متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاريخ پخش :: 1376/11/7
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انتقي به الهدي و الحمن التقوي»
در جلسات قبل بحث اين بود كه موسي به مقام پيغبري رسيد. پيغمبري شخصيتي ميخواهد. سر و كله زدن با مردم حوصله ميخواهد. دين ميخواهد. ديد ميخواهد. سعه صدر ميخواهد. علم ميخواهد. هركسي كه نميتواند مربي جامعه بشود. نجات يك امت خيلي شرط ميخواهد. اما مهمترين شرط موسي اين بود كه گفت: خدايا اگر ميخواهي موسي بشوم اولين درخواستش اين بود. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لىِ صَدْرِى(طه/25) وَ يَسِّرْ لىِ أَمْرِى(طه/26) وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانىِ(طه/27) يَفْقَهُواْ قَوْلىِ(طه/28)» دوازده چيز ميخواست. يكي اين كه «رب شرح صدري» خدايا سعه صدر به من بده. فرق موسي با پيغمبر چيست؟ موسي از خدا خواست تا خدا به او داد. پيغمبر ما نخواسته خدا به او داد. «الم نشرح لك صدرك» ما فرصت به تو داديم قبل از آنكه تو از ما بخواهي. موسي ميگويد: صدر به من بده. خدا به او ميدهد. پيغمبر ما نگفته خدا به او داد. «رَبِّ اشْرَحْ لىِ صَدْرِى» شرح صدر يعني چه؟ يعني سينه باز. سينه باز يعني روح باز. يعني روح بزرگ. روح بزرگ روحي است كه چيزي آن را متلاطم نكند. مثل آب كر كه چون آب است ولي اگر دستش بزنيم نجس ميشود. ولي آب دريا اينطور نيست. اگر نهنگ هم در آن بميرد نجس نميشود. خدايا روح باز به من بده. حوادث مرا نشكند. روح باز يعني من نشكن بشوم. خوب درسهايي كه از اين آيه ميگيريم اين است. 1- بجاي شانه خالي كردن خود را آماده كنيم. گاهي وقتها ميگوييم: اين كار را قبول ميكني؟ نه! آقا من حوصلهام نميرسد. چرا ميگويي حوصلهام نميرسد؟ چرا فرار ميكني؟ بگو: قبول ميكنم. خدا انشاء الله حوصلهام بدهد. از زير بار مسئوليت شانه خالي نكنيد. بگوييد: حالا كه مسئوليت است با افتخار ميپذيريم. «الم نشرح لك صدرك» طلبهاي نزد آقا شيح حسن اصفهاني مرجع بزرگ آمد. ايشان قبل از آقاي بروجردي بودند. گفت: آقا من مشكلاتي دارم. حرف هايش را زد. گفت: وضع مالي من اينطور است. اين را گفت و رفت و چند ساعتي شد و غروب شد. شب هم پسر آقا شيخ حسن اصفهاني را كشتند. فردا در تشييع جنازه يك وقت ديدند اين پيرمرد مرجع تقليد باي پسري صحبت ميكند. گفتند: آقا كارتان چيست كه در تشيع جنازه صحبت ميكنيد؟ خلاصه ايشان گفتند: همان طلبهاي هستند كه ديروز آمده بودند. شيخ گفت: شما ديشب ميگفتي: وضع ماليات خوب نيست و خيلي مشكل داري؟ يك خرده پول در تشيع جنازه به آن طلبه داد. اين را سعه صدر ميگويند. يعني قتل پسرش و تشييع جنازه پسرش او را از فكر آن طلبه بيرون نياورد. سعه صدر يعني چه؟ يعني به روي خودش نياورد. نه! يك وقت يكي از مراجع خيلي پير بود. شك كردند كه ديگر ميتواند مرجع تقليد باشد يا نه؟ چون به قدري پير شده بود كه ممكن بود حافظهاش را از دست داده باشد. يكي ميگفت: آقا حافظهاش را از دست داده است. يكي ميگفت: از دست نداده است. قرار شد آقا را امتحان كنند. آقا هم رسم داشت كه هر وقت كسي ميآمد و ميگفت: خانم من فارغ شده است به او مبلغي پول ميداد. ميآمدند و ميگفتند: خانم ما فارغ شده است. آقا ميگفت: قدمش مبارك باشد و يك صد توماني ميداد. چند تا عيد داريم كه آقايان جلوس دارند. عيد قربان، عيد فطر، عيد نوروز، عيد غدير، عيد مبعث، تولد امام حسين دور آقا شلوغ بود. گفتند: آقا را امتحان كنيم كه حافظه وهوشش را ازدست داده يا از دست نداده است؟ نزد آقا رفتند. گفت: آقا ديشب خدا به ما بچه داده است. يك صدتوماني گرفت. هر عيدي كه ميشد ميآمد و ميگفت: خدا به من بچه داده است. وقتي پول ميگرفت به دوستش ميگفت: ديدي گفتم آقا حافظهاش را از دست داده است. در يك سال اين آقا هفت بار، هفت تا صدتوماني از آقا گرفت. ميگفت: ديدي گفتم آقا حافظهاش را از دست داده است. آن يكي ميگفت: ولله حافظهاش سر جايش است. «رب شرح صدري» او روحش بزرگ است. به روي خودش نمي آورد. صدتوماني هشتم را كه رفت بگيرد، آقا گفت: قدمش مبارك باشد. بعد گفت: قدر خانمت را داشته باش كه در يك سال هشت تا بچه برايت آورده است. گفت: ديدي به تو گفتم: آقا ميفهمد. يك كسي ميفهمد اما چون روحش بزرگوار است به روي خودش نمي آورد. اين كه به روي خودش نميآورد. حساب نكنيد كه ديگر پير شده است و نميفهمد. حالا سعه صدر يعني چه؟ سعه صدر يعني آدم ميداند ولي بروز نميدهد. اولين شرطي كه ميگويد: ارشاد و تربيت مردم و مبارزه با فرعون منوط به سعه صدر است. «رَبِّ اشْرَحْ لىِ صَدْرِى» خدايا سعه صدر به من بده «وَ يَسِّرْ لىِ أَمْرِى» يسر به معني آساني است. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً(سرح/5)» دوازده بار كلمه «عسر» و سي وشش بار كلمه «يسر» در قرآن آمده است. يعني كلمهي سختي از كلمهي آساني كمتر است. «فان مع العسر و يسري» عصر اول تكرار شده است. يعني قصه جدي است. يك وقت ميگويند: توجه كنيد. يك وقت ميگويند: توجه توجه! دوبار كه ميگويند، ميفهمند كه قصه جدي است. قرآن ميگويد: با سختيها آساني است. جمله اسميه هست. «عسر» ال دارد. «يسر» ال ندارد. نگفته: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» گفته: «يسر» يعني با يك مشكل چند آساني است. اين(ال) كلك ميزند. كلمه «عسر» در(ال) تنگ است. اما يسر آزاد است. با يك مشكل آساني است. شما خوب درس بخوان يك عمري عزيز هستي. جوانها جدي باشيد. خوب درس بخوانيد. چند سال زحمت بكشيد تا آخر عمر بهره مند باشيد. «ان مع العسر يسري» يسر يعني براي من آسان كن. امر من را، مشكل من را آسان كن. گاهي وقتها كارها خيلي آسان ميشود. گاهي وقتها كارها تاب ميخورد. قرآن ميگويد: آنجايي كه ميخواهيم كارها را آسان كنيم «وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى(اعلي/8)» يعني ما كارهايش را باز ميكنيم. «وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى» مشكلاتشان را آسان ميكنيم. قرآن يك آيه دارد كه ميگويد: « ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ(عبس/20)» يعني راه را باز ميكنيم. موسي پيغمبر شده است. ماموريت هدايت سرچشمه فساد فرعون را برعهده دارد. سراغ سرچشمهها برو. سراغ فرعون برو. ميگويد: اگر قرار است كه من پيغمبر شوم و يك چنين ماموريتي دارم، خدايا كارهايم را آسان كن. «يحلل العقده» عقده به معني گره است. عروس و داماد را عقد بستند. عقد يعني گره بستند. اينها از هم باز بودند. عقد به معني گره است. ميگويند: فلاني عقده دارد. يعني روحش تاب دارد. گره و عقده را از زبانم بردار. يعني بيانم نرم باشد. بيان نرم خيلي نعمت است. بعضي از بندگان خدا آدمهاي خوبي هستند. اما هرچه ميخواهند روان صحبت كنند نميتوانند. اما بعضيها با كمال تاسف روان صحبت ميكنند به هواي اينكه بگويند: استاد باسوادي است. حرف را پيچ ميدهند. حالا يك طوري باشد كه بيانم روان باشد. همه بفهمند. امام كه صحبت ميكرد در حسينه جماران تمام دنيا حرفش را ميفهميد. بيان من را روان كن. «يفقهوا القولي» حرف من را بفهمند. بيان روان و ساده گويي از الطاف خداست. رهبر يك حركت انقلابي بايد يك بيان گويا و رسا داشته باشد. قلم و بيان خيلي مهم است. مقام معظم رهبري در سران كنفرانس اسلامي چه سخنراني كرد. مثل وحي بود. هركس آمد تعريف كرد و سرفصل خيلي حركتها و حرفها و مصوبات شد. بيان يك چيز عجيبي است. بهترين مبلغ كسي است كه مردم حرف او را بفهمند. «يَفْقَهُواْ قَوْلىِ(طه/28) وَ اجْعَل لىِّ وَزِيرًا مِّنْ أَهْلىِ(طه/29)» خدايا اگر قرار است من مامور شوم، پيغمبر شوم و مامور هدايت شوم يك وزير ميخواهم. «وَ اجْعَل لىِّ وَزِيرًا مِّنْ أَهْلىِ» از اين آيه چه استفادهاي ميشود؟ جانشين پيغمبر را بايد خدا تعيين كند. ميگويد: «وجعل» اين طور نيست كه پيغمبر، پيغمبر است و بعد مردم كف بزنند و سوت بكشند. بگويند: اين امام است. امامت با كف وصلوات و سوت نيست. ميگويد: وزير من را تو بايد قرار دهي. وزير يعني چه؟ «وزر» به معني سنگيني است. ميگويند: وزر و وبال! وزير يعني كسي كه بار سنگين را به دوش ميكشد. خدايا اگر بناست از تو سعه صدر بخواهم از بيرون يك كمك ميخواهم. از بيرون بار سنگين است. حالا پيغمبر ما هم شبيهش را دارد. خدا به پيغمبر ما ميگويد: يك بار سنگيني را ميخواهم به دوشت بگذارم. «و ينقي علينا ثقيلا» پيغمبر يك بار سنگين داري. پيغمبر چطور بار سنگين را بكشد؟ پس ميگويد: حالا كه بار سنگين است من دو منبع انرژي به تو ميدهم. با اين دو تا منبع انرژي نيرو بگير. از اين دو منبع انرژي بگير. انرژي كه گرفتي بار سنگين را تحمل ميكني. يك انرژي نماز است. «قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا(مزمل/2)» يكي نماز شب است. يكي هم «وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً(مزمل/4)» پيغمبر سحرها بلند شو و آرام آرام قرآن بخوان. سحرها بلند شو و نماز شب بخوان. از اين دو منبع انرژي بگير. انرژي كه گرفتي مسئوليت سنگين را انجام ميدهي. نماز شبهاي امام خيلي طولاني بود. مرحوم مطهري نمازش خيلي طول ميكشيد. توفيق پيدا كردم يك هفتهاي در اتاقي خدمت شهيد مطهري بودم. شايد يك ساعت و نيم نماز شب ميخواند و لذت ميبرد. از «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ(فاتحه/5)» لذت ميبرد. كسي كه شبها را دوست دارد، حرف زدن با معبود لذت دارد. بار سنگين است. انرژي ميخواهي. قرآن و نماز به هم گره خورده است. يك جا ميگويد: «يَتْلُونَ كِتابَ اللَّه» كتاب آسماني را تلاوت ميكنند. «وَ أَقامُوا الصَّلاة»(فاطر/29) يعني قرآن و نماز به هم گره خورده است. ميروي نماز بخواني بايد قرآن بخواني. قرآن ميگويد: «وَ أَقامُوا الصَّلاة» يعني اينها مثل شاخه و ريشه هستند. ريشه مواد غذايي به برگ ميدهد. برگ نور را به ريشه ميدهد. اينها خدمات متقابل دارند. «وَ اجْعَل لىّ» از تو سعه صدر و امداد غيبي ميخواهم تا كارهايم آسان شود. ابزار بيان روان است. نميگويد: «يعلم» بين «يفقهوا» و «يعلم» فرق است. علم به معني دانستن است. عالم كسي است كه ميداند. فقيه يعني عميق ميداند. فقيه كسي است كه مسائل را از ريشه ميداند. «يفقه قولي» يعني نميگويد: «يعلم قولي» ولي حرفهاي من از ريشه جذب شود. بعضي وقتها آموزشها پلاستيكي است. مثل آموزش است. بعضي از بچه مدرسه ايها درس ميخوانند و نمره ميگيرند. اما اصلا حرف به درونشان نفوذ نميكند. زمان شاه يك بچه 5 ساله را در تلويزيون آوردند. گفتند: اين بچه نابغه است. گفتند: وقتي به اين بچه اسم چهل تا كشور را ميگويي، نام پايتخت آن را ميگويد. هرچه ميگفتند بچه سريع اسم پايتختها را ميگفت. آن وقت اين بچه اسم كشور عزيز ما يادش رفت. فراموش كرد كه بگويد: تهران. چرا؟ به خاطر اينكه آموزشش ماشيني بود. وقت سوال نگفتند: ايران! كه بگويد: تهران. به جاي ايران گفته بودند: كشور عزيز ما! يادش رفت بگويد: تهران! اين را ميگويند: آموزش ماشيني. يعني يك خرده قدرت تحليل ندارد. يكي از بستگان ميگفت: يك جايي رفتيم و گفتيم: آقا چاي بياور. برو چاي بياور. رفت و چاي خشك آورد و جلوي ما گذاشت. چاي خشك قدرت تحليل ندارد كه وقتي ميگويند: برو چاي بياور، ميرود چاي خشك ميآورد. «يفقهو» يعني حرفهاي من را با عمق جان بفهمند. «واجعل لي وزيرا من اهلي» يك وزيري ميخواهم كه بار سنگين را بكشد. حالا اين جا چند تا نكته است. «هارون اخي» هارون كه برادرم است وزير من باشد. هارون سنش بزرگتر از موسي بود. اما رهبر موسي بود. هيچ اشكالي ندارد كه برادر كوچكتر رهبر باشد. برادر بزرگ هم اطاعت كند. هارون هم پيغمبر بود. هارون و موسي با هم پيغمبر بودند. اما رهبري با موسي بود. هارون پيغمبر بود. ولي در عين الحال كه سنش هم بيشتر بود سه سال بزرگتر بود. سلسله مراتب هارون بزرگتر از موسي بود. اما بايد اطاعت كند. مبارزه با طاغوت تنها نميشود. «وَزِيرًا مِّنْ أَهْلىِ» پيشنهاد همكار داد. گفت: پيشنهاد من هارون باشد كه برادر من است. البته پيشنهاد دو نوع است. يك وقت پيشنهاد بر اساس اعتماد است. يك وقت بر اساس عاطفه است. يك وقت بر اساس لياقت است. موسي پيشنهاد كرد وزير من هارون باشد. اگر برادر بر اساس عاطفه باشد، درست نيست كه آدم مسئوليتها را به بستگان خود بدهد. بنده كه حالا در نهضت سواد آموزي رييس شدم هرچه فاميل دارم بياورم. اگر پيشنهاد بر اساس فاميل بازي و خويش و قومي باشد در اسلام گرو كشي نيست. خدا به نوح گفت: پسر تو هم بايد غرق بشود. نور چشم است، باشد. چون كافر است بايد غرق شود. در اسلام نور چشم بازي نيست. پيشنهاد بر اساس عاطفه غلط است. اما پيشنهاد براساس لياقت درست است. هارون لياقت دارد. پيغمبر ما به علي بن ابيطالب گفت: نصفش را من ميگويم. نصفش را شما بگوييد. «انت مني به منزله هارون من موسي» يعني همانطور كه هارون وزير بود، اي علي تو هم وزير من هستي. همانطور كه هارون من اهلي بود. تو هم از اهل من هستي. حديث «انت مني به منزله هارون من موسي» علامه طباطبايي در الميزان ميفرمايد: اين حديث را اهل سنت از صد طريق نقل كردهاند. هفتاد تا هم شيعه نقل كردهاند. يعني سنيها اين حديث را بيش از شيعهها قبول دارند. حالا چرا من اهلي؟ چون اهل دلسوزتر است. حديث داريم كه از سعادت مرد اين است كه پسرش در كارخانه يا مغازه به او كمك كند. چرا كه پسر حالا يك چيزي هم خورد غصهاي نيست. حالا چه خودم جمع كنم به او بدهم. چه خودش براي خودش كار كند؟ جاي دوري نميرود. مثل پولي كه خانمها از جيب شوهر برمي دارند. شيرين ترين پول برداشتن پولي است كه خانمها از جيب شوهرشان برمي دارند. خيلي شيرين است. وقتي پول را از جيبش برمي دارد ميبيني ميرود و يك دست استكان و نلبكي براي دخترش ميخرد. همان كاري كه اگر نميكرد پدر بايد بكند. گاهي وقتها از جيب شوهرانشان پول برمي دارند. اين رفاقتها حتي اگر دزدي باشد كه نيست، چون پولها را برمي دارد و ميرود يك پتو ميخرد و براي دخترش نگه ميدارد. يعني دوباره برمي گردد. البته اين كار درست نيست. ميگويند: قرائتي گفت: كار درستي نيست. بايد زن و شوهر با هم بروند و خريد كنند. يعني زني كه پول برمي دارد، فكر شوهر را قبول ندارد. در هردو صورت جاي دوري نميرود. پسر وقتي پيش پدرش كار ميكند، اگر يك چيزي را هم خورد عيب ندارد. جاي دوري كه نميرود. حديث داريم يكي از سعادت مرد اين است كه پسرش شبيه خودش شود كه هر وقت او را ديدند بگويند: خدا پدرش را رحمت كند. يك نفر بود خيلي خوشمزه بود. به او گفتم: تو بيا پسر من باش. گفت: من از همين الان پسر تو هستم. هركس گفت: پدر سوخته قبول داري؟ حديث داريم كه چقدر خوب است كه پسر شكل پدر باشد كه وقتي پسر را ديد ياد پدرش بيفتد. پسر در مغازه پدرش كار كند. چرا گفته: من اهلي؟ بستگان! چون بالاخره اهل دلش به حال اهل ميسوزد. « اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى(31) وَ أَشْرِكْهُ فىِ أَمْرِى(32) كىَْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا(33) وَ نَذْكُرَكَ كَثِيرًا(34)»(طه) اين چه ميگويد؟ آقاياني كه دير پاي تلويزيون نشستند. ما گفتيم: موسي پيغمبر شد. گفت: خدايا حالا كه من پيغمبر هستم چند چيز ميخواهم. سعه صدر، روح بزرگ ميخواهم. كارهايم آسان شود. بيان روان ميخواهم. يك وزير از اهل خودم ميخواهم. پيشنهاد من هارون است كه برادرم است. وزير ميخواهي چه كني؟ «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى» تا پشتم محكم شود. يعني يار داشته باشد «وَ أَشْرِكْهُ فىِ أَمْرِى» او را در كارم شريك كن. باهم برويم. «كىَْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا» باهم كار كنيم. ميگويد: هدف من نبوت و حكومت انبياء است. اين «كىَْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا» ميگويد: ما ميخواهيم سبحان الله زياد بگوييم. يعني ميخواهيم خط الهي را زنده كنيم. يك وقتي ميگويند: فلاني را هم بگوييم بيايد كه دو دستي در سرش بزنيم. بيشتر حكومت كنيم. بيشتر پول جمع كنيم. توسعه اقتصادي قويتر شود. توليد بالا برود. «نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا» تنهايي نميتوانيم. پيداست كه هدف نهايي ريشه كن كردن است. ما كه شاه را ريشه كن كرديم. شما مردم ايران كه شاه را ريشه كن كرديد براي اين بود كه به جاي جاويد شاه در پادگانهاي ما بگويند: الله اكبر! يك وقت ميخواهيم شاه برود كه ما جايش را بگيريم. روي تخت شاه بنشينيم. لباس شاه را بپوشيم. امام كه شاه را بيرون كرد رفت در خانهي شاه نشست. لباسهاي شاه را پوشيد؟ نه! اصلاً امام ميخواست چه كند؟ «كي نسبحك كثيرا» در همه ادارهها نماز جماعت راه انداخت. در وزارت خانهها نماز جماعت برپا كرد. در همه پادگانها نماز جماعت برپا كرد. چهره مذهب را در همهي جا ايجاد كرد. ياد خدا زياد شود. يعني هدف حكومت انبياء گرفتن تاج و تخت نيست. حضرت سليمان رژه ميديد. يك نفر ميگفت: شما آخوندها از اين شاه ياد گرفتيد. گفتم: چه چيز را ياد گرفتيم؟ گفت: شاه سان ميديد. شما هم از ارتش و سپاه سان ميبينيد. گفتم: شما اشتباه ميكنيد. شاه از ما ياد گرفت. گفت: چطور؟ گفتم: چون قرآن ميگويد: حضرت سليمان سان ميديد. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ»(نمل/17) جنود از جند است. جند به معني سرباز است. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(نمل/17)» حضرت سليمان از لشكرش سان ميديد. منتها آخرش كه رژه تمام ميشد، حديث داريم كه حضرت سليمان نزد فقرا ميآمد و مينشست غذا ميخورد. سان ديدن سرجاي خود است. منتها زندگي بايد زاهدانه باشد. سراغ آيه بعد برويم. «إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيراً(طه/35)» خدايا تو شاهد باش. خدايا تو كار ما را ميداني. ميداني كه من يك چوپان هستم. فرعون ميگويد: «فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى(نازعات/24)» ادعاي خدايي ميكند. من بزغاله ميچرانم و او كاخ دارد و ميگويد: نهرها از داخل كاخ من عبور ميكند. «و حول الانهار من تحتي» تو كه ميداني من يك چوپان هستم. چطور ميتوانم در مقابل او بايستم؟ خدايا تو «إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيراً» تو بصير هستي. خودت كمك كن. «قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَامُوسىَ(طه/36)» خدا گفت: سوال را ديديم. حاجت را بر ميآوريم. يعني چه؟ سعه صدر به تو ميدهيم. كارهايت را آسان ميكنيم. زبانت را باز ميكنيم. هارون را براي تو وزير ميكنيم. همه دعاهايت را مستجاب ميكنيم. از اين آيه معلوم شد كه همه دعاي انبياء مستجاب است. «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى(طه/37)» يك بار ديگر هم منت به گردنت ميگذاريم. اين براي حكومت بود. يك بار ديگر هم موسي ببين وحشت نكن. هرچه خواستي به تو داديم. يك نعمتهاي ديگر به موسي داديم. براي اينكه به او بگويم: من كه ميگويم ميدهم قبلا هم اين كارها را داشتيم. مثل اينكه من بگويم: آقا شما به ما كمك ميكنيد كه اين كار را بكنم؟ ميگويد: آقاي قرائتي مگر سي سال پيش اين كمك را نكردم؟ بيست سال پيش اين كمك را نكردم؟ چرا اينقدر دلواپس هستي. «وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى» يك جاي ديگر هم كمكت كردم. «إِذْ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمِّكَ مَا يُوحَى(طه/38)» وقت تمام شد. در جلسه بعد ميخواهيم لطفهايي كه خدا به كودكي موسي كرد را بررسي كنيم. موسي برو جلو با فرعون درگير شو. نترس! دعايت را بر ميآوريم. نيازهايت را ميدهيم. براي اينكه به تو بگويم: نترس! ميخواهم بگويم: در بچگي چه كمكي به تو كرديم. تو همان هستي كه بچهها را ميكشتند. همان هستي كه در رودخانه انداختند. ببين من كه تو را در آنجا نگه داشتم، اينجا هم نگه ميدارم. نترس برو جلو!
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد قسمت ميدهيم دل ما را با انوار قرآن نوراني بفرما.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»