متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1377/2/24
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التّقوي
سال 77 را با بحث حقوق و حق آغاز کرديم. يکي دو جلسه بعد از عيد نوروز در اين باره بحث کرديم. به دهه عاشورا رسيديم که نميشد غير از امام حسين(ع) چيز ديگري گفت. چون بعد از عاشورا هستيم بر ميگرديم به بحث حقوق.
راجع به حق، سيماي حق را ميگوييم: معناي حق را ميگوييم، مصاديق و نمونههاي حق را مي گوييم. ميتوان گفت: « مقدس ترين لغت حق است» يعني همان کسي هم که بر اساس ظلم کسي را ميزند ميگويد: نبودي حقش را بهش دادم. يعني اسم کتک زدنش را حق ميگذارد. دو تا دزد با هم ميروند يک جايي را ميچاپند، وقتي ميخواهند تقسيم کنند مساوي تقسيم ميکنند. يعني وقتي هم که اصل مال دزدي است، در تقسيم اسمش را حق ميگذارد. کسي حاضر نيست که بگويد: من طرفدار حق نيستم. بنابراين حق مقدس ترين لغت است. همه طرفدار حق هستند حتي ستمگران. « حق جويي سرچشمه همه ارزشهاست» يعني اگر کسي طرفدار حق باشد بسياري از خيرات و برکاتش به همين خاطر است. برخي چيزها سرچشمه چيزهاي ديگر است، مثل شير ماية پنير، ماست، کره، خامه و. . . است. کسي اگر طرفدار حق باشد سرچشمة همه برکات ميشود.
معناي حق: آنچه همه از او دم ميزنند. اين ارزش حق است که کسي هم که ندارد از حق حرف ميزند. چند چيز براي معناي حق گفتهاند. يک معناي حق يعني صحيح. فلان چيز حق است يعني صحيح است، گاهي معناي حق يعني ثابت. «حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ» نحل/36 يعني اين ديگر گمراهي برايش ثابت است. يعني درست شدني نيست، حق يعني چيزي در جاي خودش قرار گرفتن. هر چيز در جاي خود، حق يعني مقررات لازم الاجراء، حق يعني علاقة بين موجودات. رابطه و علاقه. مثلاً ميگوييم: شير مادر حق بچه است. چرا گفته ميشود حق؟ چون بين معدة بچه و شير مادر رابطه است و بين بچه و مادر علاقه است. يا مثلاً ميگويند: وقتي شير گاو را ميدوشي همهاش را ندوش کمي هم براي گوساله نگه دار، چون حقش است. چون يک رابطه بين گوساله و گاو است. يا مثلاً ميگويند: اين عصا را به کسي بده که پايش درد ميکند. چون بين درد پا و عصا يک رابطهاي است. يعني ما از روابط حق را ميشناسيم. درسهاي مشکل را بايد اول وقت براي دانش آموزان گذاشت. مثل دروس رياضي، فيزيک و. . . چون آمادگي دارد. ما اگر در اين ساعات بچهها را مشغول ورزش و خطاطي و. . . بکنيم، و دم ظهر که هوا گرم و شکمش گرسنه است به او رياضي و. . . درس بدهيم، اين براي او مضر است. اين حقش نيست. يعني اين جا در جاي خودش قرار نگرفته. کلمه حق يعني چيزي در جاي خودش. شما اگر بخواهي براي يک آخوند هديه ببري و يک کراوات به او هديه کني ميگويند: اين ديگر چيست؟ آخوند کراوات ميخواهد چه کار! يا مثلاً براي کسي که روي مهر سجده نميکند شما برايش مهر کربلا ببري! ما اکسيژن ميگيريم و کربن پس ميدهيم عوض درختان کربن ميگيرند و اکسيژن پس ميدهند. اين حق است. اگر اين کار نباشد همه خفه ميشوند. زن و شوهر با هم حق هستند. چون يک سري قلدري ميخواهد که کار مرد است. برود تانک و توپ و. . . کارهايي که جگر ميخواهد. يک سري کارها حوصله و عاطفه و محبت ميخواهد که کار زن است. بچه که گريه ميکند مرد ميگويد: بگذار گريه کند! مادر است که از خواب بيدار ميشود و بچه را آرام ميکند. آنجايي که خاکريز عاطفه است زن جلو ميرود و آنجا که خاکريز خشونت است مرد جلو ميرود. اين دو با هم حقّند. نه مرد ميتواند زن باشد و نه زن ميتواند مرد باشد، اين انگشتان ما با هم تفاوت دارند اما همه حقند. يکي بايد کوچک باشد و يکي بزرگ. اگر انگشت شست هم مثل بقيه دراز بود آنوقت نميشد دکمه پيراهن را بست. خيلي از کارها را همين انگشت کوچک انجام ميدهد. اگر شما 8 انگشت بلند داشتيد نميتوانستيد خودکار بدست بگيريد.
گاهي کوک بودن حق است، اصلاً گاهي وقتها زشتي حق است. گاهي زيبائي حق است نميشود گفت چرا فلاني زيبا و من زشت هستم؟ اصلاً همين طور که هست بايد باشد. يعني گوشت کف پا بايد کلفت باشد، پوست چشم بايد نازک باشد و حق هم همين است. اگر همه بدن مثل پوست چشم يا مثل پوست کف پا باشد چه ميشود؟ اينطور نيست که چون برخي چيزها با هم فرق دارند پس يکي حق ديگري را خورده. شخصي پيش يکي از ائمه(ع) رفت و گفت: من بچه دار نميشوم و آرزويم اين است که چند بچة خوب داشته باشم. امام(ع) فرمودند: يک قبيله بين اعراب است که زنهايشان خيلي زشت هستند اما نسل و بچه هايشان تيزهوش ميشوند. اگر ميخواهي بچهات آن صفات را داشته باشد بايد با يکي از آن زنها ازدواج کني. اگر درخت گردو ميگويي ميوهاش اين است اگر خربزه مي خواهي بوتهاش اين است. اگر ميخواهي مرغابي باشد و در آب برود بايد بالهايش چرب باشد، وگرنه فرو ميرود. اين معناي حق است.
مصاديق و نمونههاي حق:
خداوند در قرآن به چه چيزي حق فرموده؟ ذات مقدس خداوند حق است. خودش فرموده: من حقم به رسولش فرموده حق. آيه اش اين است: «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» انعام/62، «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» حج/6 خداوند به خودش گفته حق، حق به معناي همه چيزش. ما همه رفتني هستيم ولي ثابت خداست. پس خدا حق است يعني ثابت است. خداوند به رسولش فرمود: حق. : «قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ» يونس/108 عوض اينکه بگويد: برايتان پيامبر فرستادم فرموده: برايتان حق فرستادم. رسول حق است. چون حرفهايش لازم الاجرا است. واجب است از قوانينش اطاعت کنيم، صحيح است، ديم و کتاب را گفته حق. «قَوْلُهُ الْحَقُّ» انعام/73، «دينِ الْحَقِّ» توبه/33 وزن در قيامت حق است «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» اعراف/8 روز قيامت که مردم را ميسنجند(اعمالشان را)ام ميزان حق است. در آنجا پارتي بازي نيست، آفرينش حق است. آنچه خدا آفريده حق است. نگوييد: خدا چرا ما را آفريد! حالا چون شما بد هستيد معنايش اين نيست که کار خدا بد بوده. نگويد: چرا خدا تيغ را آفريد؟ اگر تيغ در پاي ما برود معنايش اين نيست که تيغ بد است. هر چه که ضد ما بود که بد نيست. زهر مار براي ما بد است اما براي خود مار خوب است و حق است. آب دهان هر کسي براي خودش شيرين است، امابراي ديگري بد است. بنابراين آفريدهها حق هستند. نگوييد: چرا گرما شد؟ زلزله براي چه؟ سيل براي چه؟ زلزله و سيل و. . . حق هستند. تمام حوادث حق هستند. منتها بايد با علم و تدبير و تجربه سعي کنيم جلوي حوادث را بگيريم. اگر پشه اذيتت ميکند پشه بند درست کني، شما حال نداري پشه بند درست کني و ميگويي: مرگ بر پشه! شما برنامه خودت را تنظيم کن. ما عقل داريم بايد فکر هم بکنيم، از ديگران هم فکر بگيريم، از تجربه هم استفاده کنيم و زندگي خودمان را درست کنيم. جلوي سيل خانه نساز و گرنه سيل حق است. منتها شما برداشتيد با خشت جلوي سيل خانه ساختي، اين معنايش اين نيست که سيل نا حق است، بلکه بنايي ما با خشت در راه سيل باطل است. بسياري از چيزهايي که ما ميگوييم: چرا همچين شد، کار درست است، گير در ماست. بنزين بايد بسوزاند، بايد شعله بکشد. ارزش بنزين به همين است وگرنه با آب فرقي نميکند. منتها شما نبايد جلوي آتش بروي.
قصاص حق است. «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ» انعام/151 کسي کسي را کشت حقش اين است که او را بکشيد.
سهميههاي فقراء حق است. «وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» معارج/24، «وَات ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» اسراء/26 قرآن به اموال فقرايي هم که در مال اغنياء است ميگويد: حق. چون الان کم کم درو کردن شروع ميشودو کشاورزان عزيز ما در حال درو کردن هستند و کسي هم نيست بحث زکات را بکند(با کمال تأسف) من سالي دو بار دربارة زکات ميگويم. حديث داريم نه يکي و دو تا و ده تا و بيست تا و. . . . يک هيأت خديث داريم که ميفرمايد: هر وقت سيلي خورديد معلوم ميشود زکات ندادهايد.
حديثش اين است: «مَا ضَاعَ مَالٌ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْكِ الزَّكَاةِ»(منلايحضرهالفقيه، ج2، ص7) مال در خشکي و دريا تلف نميشود مگر به ترک زکات، مگر اينکه طرف زکات ندهد. اگر ديديد مالي در خشکي يا دريا سوخت معلوم ميشود. . . چه اشکال دارد ما بگوييم بعضي سيليها که ميخوريم به خاطر اين است که به فکر زکات نيستيم. آقا ميدانيد نفت چه شد! ! فلان دلار بود شد فلان دلار! مينشينيم عزا مي گيريم کهاي نفت ارزان شد! قبل از آنکه نفت ارزان شود نميشد يک جلسه تشکيل بدهيد و بگوييد: چرا در جمهوري اسلامي بحث زکات نيست؟ ! 32 تا آيه دارد چرا هيچ کس به فکرش نيست؟ تمام رواياتي که ميگويد: زير بناي دين 5 چيز است يکياش نماز است، گفته يکياش هم زکات است. اصلا نماز و زکات ده قرآن مثل دو تا گوشواره با هم هستند. يک زن با يک گوشواره که عروسي نميرود. نماز بي زکات قبول نميشود. 32 بار کلمه برکت. يعني زکات و برکت با هم هستند. همهاش ميگوييم: ميدانيد چه شد؟ فلان چيز گران شد! فلان چيز ارزان شد! اين تحليلهاي ما فقط تحليل اقتصادي است قرآن ميفرمايد: همهاش تحليل اقتصادي نکن. تحليلهاي همه مسئوولين و. . . ما يا سياسي است يا اقتصادي!
قرآن در کنار اينها يک تحليلهاي ديگر هم دارد. ميفرمايد: نگو «رَبِّي أَكْرَمَنِ» فجر/15 دلار رفت بالا، دلار آمد پايين، «رَبِّي أَهانَنِ» فجر/16 امسال بد شده، امسال خوب شده، کلّا! اينطور که تو خيال ميکني نيست «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ» فجر/17 پارسال بهت دادم، به يتيمها ندادي امسال ازت گرفتم. ما فکر ميکنيم که مثلاً تقصير فلاني است، نه آقا اينطور نيست. حضرت نوح(ع) به مردم ميفرمود: اگر باران نميآيد نماز باران بخوانيد. حالا شما بگو آقا «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» فاتحه/4 چه ربطي به باران دارد؟ خورشيد به اقيانوس ميتابد، بخار ميرود بالا، بخارها متراکم ميشوند و ابر ميشود، ابرها توسط باد حرکت ني کنند و بالاخره در اثر فعل و انفعالاتي ميشود باران، ميگوييم: خوب اين مال فيزيک تو ست. اما من هم يک چيز ديگر ميگويم. حرف من هم درست است، تحليلهاي سياسي درست است تحليلهاي اقتصادي هم درست است، ديني که خدا و پيغمبر هم فرموده نيز درست است، ميفرمايد: به يتيم ندادي باغت را آتش زديم. برادران کشاورز: عنايت کنيد و از هر 10-15 کيلو 1 کيلو بدهيد جايي نميرود. خدا با يک آفت ميتواند گندم را نابود کند و با برکت و باران ميتواند گندم را افزايش بدهد. ما براي فقرزدايي چه کنيم. در اين باره يک هيات روايت داريم که اگر مردم زکات مالشان را بدهند فقيري روي کره زمين باقي نميماند. حديث هم داريم که اگر خدا ميدانست که زکات فقر را بر طرف نميکند مقدار زکات را بيشتر قرار ميداد. اينکه فرموده اگر کشت آبي است هر 10 کيلو 1 کيلو، اگر ديمي است هر 20 کيلو 1 کيلو، ميداند که با همين مقدار شکمها سير ميشوند. محور فقرزدايي زکات است. البته ماليات هست طرحهاي ديگر هم هست، برنامهها را بريزيد ولي از زکات نبايد غافل شد. شما حدوداً 20 سال است که پاي تلويزيون نشستهايد، در اين مدت چند دقيقه از راديو و تلويزيون راجع به زکات چيزي به گوشتان خورده است؟ چند خطبه؟ چند مقاله؟ چند سطر روزنامه؟ آيا زکات جزء دين نيست؟ قرآن زکات را حق ناميده. «وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» معارج/25-24 مصاديق زکات هم اينهاست. حالا ميخواهيم يک نگاه اجمالي به اين حقوق داشته باشيم.
حقّ خدا: حق خدا را کسي نميتواند ادا نمايد. آيا حق خدا فقط گفتن الحمدالله است؟ همين! در نهج البلاغه داريم: «وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ»(نهجالبلاغه، خطبه 1) هر کس هر چي هم تلاش و کوشش کند نميتواند حق خدا را به جا بياورد. ما به سفر ميرويم، بعد از پايان سفر ميگوييم: الحمدلله به خير گذشت. نه آقا جان! شما سوار ماشين بوديد 4 تا لاستيک داشت هر لاستيک 45 ميليون بار تاب خورد، در هر تابش ممکن بود بترکد و ما را سر نگون کند. پس 4 تا 45 ميليون الحمدالله مال لاستيکها! بياييم سراغ فرمان و. . . هر نفسي که فرو ميرود ممد حيات است و چون بر ميآيد مفرح ذات، پس در هر نفسي دو نعمن موجود است. از دست و زبان که برآيد کز عهده شکرش بدرايد؟ اين حرف سعدي(ره) ترجمه جمله حضرت علي عليه السلام است، مي فرمايد: هيچ کس نميتواند حق خدا را ادا نمايد. حالا جالب اين است که ما که اينهمه نعمت ميگيريم حد اقل شکرش را به جا نميآوريم! يک شکر برفي در مقابل اينهمه نعمت 2 دقيقه نماز نميخوانند! خيلي وجدان خاموش ميخواهد که آدم اين همه نعمت را بگيرد و. . . ما براي لامپ بايد پول برق بدهيم. صبح تا شب خورشيد بالاي سرمان روشن است اما يک الحمدالله نميگوييم! اين کفران نعمت است. وقتي نعمتها را بگيرند آنوقت ما قدر آنها را ميفهميم. شما راحت نميگوييد الحمدالله، قرآن ميفرمايد: اين آبي شيرين است من بخواهم ميتوانم تلخش کنم. «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً» واقعه/70 اينکه ميکني و به آب ميرسي دست من است، ميتوانم يک کاري بکنم که هر چه بکني به آب نرسي. «قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ» ملك/30 اگر صبح پا شدي و هر چه کندي به آب نرسيدي به چه کسي تلگراف ميکني؟ از چه کسي ميخواهي. بله ميگوييم: بهار شده و درختان سبز شدهاند. خدا ميفرمايد: من خلق کردهام. «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً» واقعه/65 اگر بخواهيم خشک نگه ميداريم. کسي نميتواند حق خدا را انجام دهد.
عايشه ميگويد: شب از خواب پا شدم و ديدم رسول الله(ص) در حال عبادت است، يک عبادت جانانه و گريه جانانه! گفتم: يا رسول الله(ص) داري خودکشي ميکني در عبادت؟ فرمود: آيا من شکر خدا را هم انجام ندهم؟ کسي قادر نيست شکر خدا را به جا آورد.
و لذا در خطبه 100 حضرت امير(ع) ميفرمايد: «وَ اسْتَعِينُوا اللَّهَ علَى أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ»(نهجالبلاغه، خطبه99)، «نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ»(نهجالبلاغه، خطبه100) خدايا کمکم کن تا بتوانم حق تو را انجام دهم. آنوقتي هم که نماز ميخوانيم بايد بگويم: «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ»
پا ميشوم و مينشينم اما زورش از تو است. يعني با لطف تو و با قدرتي که تو داري من اين کارها را ميکنم و گرنه من چيزي ندارم. اين لامپ که روشن است بحول و قوه برق است اگر برق قطع شود لامپ شيشهاي بيش نيست.
داريم که حتي فرشتهها هم نميتوانند حق خدا را بدهند. «وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ»(نهجالبلاغه، خطبه 109) فرشتهها که دايماً در حال عبادتند آنها هم قادر نيستند حق خدا رابدهند. اما حق خدا چيست؟
حقّ اللّه: «حَقُّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ لَا يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً»(توحيد صدوق، ص28) حق خدا اين است که براي خدا شريک قائل نشويم. يعني يکتا پرستي. خدا انحصار طلب است. ميگويند: به نام خدا و به نام خلق! خلق چيه؟ خلق از ترس پشه ميرود در پشه بند! خلق را ميگذارد پيش خالق؟ !
منزل آيت الله العظمي بروجردي روضه بود. مرجع تقليد پيرمرد چون بيمار بودند رفته بود در اتاق و استراحت ميکرد ولي روضهها و سخنرانيها را گوش ميداد. يکي گفت: براي سلامتي امام زمان(ع) و براي سلامتي آيت الله العظمي بروجردي(ره) صلوات. تا اين را گفت، آقاهمينطور که خوابيده بود با عصايش به در زد! دويدند و گفتند: بفرماييد آقاجان: فرمود: کي بود اين صلوات را ختم کرد؟ گفتند: آقا طوري شد؟ فرمود: بله، چرا مرا پهلوي امام زمان(ع) گذاشتيد؟ ! من نوکر امام زمانم. چرا نوکر را پيش ارباب ميگذاريد؟ من کي هستم او کي حالا ما ميگوييم: براي سلامتي امام زمان(ع) و عمه و خاله و شوفر و ترمز و دنده و. . . صلوات ميفرستيم! نبايد کسي را پيش امام زمان(ع) گذاشت. آن آقا حسابش جداست.
اولين حق خدا اين است که کسي جز او را نپرستيم. قرآن گله مي کند از برخي عروس دامادها! آيهاش اين است: وقتي بچه دار نميشوند ميگويند: اگر خدا انشاءالله يک بچه به ما بدهد يک بچه خوب و. . . نذر و نياز ميکنند قرآن ميفرمايد: وقتي خانم حامله ميشود حرفها و قولهايي به خدا ميزنند، اما همينکه «فَمَرَّتْ بِهِ» يک چند روزي گذشت «فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» اعراف/190-189 قبل از بچه دار شدن يک حرف ميزنند بعدش يک حرف ديگر ميزنند. قرآن خيلي آيه دارد که شما قولتان قول نيست. «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» توبه/76-75 بعضيها با خدا پيمان ميبندندکه خدايا قول ميدهم به تو از فضلت وضع مرا خوب مني و يک ماشين به من بدهي، هر که در راه ماند سوارش ميکنم. قرآن ميفرمايد: همين که بهش داديم بخل ميکند. اصلاً براي اينکه آشنا را سوار نکند کلهاش را ميخواباند تا او را نبيند. بياييد به قولهايمان عمل کنيم. قرآن از آنهايي که به قولشان عمل ميکنند تعريف ميکند: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ» احزاب/23 بعضيها وفا دارند. زنده باد کساني که به عهدشان وفا ميکنند. «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ» بقره/177 اصلاً کسي که قول دهد و به قولش عمل نکند دين ندارد.
حديث داريم: «لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَهْدَ لَهُ»(الجعفريات، ص36) کسي که عهد و پيمان ندارد دين ندارد. تو قول دادي چرا عمل نکردي؟ شب اول محرم قول ميدهد که يک ميليون ميدهد، بعد هر چه عقبش ميروي 50 هزار تومان هم نميدهد. يک آقا خوب سخنراني کرد از منبر که پايين آمد يک نفر گفت: من واقعاً استفاده کردم، وقتي شما ميخواهيد برويد قم براي ادامه تحصيل 1-2 کيسه برنج ببريد ولي ديگرنيامد. يک روز به او گفت: آقا شما يک قولي به ما داديد! ! گفت: تو روي منبر يک چيزي گفتي. من خوشم آمد من هم يک چيزي گفتم تو خوشت بيايد. حديث داريم اگر به بچه کوچولو گفتي برايت. . . ميخرم بايد بخري، يا قول نده و يا اگر قول ميدهي وفا کن.
حق خداوند اين است که به او شرک نورزيم يعني کنار خدا کس ديگري را قرار ندهيم. حديث داريم که کسي که اين از دهانش بيرون بيايد، براي خدا شريک قرار داده و توحيدش لق است و اخلاص ندارد و مشرک است. « خدا سايه فلاني را از سرم کم نکند فلاني اگر نبود من بدبخت بودم! يعني نميگويد خدا بلکه ميگويد فلاني! ميگويد: اگر اين چاه آب نبود که مرده بوديم. اين دکتر اگر نبود ما مرده بوديم! بابا خدا بود منتها خدا کارهايش را از طريق وسيله. . . ميکند. خدا را فراموش ميکنيم، آدم گاهي خانه دوستان ميرود ميهماني، بچة کوچولوي صاحب خانه ميآيد و پيش شما مينشيند ميگويي: سلام آقا پسر، يک شکلات از خود پدر به اين بچه ميدهي، ميگويي: مرا دوست داري يا بابا را؟ ميگويد: تو را. اصلاً بابايش را فراموش ميکند. نميداند که خانه مال پدرش است، خودش مال پدرش است، شيريني هم مال پدرش است. ما مثل بچه ميمانيم. تا يک چيز ميشود ميگوييم: خدا سايهات را از سر من کم نکند!
چي شد؟ يک کمکي کرد. بابا خدا هزار تا از اين کمکها نموده، چرا اينگونه هستي؟ ما گاهي وقتها زود خدا را فراموش ميکنيم. آقا تحصيل کرده و ديگر مسجد نميآيد! قرآن ميفرمايد: همه شما بي سواد هستيد. «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» اسراء/85 يعني علمتان قليل و کم است. ما که چيزي بلد نيستيم. ما 100 تا 200 تا کتاب خواندهايم. آيا اينها سواد است؟ دوم: اين سوادي که داري هوشت از کي بود؟ حافظهات از کي بود؟ درست از کي بود؟ چشمت از کي بود؟ . . . ما آدم داريم همسن شما که فرق بين 100 توماني و 200 توماني را نميداند، عقلش نميرسد. ميگفت: پسر دارم نابغه! گفت: چگونه است. گفت: 16 سال دارد به پدرش ميگويد مامان! حالا خدا به تو هوش داده و درس خواندهاي، حالا به شکرانه اين نعمت نبايد مسجد بيايي؟ خدا را نبايد فراموش کنيم. بابا حالا عروسي است. اشکالي ندارد که نماز قضا شود! آخوند بازي در نياريها! شب عروسي است. همين که دو تا تمبک و يک پيراهن عروسي ديد فوري خدا را کنار ميگذاريم! مثل اينکه خدا را براي وقتي گذاشتهايم که گير ميکنيم. قبر و قيامت و تابوت و. . . بايد در عروسي نيز نماز خواند. ظهر عاشورا است، ميگويد: نماز را اول بخوانيم دستهمان به هم ميخورد! به هم بخورد مگر چه ميشود؟ کي گفته شما يک ساعت سينه بزنيد؟ 40 دقيقه سينه بزن. 20 دقيقه را نماز بخوان. اما ما ميگوييم دستهمان بهم ميخورد! يعني يک عروسي، زن را منحرف ميکند، دسته رييس هيأت را منحرف ميکند و. . .
دومين حق خدا: «عِبَادَ اللَّهِ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»(نهجالبلاغه، خطبه 191)
تقوا: حق خدا تقوا است. براي خدا حريم قايل شويم. کاري که خدا دوست ندارد انجام ندهيم. آقا حلقه طلا براي مرد حرام است. برادرجان! مرد نبايد طلا بيندازد. آقاي قرائتي! اين حلقه نامزدي است! خانم ناراحت ميشود! من ميگويم خدا او ميگويد: خانم! اين شرک است. معناي شرک اين نيست که حتماً آدم بت پرست باشد اگر گفتند: قانون خدا اين است شما هم گفتيد قانون سازمان ملل اين است، همينکه يک چيز را در برابر خدا قرار دادي اين شرک است. من ميگويم خدا او ميگويد خرما!
برخي خانمها خيلي خود باخته هستند، شخصي براي خواستگاري از او آمده، خانم ميخواهد چند کلمه با داماد صحبت کند. ميگويد: من تقاضا ميکنم که شما آن دو ساعتي که در جلسه عروسي هستيد يک کراوات بزنيد! مثلاً کراوات براي شما عزت است؟ واقعاً اگر عزت است دو تا روي هم بگذاريد تا من بزنم! آن داماد چقدر شل است! گفته: چشم خانم! چون قول داده رفته يک کراوات اجاره کرده، حالا ميخواهد بزند بلد نيست، در خانهها را ميزند و ميگويد: کي بلد است تا اين را ببندد آخر خل شدهاي؟ قاطي کردهايم، وقتي ميگويند: هنر، فوري ياد ارکست و موسيقي و خطاطي و. . . ميافتيم، بله اينها هنر هستند اما هنرمند زنهاي قاليباف هستند که ميتوانند اگر نفت نبود، از در آمد قالي کشور را نجات بدهند. هنرمند زنان مازندران و رشت هستند که پاهايشان در آب است و دارند برنج ميکارند. برنج او شکم شما را سير ميکند. يک نفر به برنجکار و قاليباف نميگويد هنرمند؟ ! آيا توليد برنج هنر نيست؟ توليد قالي ابريشمي هنر نيست! اما تنبور زدن هنر است. اين ظلم به هنر است. اگر به آن ميگويي هنر به اين هم بگو. يک خود باختي وجود دارد که اين خود باختگي وارد دنياي آخوندها هم ميشود، به آخوند ميگويند: چه ميخواني؟ عوض اينکه بگويد مکاسب ميگويد معادل ليسانس! خودت يم کسي هستي. اين درست نيست. ليسانس علم است، مکاسب هم علم است، چون او اينطور خوانده هم بايد اينطور بخوانم!
مداحهاي ما هم برخي اينطور هستند. يکي که ميخواند بقيه هم مثل او ميخواهد بخواند! خدا ميداند که يک شعرهاي نابي که از ته جگر گفته شده و شاعرش با وضو و با اخلاص بوده، با نماز شب، اين شعر را گفته و وقتي آدم ميخواند تمام وجودش ميلرزد. ما دنبال يک آهنگي ميرويم. خود باخته هستيم.
عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع مَا حَقُّ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ أَنْ يَقُولُوا مَا يَعْلَمُونَ وَ يَقِفُوا عِنْدَ مَا لَا يَعْلَمُونَ»(كافي، ج1، ص43) حق خدا اين است که بگويي آنچه را که ميداني و هر چه را نميداني نگو. وقتي ميپرسند و نميداني بگو: بلد نيستم.
«وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ»(نهجالبلاغه، خطبه 216) دلسوزي براي مردم از حقوق الهي است دلت براي مردم بسوزد. خانم پشت موتور نشسته و نزديک است که چادرش به موتور گير کند و بيفتد، ميگوييم: آقا بگو که مواظب باشد و چادرش را جمع کند، ميگويد: ميافتد و چشمش را باز ميکند! حق خدا اين است که اگر ديدي شخصي در معرض خطر است او را آگاه کني. حق خدا دلسوزي براي مردم است، آن هم«بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ» آخرين درجه دلسوزي براي مردم. کسي اگر دلش براي مردم نسوزد حق خدا را انجام نداده است. آخر شهريهاي ما اگر دلشان به حال جنوب شهريها نميسوزد که آشغال در جويها ميريزند و باعث ايجاد سيل در آنجا ميشوند. معلوم ميشود سوز ندارد. خدايا ما را آشناي به حقوق خودت و حقوق ديگران بگردان.
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته