضعف هايمان فکر کنيم. انسان خيلي ضعيف است. فکر در ضعفها عامل تواضع است. آدم اول گردن کلفت است، اما وقتي به ضعفهاي خودش توجّه کند، ميگويد: آقاي قرائتي! فکر نکن کسي هستي، اگر يک زنبور بيني تو را نيش بزند و بيني تو بزرگ شود، با بيني بزرگ در تلويزيون حاضر نميشوي. يعني من يک زنبوربند هستم. درسهايي از قرآن بند به يک زنبور است. بايد ما بفهميم که چقدر ضعيف است. اينکه گردن کلفتي ندارد. ايکه دو کلمه خواندهاي که بدمستي ندارد. ممکن است در يک لحظه اسم خودت را فراموش کني؛
خدا به موسي عليه السلام فرمود: مردم را عاشق من کن تا عبادت کنند. فرمود: چگونه؟ فرمود: نعمتهاي مرا برايشان بشمار. اگر مردم به نعمتهاي خدا توجّه داشته باشند، بندة خدا ميشوند. گاهي اوقات آدم عمرش و فکرش را حرام ميکند. مينشيند جدول روزنامه حل ميکند. چه مشکلي را حل کرده است؟ چه مشکلي از خودت را حل کردهاي؟ چه مشکلي از مردم را حل کردهاي؟ بعضي از ما طلبهها هم از اين اشتباهات داشتهايم. يک کتابي است در دنياي ادبيات به نام « السيوطي »، ادبيات خيلي مهم است. يعني طلبه بايد ادبيات عرب را طوري بخواند که بتواند عبادت را درست بخواند. اما کلاهي که سرمان رفت اين بود که مثلاً « الفية » را شروع کرديم به حفظ کردن! حالا حفظ کردي بعد هم يادت رفت، اين نياز شخصي تو بود؟ نياز جامعه بود؟ مشکلي را حل کردي؟ شکمي را سير کردي؟ گمراهي را هدايت کردي؟ طرف ميگويد: هزار تومان ميگيرم يک ليوان آبغوره سر ميکشم. خوب مثلاً اين کار را هم انجام دادي. که چي؟ ! اينکه چرخ موتور را بلند ميکني چه معنايي دارد؟ در روستا اين خانة مجلّل را ميسازي که چي؟ ! خودت را نشان يک مشت جوان بي همسر ميدهي که چه چيز را بفهماني؟ مثلاً ميخواهي دلها را آب کني. اگر دلها را آب کني به خودت خدمت کردهاي؟ يا به جوانها خدمت کردهاي؟ چه کامي گرفتي؟ اگر باتقوا باشند نفرينت ميکنند، اگر بي تقوا باشند مثل حلواي نذري از تو کام ميگيرند. و تو حيفت نميآيد که خودت را نشانِ چشمان هرزه قرار ميدهي؟ اين خانههايي که در روستاها ساخته ميشود، اين لباسهايي که پهلوي فقراء پوشيده ميشود نشاندهندة چيست؟ يک کمي آدم فکر کند که عاقبت چه ميشود؟ قرآن ميفرمايد: قارون وقتي راه ميرفت چنان اِسکُرت و دنگ و فنگ و. . . که همه گداها در راه ميايستادند و خيلي حسرت ميخوردند و يک آهي ميکشيدند و ميگفتند: «يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ» قصص/79 کاش مثل آنچه براي قارون است براي ما باشد. او خيلي حظ و کيف ميکند. بعد همين که قارون در زمين فرو رفت، گفتند: خوب شد که ما قارون نبوديم. ديروز ميخواست جاي قارون باشد، امروز ميگويد: چه خوب شد که ما جاي قارون نبوديم. فکر در تاريخ خيلي مهم است. سرمايهاي داريم به نام عمر، علم و تجربه و. . . اينها را کجا خرج کنيم؟ تابستان دارد ميرود.
بعضي دخترها در اين تابستان خياطي ياد گرفتند. بعضيها هم کامپيوتر ياد گرفتند. بعضيها هم رفتند شنا ياد گرفتند، پسرها هم همينطور. بعضيها هم همينطور الکي وقتشان را تلف کردند. عمرشان به بطالت گذشت. خود فراموشي عذاب الهي است. حق خودمان اين است که توجّه به خودمان داشته باشيم. سعي کنيم حتي يک دقيقه هم از عمرمان هدر نرود.
يک کسي به من گفت: اين موسيقيها حلال است؟ گفتم: من کاري به حلال و حرام بودنش ندارم، من با اين کار دارم که آدم هميشه بايد در حال رشد باشد. دو روزمان مثل هم باشد باختهايم. حضرت علي عليه السلام فرمود: دو روزتان مثل هم نباشد. روز به روز جلو برويم. حديث داريم: پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: « اگر روزي به عمرم اضافه شود که در آن روز يک چيزي ياد نگيرم آنروز براي من مبارک نيست. » امام صادق عليه السلام فرمود: اگر هر شب جمعه بر اطّلاعات ما افزوده نشود به روغن سوزي ميافتيم. «إِنَّا لَنُزَادُ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ لَوْ لَمْ نُزَدْ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا»(بصائرالدرجات، ص232)، «رَبِّ زِدْني عِلْماً» طه/114، «زادَهُمْ هُدىً» محمد/17، «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ»(صحيفه سجاديه، دعاى 20) به امام سجّاد عليه السلام گفتند: خيلي عبادت ميکني؟ ! فرمود: من کجا علي عليه السلام کجا؟ ! به علي عليه السلام گفتند: چرا خود کشي ميکني؟ فرمود: من کجا پيغمبر کجا؟ ! به پيغمبر گفتند: چرا اينقدر عبادت ميکني؟ فرمود: من کجا و خدا کجا؟ ! طرف چند سال است که ماشين خريده، ولي حتي يک مرتبه هم با آن نمازجمعه نرفته! يک کار درست با آن انجام نداده! که براي قيامتش مفيد باشد. اصول دين بعضيها اين است: خوراک، پوشاک، مسکن! اين تابستوني دوتا از اين بچّهها را سوار کن و به گردش ببر، به يک باغي ببر. يک استخري است، بچّههاي خودم را ميبرم، شما هم بياييد برويم. من دارم نمازجمعه ميروم، بياييد شما را هم ببرم. ماشين شما اگر در اتريش و بلژيک هم بود همين بود، پس چه فرقي ميکند بين اتريش و جمهوري اسلامي. بايد يک فرقي باشد. چون شما حزب اللهي هستيد بايد چند کار الهي هم بکنيد. وگرنه هر انساني در هرجاي کرة زمين صورتش را ميشويد، منتها شما همرا با شستن صورت قصد وضو هم کنيد. ما بايد از يک قطره آب هم استفاده کنيم.
به حضرت امير عليه السلام گفتند: چه بار کردهاي؟ فرمود: صدهزار درخت خرما. گفتند: صدهزار درخت خرما بار شتر کردي؟ ! فرمود: صدهزار هستة خرماست که هر هستة خرما ميشود يک درخت خرما. در قرآن يک آيه داريم که ميفرمايد: اگر کسي يک نفر را بکشد انگار تمام مردم کرة زمين را کشته است. چرا؟ براي اينکه يک نفر ميتواند سرچشمة يک نسل باشد. مگر همه ما يک پدر و مادر نداريم(آدم و حوّا) «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً» مائده/32 يک انسان ميتواند سرچشمة يک نژادي باشد. اگر ما بتوانيم در کارهايمان خط شکن باشيم، خط گذار باشيم، تمام کساني که در طول تاريخ دنبال ما ميروند ما در اجرشان شريکيم. مثلاً من بيايم يک کار نويي انجام دهم در صرفه جويي، در علم، در تخصّص و. . . در طول تاريخ هرکس اين خط را دنبال کند ثوابش را بنده هم دارم. برعکسش هم همينطور است. مثلاً شخصي هروئين را اختراع کند، در طول تاريخ هر جواني نابود شد، آن شخص در نابودي آن شريک است. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا»(كافي، ج5، ص9)، «مَنْ ِسَنَّ سُنَّةَ سَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُها»(بحارالأنوار، ج71، ص204) چه کنيم؟ عمرمان را کجا مصرف کنيم؟ فکرمان در چي؟ دستمان در چي؟ حقّ چشم چيست؟ نگاه به نامحرم نکنيم.
من چند جملهاي در مورد نگاه بگويم. ببينيد آقا، اين چشم است در حال نگاه کردن است، اگر دخترها هم بي بند و بار شدند، وقتي اين چشم به اين بدن افتاد علاقه پيدا ميکند(هوس) يک مقداري دنبال هوس برويم تا ببينيم به کجا کشيده ميشود؟ دنبال هوس(اگر انسان تقوا نداشته باشد) سوء قصد است. دنبال اين هوسها توطئه است. دنبال توطئه(در بسياري از موارد) ميرسد به تجاوز، دنبال تجاوز يا سقط(کورتاژ) يا حرامزاده که خود اين حرامزاده هزار تا حرامزادگي ميکند. ميگويند: شيطان با يک حرامزاده قرارداد بستند که بروند فساد کنند و شب آمار بدهند. هر کدام به طرفي رفتند. غروب به هم رسيدند. شيطان گفت: تو چه کردي؟ حرامزاده گفت: من 73 تا خلاف توليد کردم. گفت: تو چه کردي؟ گفت: من يک مرد و زن حرام را به هم رساندم. گفت: خاک بر سرت من 73 تا خلاف توليد کردم، تو فقط يکي؟ ! شيطان گفت: من يک حرامزاده توليد کردم که در روز مثل تو 73 تا خلاف توليد ميکند؛ اين از گناهان مادر است. دنبال اين کار بچّه سر راهي است. دنبال اين کارها ضرر علمي است. يک دانشجويي که دنبال هوس است نميتواند پيشرفت علمي داشته باشد، اصلاً تمرکز فکري ندارد. دلش جاي ديگر است. مثل نمازهايي که ما ميخوانيم. رو به قبله، دل جاي ديگر. به دنبالش ضرر مالي هم هست. مگر هوس مفُت است؟ هوس خرج دارد. گران است. پول از کجا بياورد، برف پاککن ماشين ميدزدد. ميخواهد به هوسش برسد، راه حلال هم ندارد، فساد شغلي به دنبال دارد. روابط مشروع هم به هم ميخورد. مرد چشم چران نگاه کرده به يک زن بي بند و بار و به او علاقه پيدا کرده، او ديگر نميتواند با خانم خودش زندگي خوبي داشته باشد. ميگويد: حرف نزن تو ديگر. البتّه هر مردي که عصباني شد نگوييم: هوس دارد، نه ممکن است چکش برگشته، پول آب و برق را ندارد و. . . يک چيزي نگوييم که فتنه ايجاد کند. ولي گاهي ريشة بعضي بداخلاقيها، هوس است؛ بعد امراض مقاربتي که پيش ميآيد. امراض رواني که پيش ميآيد. اين چيزها چيزي نيست که مخصوص مسلمانها باشد بلکه براي هر انساني مسلّم است. مثل شيرين بودن شکر. يعني اگر دين هم نداشته باشيم بايد قبول کنيم. يعني اگر چشمها باز باشد، زنها هم بي بند و بار باشند، دنبالش هوس هم هست، دنبال هوس هم مفاسد است. برخي مفاسد ما در برخي مفاسد ديگر است. مثلاً تجاوز خودش 30 تا گناه دنبالش دارد. مگر هر لحظه انسان ميتواند تجاوز کند؟ براي يک تجاوز انسان بايد هزار تا کلک بزند تا به يک گناه برسد.
يک طلبه يک جايي افطاري خورد، يک نفر گفت: عجب مُفتي خورديها؟ ! گفت: من 20 سال حديث خواندهام تا اين غذا را به من دادند، فکر نکن مُفت بود. من نميتوانم بگويم يک تجاوز چه پيش نيازهايي دارد. يک نفر که ميخواهد يک توطئه را عملي کند چقدر بايد دست و پا بزند، چه شيطنتهايي؟ چه کلکهايي؟ هزار رقم شيطنت ميکند تا اين تجاوز را عملي کند. اينطور نيست که سقط کار آساني باشد. دنياي کورتاژ خودش هزار رقم مسئله دارد. قرآن وقتي از زمان جاهليت ياد ميکند ميفرمايد: دختر را زنده بگور ميکردند. الان در غرب وقتي کورتاژ ميکنند هم دختر را در گور ميکنند و هم پسر را. تازه او در گور ميکرد اين در چاه مستراح مياندازد. در زمان جاهليت و توحّش آدم، آدم را ميکشت، اينجا مادر بچّهاش را ميکشد. امراض مقاربتي خودش يک دنيايي است. امراض رواني، خودش يک دنيايي است.
حقّ چشم اين است که نگاه نکنيم. نه اينکه چشمت را روي هم بگذار. اگر اين کار را بکني در جوي آب ميافتي. يعني: وقتي نگاهت افتاد خيره نشو. اينقدر کِشَش نده. نگفته: لا تنظر: نگاه نکن، نگفته: به زن نگاه نکنيد، فرموده: وقتي نگاهت افتاد کشش نده. چون ادامة نگاهت که زمينة وسوسه است. «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» نور/30 يعني وقتي نگاهت افتاد چشمت را پايين بينداز. حقّ چشم اين است که: نگاه نکنيم. نه به نامحرم، به هر چيزي که فتنه بوجود بياورد. گاهي انسان بايد منشياش را عوض کند. زمينة شيطان است.
شيطان گفته: هر جا يک زن و مرد تنها بودند سومي آنها من هستم. بعضيها جانماز آب ميکشند و ميگويند: ما بيمه هستيم. نه خير، دروغ ميگوييد. چطور شد که حضرت علي عليه السلام بيمه نشد، تو بيمه شدي؟
به حضرت علي عليه السلام گفتند: پيغمبر(ص) به زنها سلام ميکردند، شما چرا نميکنيد؟ ! فرمود: آن حضرت بزرگتر از من بود(30 سال) پير شده بود. من جوان هستم، ميترسم اگر سلام کنم آن خانم يک جواب گرمي به من بدهد که دلم بلرزد. آنوقت حضرت امير(ع) بيمه نيست ولي اين آقا بيمه است. اين شخص خيلي مسلمانتر از حضرت علي(ع) است؛
حقّ شکم: لقمة حرام نخوريم. حديث داريم: لقمة حرام در بچّه اثر ميگذارد. «كَسْبُ الْحَرَامِ يَبِينُ فِي الذُّرِّيَّةِ»(كافي، ج5، ص124) آن چند تا جوانمرد وقتي به غار پناهنده شدند تا گرفتار مشرکين نشوند از خواب که بيدار شدند گرسنه بودند، گفتند: يکي برود غذا بگيرد: «أَيُّها أَزْكى طَعاماً» كهف/19 يعني: برويد سراغ غذاي حلال. خمس داده، زکات داده. من نميدانم اين گندمي که ايران مصرف ميکند و زکاتش را نميدهد اين لقمهها چه لقمههايي هستند؟ مراجع بايد فتوايش را بدهند. بالاخره زکات واجب است. اين کشاورزي که گندم را درو ميکند و به سيلو ميفروشد اصلاً کاري ندارد که زکات هم بايد بدهد، اصلاً در ذهنش هم نيست! مقصّر هم بنده هستم که نرفتم برايش بگويم. اخيراً راديو تلويزيون ما هم « سود، سود » ميکند! اين ربا چي شد؟ وَر افتاد؟ يکي ميگفت: خدا پدر جمهوري اسلامي را بيامرزد! يکي موسيقي را حلال کرد يکي ربا را! گفتم: نه خير، حلال نکرده، هم موسيقي اگر تحريک کننده باشد حرام است و هم ربا، گناه ربا همان است. من اگر به شما گفتم: به شما يک ميليون ميدهم و شما ماهي چهل تومان بده، اين رباست. ولي اگر گفتم: اين يک ميليون را ميدهم، با آن کار کن، اگر سود کردي شريک، اگر ضرر هم کردي شريک، اين « مضاربه » و حلال است. ربا گناهش مثل زنا با مادر است. شوخي هم ندارد. جمهوري اسلامي و طاغوت ندارد. يک لقمهاش هم حرام است.
حقّ دست: بچّه از مدرسه بيرون ميآيد، يک پاشنه کش در ميآورد و به ديوار خانة همسايه ميکشد؟ ! آيا ميشود به ديوار اعلاميه زد؟ اين ديوار خانة من است. نميخواهم اعلاميه بزنيد. من پول سنگ دادم، آجر سه سانتي گران است. هر که ميآيد مينويسد: تيم ملّي زنده باد، استقلال، پرسپوليس و. . . حالا اگر با خطّ خوب بنويسند آدم نميسوزد با ذغال روي ديوار با آجر سه سانتي مينويسند! ! حتي شما نميتوانيد بدون اجازه، تبليغ نماز روي ديوار مردم بنويسيد. تو چه حقّي داري که روي ديوار مردم مينويسي؟ ! در انتخابات، در تبليغات، . . . آيا ميشود به هرجا ميخ بکوبيم؟ با چکّش به هر ديواري بزنيم؟ ! نه خير. «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» زلزال/8-7 دستمان را بايد کنترل کنيم. گ امام صادق عليه السلام براي آموزش يک مسئله ميخواست دست يکي از اصحاب را فشار دهد. فرمود: شما اجازه ميدهيد دستتان را فشار دهم؟ گفت: خواهش ميکنم بفرماييد. وقتي فشار داد جاي دست روي دست آن مرد ماند. بعد فرمود: مردم! اگر کسي دست مسلماني را قدري فشار بدهد که اثرش بماند اين هم جريمه دارد. امام صادق عليه السلام اجازه ميگيرد! طرف سلام ميکند چنان به پشت او ميکوبند که قرمز ميشود! نکنيد اين کارها را. شخصي در جبهه دست همه را ميچرخاند! به نظر خودش هم در آنجا تبليغات ميکرد. مگر ميشود دست هر کسي را فشار داد؟ ! مگر ميشود کسي را ترساند؟ !
حقّ پا: کجا رفتي؟ روي چه هدفي رفتي؟ چي در ذهنت جا دادي؟ قرآن ميفرمايد: حتي اگر در دلت هم چيزي بگذرد جريمه دارد. ترجمهاش اين است: آن چيزهايي هم که از دلت عبور ميکند خدا رويش حساب ميکند. «يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ» بقره/284 چرا همچين نيتي کردي؟ نيت بد کيفر اخروي ندارد. در قيامت بخاطر نيت بد کسي را کتک نمي- زنند اما کيفر دنيوي دارد. من اگر نيت کنم سر شما کلاه بگذارم. اگر نيت کنم که کلاه بگذارم، حديث داريم که: خداوند رزق خودت را قطع ميکند. چند نفر نيت کردند که از ميوههاي باغ به کسي ندهند. ميخواستند شب هنگام ميوهها را بچينند تا فقراء نبينند، شب خوابيدند که و باغشان آتش گرفت. فقط نيت کردند! ابرهه فقط نيت کرد که خانة خدا را خراب کند که عذاب الهي نازل شد. کاري نکرده بود فقط آماده شده بود که اين کار را بکند. سورة فيل را خواندهايد: «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ» فيل/5، «تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» فيل/4. نيت کرد و نابود شد. نيت خيلي خطرناک است. نيت بد در قيامت گناه بد ندارد ولي در دنيا گوشمالي دارد. نيت که ميکني حال کسي را بگيري، همين نيت، حساب و کتاب دارد.
قرآن ميفرمايد: بعضي گمانها و سوء ظن گناه است: «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» حجرات/12. ما که پاسدار خونمان هستيم پاسدار فکرمان هم باشيم. افرادي گاوصندوق را قفل ميکنند اما فکرشان را قفل نميکنند! اجازه ندهيد هر چيزي وارد مغزتان شود. تقوا يعني خودت را حفظ کن، مواظب خودت باش. چطور وقتي غذا ميخوري ميپرسي: غذا سالم است؟ استاندارد است؟ بهداشتي است؟ در مسايل معنوي هم دقّت کنيد. بگوييد: آقا اين حرف درست است؟ گاهي وقتها حتي اگر فهميديم طرف دروغ ميگويد به روي خودمان نياوريم. تو پول کيف مرا برداشتي؟ ميگويد: نه، ديگر حتي اگر مطمئن هستي او برداشته چيزي نگو. اگر بگويي شکسته ميشود؛ بگويي: تو دروغ ميگويي، پيش ديگران خورد ميشود. اسلام به ما ميگويد: اينجا تغافل کن. يعني بگو نديدهام. شتر ديدي نديدي. ما فتوکپي آنرا هم برمي داريم.
يکي از کساني که کانديدا شده بود رفته بود در شهر جناح رقيب خود، گفته بود: اين شخص در بچّگي کار نکرده! ! چه طرف نامرد است که اين کارها را ميکند. « تحسس » جايز است. ولي « تجسس » ممنوع است. « تحسس » يعني خوبيهاي طرف را بيرون بکشيم. « تجسس » يعني بديهايش را بيرون بکشيم. قرآن ميفرمايد: «فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ» يوسف/87، «وَ لا تَجَسَّسُوا» حجرات/12. صرفه جويي کنيم.
خدا رحمت کند آية الله ميرزا جواد آقا تهراني را، در تشت وضو ميگرفت و بعد آب تشت را پاي درخت ميريخت. ميگفت: هم من وضو ميگيرم و هم درخت آب ميخورد. مواظب خودمان باشيم.
«قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْليهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» زمر/15 زيانکار و بازنده کسي است که خودش را فراموش کند و مُفت ببازد.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته