بهار سال 67 بود. نزدیک به یک سال بود که به هوانیروز کرمانشاه منتقل شده بودم و به دلایلی خانواده ام در اصفهان زندگی می کردند.
اواسط خرداد ماه از طرف گردان تک به من ابلاغ شد که برای 20روز به منطقه عملیاتی ایلام بروم، با تیمی که از چند خلبان کبرا،جت رنجر و تعدادی پرسنل فنی تشکیل شده بود به منطقه ایلام اعزام شدم. منطقه استقرار ما در پایگاه شهید کشوری( تنگه ای در حومه ایلام) بود. روزها برای شناسایی مناطق سومار- تنگ کنجانچم می رفتیم و شبها به پایگاه باز می گشتیم.
صبح زود صدای تلفن توجه مرا جلب کرد، گوشی را برداشتم ، از آن طرف خط به ما خبر دادند که شب گذشته نیروهای عراقی و منافقان وارد منطقه تنگ کنجانچم و مهران شده اند و نیروهای ما در منطقه احتیاج شدید به پشتیبانی دارند. بلافاصله با دو فروند کبرا و یک فروند جت رنجر به طرف منطقه پرواز کردیم و در محل استقرار یک فروند جت رنجر به طرف منطقه پرواز کردیم و در محل استقرار تیپ37 شیراز فرود آمدیم. سرگرد نریمانی جهت کسب اطلاع از وضعیت دشمن به حفاظت و اطلاعات رفت و پس از چند لحظه هلیکوپتر جت رنجر به خلبانی سروان پاشازاده و ستوان یار کاوه، به همراه یک نفر از پرسنل حفاظت جهت شناسایی به پرواز در آمدند. بیش از چند دقیقه نگذشته بود که سرگرد نریمانی سراسیمه به طرف ما آمد و گفت : جت رنجر مورد اصابت گلوله های دشمن قرار گرفته و سقوط کرده است. با شتاب،هلیکوپتر را روشن کردم و هلیکوپتر کبرای دیگر نیز به خلبانی ستوان جعفری و ستوان عسکری آماده پرواز شد. وقتی سرگرد نریمانی رسید او را سوار کردم و هنوز کمر بندش را محکم نبسته بود که به پرواز در آمدیم، هنگامی به بالای سر هلیکوپتر جت رنجر رسیدیم که دیگر دیر شده بود، هلیکوپتر مورد اصابت قرار گرفته و در میان نیروهای عراقی و منافقان به زمین خورده بود و منافقان آنان (سروان پاشازاده ،ستوان یار کاوه و نفر اطلاعاتی) را به شهادت رسانده بودند.
هر چه مهمات داشتیم بر سر دشمن خالی کردیم و من که از شدت خشم ، زبان و لبهای خود را گزیده و مجروح کرده بودم بیصبرانه برای مسلح شدن به پایگاه شهید کشوری برگشتم و چون وظیفه ی سرگرد نریمانی تنها فرماندهی بود و پرواز برای او مشکل بود لذا با پایگاه کرمانشاه تماس گرفتم و از سرگرد مجید عقیقی روان تقاضای اعزام یک خلبان نمودم و پس از ساعتی ستوانیار”سراوانی” را به یک هلیکوپتر جت رنجر به منطقه اعزام کردند. در طول دو روز بدون وقفه پرواز می کردیم،همزمان نیروهای کمکی توسط فرمانده گردان تک به یاری ما شتافتند و من از اینکه موشکهای ستوان یار سراوانی مرتب به هدف می خورد بسیار خوشحال بودم. حس انتقام جویی به خاطر پاشازاده و کاویانی چند بار ما را تا نزدیکی مرگ کشاند به طوری که در یکی از پروازها ترکش یک توپ زمانی به دم هلیکوپتر( tail boom)اصابت کرده در محفظه مانده بود و آنقدر شفت ملخ دم هلیکوپتر را سوهان کرده بود که وقتی به پایگاه رسیدیم شفت هلیکوپتر توسط تیم فنی تعویض شد.
“سرهنگ خلبان سید نورالدین حسینی “